گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: زمانیکه به کربلا میرسی، همچون تشنهای خواهی بود که به آب میرسد. اگر رو به قبله بایستی، همانطور که محو تماشای ضریح ارباب هستی، آیهای را میبینی که بالای شبکههای ضریح خودنمایی میکند. «وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ ۖ. أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۖ. فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ» «و چون بندگان من (از دوری و نزدیکی) من از تو پرسند، (بدانند که) من به آنها نزدیکم، هرگاه کسی مرا خواند دعای او را اجابت کنم. پس باید دعوت مرا (و پیغمبران مرا) بپذیرند و به من بگروند، باشد که (به سعادت) راه یابند.»
«ساناز شایان» دختری که در گذشته خود همیشه در پی آن بود که بهترین باشد و تصور میکرد که داشتن اعتقاد قلبی به امام حسین (ع) کفایت میکند و تناسب ظاهر و باطن بیمعناست، تمام تلاش خود را میکند تا روزی استاد موسیقی شود؛ در این بین، در شرایط یک انتخاب سخت قرار میگیرد؛ انتخاب بین سفر تفریحی یا معنوی. ساناز سفری را انتخاب میکند که مسبب تولد دوباره وی میشود. ساناز اکنون (به گفته خودش) چهار ساله است. در ادامه گفتوگوی خبرنگار دفاع پرس، با «ساناز شایان» را میخوانید:
دفاع پرس: در ابتدا کمی از گذشته خود بگویید؟
اعتقادی به حجاب نداشتم. به سبب رفتارهای برخی خانمهای چادری از آنها دوری میکردم. احساس میکردم، فقط خودشان را قبول دارند و تصور میکنند، خدای ما با پروردگار آنها متفاوت است. اقدامات گشت ارشاد تاثیر به سزایی در تفکرات من داشت. ظاهر ناپسند من در کشوری که نام آن اسلامی است و قوانین خود را دارد، سبب شد چندین مرتبه دستگیر شوم.
دفاع پرس: با مفاهیم دینی آشنایی داشتید؟
از کودکی در یک خانواده سنتی رشد کردم. همیشه به امام حسین (ع) ارادت داشتم و شعرهای مداحی یکی از اقوام را مینوشتم. تصور میکردم، علاقه قلبی کافی است؛ حتی اگر ظاهر مناسب نباشد. کاهل به نماز بودم. گاهی یک ماه نماز میخواندم و چند ماه نمیخواندم. گاهی مواقعی که گرفتار میشدم، نماز میخواندم. مثل شبهای امتحان و... .
دفاع پرس: انگیزه شما برای انجام کارهای خود چه بود؟
ظاهرم هرروز متفاوت و تفریحاتم بیشتر میشد. تصور میکردم جوان باید جوانی و بسیاری از کارها را تجربه کند. ساعات بسیاری را در برابر آینه میگذراندم. دلم میخواست همه تاییدم کنند.
دفاع پرس: حجاب را مانع میدانستید؟
فکر میکردم افراد با حجاب، چون بلد نیستند جوانی کنند، اینگونه در جامعه حاضر میشوند. برای آنها اهمیتی ندارد که چه ظاهری داشته باشند. رنگ لباسهای آنها باهم تناسب نداشته باشد و... تصور مناسبی از این قشر نداشتم. اکنون هم متعقد هستم افراد چادری الگو هستند، بنا بر این باید ظاهر و باطن آنها موجه باشد.
دفاع پرس: هدف شما در زندگی چه بود؟
دوست داشتم همه جا دیده شوم و برای رسیدن به این هدف هرکاری میکردم. غرور کاذبی سراسر وجودم را گرفته بود. خود را بهترین میدانستم. دائم غیبت میکردم. به کارهای دیگران میخندیدم و... نه تنها در ظاهر، بلکه در تمام موضوعات همچون تحصیلات، هنر و... میخواستم اول باشم. بنا بر این موفقیت در موسیقی هم به دغدغههای من افزوده شد. تمام تلاش خود را میکردم که روزی استاد موسیقی شوم.
دفاع پرس: برسیم به ماجرای تحول؟
سال ۱۳۹۳ با خانواده تصمیم گرفتیم به ترکیه برویم. هنگام تمدید گذرنامه، یکی از کارمندان اداره گذرنامه از مادرم پرسید، «کجا میروید؟» مادرم پاسخ داد: «کربلا». با تعجب گفتم، «چرا گفتید کربلا؟» گفت، «خجالت کشیدم بگویم ترکیه میرویم.» مهیای رفتن بودیم که برادرم گفت، «کاروانی را میشناسم که عازم کربلا هستند. دوست داری بروی؟» گفتم، «ما که آن زمان ترکیه هستیم!» یک هفته ذهن من درگیر بود. یکی از دوستانم میگفت، «کربلا جای خوبی است، مثل بهشت است». با شنیدن توصیفهای وی کنجکاو شدم که به کربلا بروم. احساس میکردم امام حسین (ع) دعوتم کرده است. تصمیم سختی بود. با اینکه هیچگاه در صفحه مجازی خود مطلب مذهبی نمیگذاشتم، اما در یک نظرسنجی از دوستان خود پرسیدم، «برای سفر، کربلا را انتخاب مینمایید یا آنتالیا را؟» مشخص بود که چه کسانی و با چه عقایدی تصاویر من را میبینند. هر چند که رای اکثریت آنتالیا بود؛ اما پس از یک هفته به خانواده گفتم، «تصمیم گرفتم به کربلا بروم.» مادرم بسیار استقبال کرد، اما خواهرم مخالف بود. در نهایت راهی کربلا شدیم. اگر اکنون نیز در موقعیت مشابهی فرار بگیرم، بدون تردید انتخاب من کربلا خواهد بود.
دفاع پرس: از حال و هوای اولین زیارت خود بگویید؟
اولین مرتبه تنها برای زیارت امام حسین (ع) از هتل راهی شدم. حتی نمیدانستم بینالحرمین کجاست؛ درحالیکه در بینالحرمین ایستاده بودم، از فردی پرسیدم، «بینالحرمین کجاست؟» به سمت ضریح امام حسین (ع) رفتم. با اولین نگاه به ضریح حالم دگرگون شد. گویا امام حسین (ع) بالای ضریح ایستاده و به زائران خود خوشآمد، میگوید. ابهت فضا مانع از ادامه حرکتم شد. همانجا نشستم و گریه کردم. حال خوبی داشتم که هیچکجا آنرا تجربه نکردم.
دفاع پرس: خیلیها از اولین نگاه به ضریح حضرت امام حسین (ع) خاطرات شیرینی دارند. شما چطور؟
زمانیکه برای اولین مرتبه نگاهم به پرچم امام حسین (ع) افتاد، ناخودآگاه خواسته بزرگی را مطرح کردم. دوستم از حجاب و امنیت آن گفته بود. کسی از امام حسین (ع) طلب حجاب میکرد که به سبب ظاهرش چندین مرتبه از خادمان حرم حضرت اباعبدالله (ع) تذکر شنیده بود.
خانم ساناز شایان (ایستاده) به همراه مادربزرگ خود در بینالحرمین
دفاع پرس: در این سفر چه اتفافات خوب دیگری برای شما افتاد؟
مادربزرگم را برای زیارت با ویلچر میبردیم. نمیتوانستم هم چادرم را نگه دارم و هم ویلچر را برانم. دائم چادر زیر چرخهای ویلچر میماند. گرمای هوا سختی سفر را بیشتر کرده بود. هر چند که کلافه بودم، اما تا وارد حرم میشدم همه سختیها را فراموش میکردم. همسفرها از ظاهرم متوجه شدند که چادری نیستم. از اشتیاقی که برای زیارت داشتم، تعجب میکردند.
دفاع پرس: اولین تلنگری که در تغییر ظاهرتان اثر داشت، چه بود؟
به همراه مادرم در بینالحرمین نشسته بودیم. جوانی به سمت ما آمد، پرسید، «شب جمعه کربلا هستید؟» پاسخ مثبت ما سبب شد، ادامه دهد، «این غذای حضرتی حضرت عباس (ع) است. ما کربلا نیستیم، شما آن را دریافت کنید.» فیش را داد و رفت. خیلی خوشحال شدم؛ غرور کاذبی من را گرفت که بین این همه جمعیت من را برگزیدهاند. برگه را در کیف مادرم گذاشتم و برای زیارت راهی حرم امام حسین (ع) شدیم. پس از زیارت، مادرم گفت «ساناز! کیفم نیست.» یاد غذای حضرتی افتادم. تمام باورهایم فرو ریخت. با گلایه گفتم، «خیلی بیمعرفت هستید، زائرتان را دعوت میکنید، وی را با غذای حضرتی خوشحال میکنید، اما آن را نمیدهید؟» تا هتل گریه کردم. حال بدی داشتم. دقایقی بعد، یکی از همسفرهای ما همراه با کیف مادرم وارد اتاق شد. گفت «این کیف به درب حرم امام حسین (ع) آویزان بود.» نمیدانم چه طور تشخیص داد که شاید کیف مادر من باشد!
دفاع پرس: از نوع رفتار خود در قبال یک فیش غذا ناراحت بودید؟
برای من فقط فیش غذای حضرتی اهمیت داشت. با دیدن آن در کیف گریه کردم. حضرت عباس (ع) هدیهام را برگردانده بود. اولین تلنگر زندگی من این اتفاق بود. با خود میگفتم، «این اتفاق یعنی حضرت عباس (ع) ما را میبیند. روی همه ما تعصب دارد؛ به نحویکه نمیتواند حتی اشک زائر خود را ببیند.» با حال خوب راهی نجف شدیم. تصمیم گرفتم موسیقی را کنار بگذارم. دختری که عاشق «ساز» خود بود، حالا تصمیم داشت آن را رها کند. میخواستم از صفر به صد برسم و ساناز دیگری بشوم.
دفاع پرس: واکنش خانواده به تصمیم شما چگونه بود؟
زمانیکه برگشتیم به خانواده گفتم، «من چادر عربی میخواهم.» همه تعجب کردند. انتخابی کاملا احساسی داشتم. حتی برای اقامه نماز به مسجد میرفتم. پس از گذشت دو هفته سختیها ظاهر شد. دختری که هر لباسی را که دوست داشت، میپوشید؛ در خیابان میدوید، بلند بلند حرف میزد و میخندید و...، اکنون چادری شده و حرمت چادر سبب ترک برخی از کارهای وی میشد. خیلی سخت بود.
دفاع پرس: چه انگیزهای سبب میشد سختیها را تحمل کنید؟
تمام تلاش خود را میکردم که بنده خوبی برای خدا باشم. زائری باشم که قبولی زیارت کربلای وی امضا شده است. نمیخواستم ساناز گذشته دوباره زنده شود. نشانههای بسیاری را هم درک کردم. در رویایی صادقانه دیدم، شهیدی پس از معرفی خود به من چادر هدیه میدهد. چند روز بعد بر اساس نشانههای شهید به دنبال وی رفتم و شهید «محمدحسین احمدوند» را پیدا کردم.
دفاع پرس: با توجه به سختی هایی که در این را ه وحود دارد، چه نیرویی سبب شد به انتخاب خود پایبند بمانید؟
سختیها روز به روز بیشتر میشد. کمکم تفکراتی در ذهنم شکل میگرفت که میتوانست من را از مسیر منحرف کند. تفکراتی همچون، «اول ساناز درونت را اصلاح کن، سپس به ظاهر خود بپرداز.» تا اینکه خواب دیدم، «مادرم میگوید: ساناز برادرِ امام حسین (ع) منتظر تو است. وقتی خدمت ایشان رسیدم، گفتم: سلام. عمو از من راضی هستید؟ پاسخ دادند: از حجابت راضی نیستم.» از خواب پریدم. این خواب تلنگر دیگری برای من شد. با خود گفتم، «میدانم حجاب سختترین مرحله است؛ اما حجاب ظاهر زمینهساز حجاب باطن میشود.»
دفاع پرس: حجاب چه تاثیری در زندگی شما داشت؟
حجاب اراده ترک بسیاری از گناهان را افزایش میداد و مانع از انجام آنها میشد. حجاب برای حضور در جامعه محدودیتی به وجود نمیآورد. من فکر میکنم، چادر فقط نشاندهنده حجاب نیست. خداوند در قرآن حدود حجاب را تعریف کرده است. یک مرتبه هنگام رانندگی همراه با چادر مثل همیشه آرایش داشتم. واکنش یکی از رانندگان به ظاهر من سبب شد، پی ببرم که چادر به تنهایی کافی نمیباشد.
دفاع پرس: حرف آخر شما به مخاطبین خبرگزاری دفاع پرس؟
به دوستانی که همچون گذشته ساناز زندگی میکنند و تصور میکنند اراده تغییر ندارند، پیشنهاد میکنم نقش خود را در دنیا پیدا کنند. هر چند که انتخاب من از روی احساس بود؛ اما سبب شد در جستجوی این باشم که «اسلام از من چه میخواهد؟ برای چه به دنیا آمدهام؟ نقش من در این دنیا چیست؟ برای چه باید بعضی از کارها را انجام بدهم؟ برای چه باید مورد تایید همه باشم؟ به چه چیزی میخواهم برسم؟» دنیا اهداف زیباتری دارد. ما برای اهداف بزرگ آفریده شدهایم، نه برای رسیدن به لذتهای پوچ و زودگذر. از دوستانم میخواهم راجع به دین اسلام تحقیق کنند که «چرا خداوند بعضی از کارها را در قرآن نهی کرده است؟ چرا حجاب را باید رعایت کنیم؟» سالهای زیادی را صرف رسیدن به حقیقت کردم، اما سرانجام موفق شدم. من به دوستانم پیشنهاد میکنم در جستو جوی پاسخ برای سوالهای ذهن خود باشند.
انتهای پیام/ ۷۱۱