بُرشی از کتاب «سلام بر ابراهیم»؛

شفا یافتن بیمار با دعای «ابراهیم»/ با رفتارش خیلی‌ها را جذب ورزش و مسجد کرد

در بخشی از کتاب «سلام بر ابراهیم» آمده است: «آن شب ابراهیم در یک دور ورزش، دعای توسل را با بچه‌ها زمزمه کرد. بعد هم از سوز دل برای آن کودک دعا کرد. آن مرد هم با بچه‌اش در گوشه‌‎ای نشسته بود و گریه می‌کرد.»
کد خبر: ۳۰۱۰۶۴
تاریخ انتشار: ۰۱ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۳:۱۰ - 23July 2018

دعای توسلی که «ابراهیم» خواند مریض را شفا داد/ با رفتارش خیلی‌ها را به ورزش و مسجد سوق دادبه گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، از صدر اسلام تا امروز، دیار سلمان فارسی، بی‌شمار جوانان رشیدی را که در راه حق جانفشانی کرده‌اند، به خود دیده است. به راستی که تولد «ابراهیم» برگ زرینی در تاریخ انقلاب است؛ زیرا با مطالعه سرگذشت زندگی شهید «ابراهیم هادی» به یک انسان کامل در همه زمینه‌های زندگی می‌رسیم.

شهید هادی چهارمین فرزند خانواده بود. پدرش مشهدی محمدحسین به ابراهیم علاقه خاصی داشت. ابراهیم نیز منزلت پدر خویش را به‌خوبی شناخته بود. پدری که با شغل بقالی توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت کند.

ابراهیم نوجوانی بیش نبود که طعم تلخ یتیمی را چشید. از آنجا بود که هم‌چون مردان بزرگ زندگی‌اش را به پیش برد.

در ادامه بُرش‌هایی از کتاب «سلام بر ابراهیم» را که روایت‌هایی است از زبان برخی دوستان این شهید، می‌خوانید.

«اوایل دوران دبیرستان بود که ابراهیم با ورزش باستانی آشنا شد. او شب‌ها به زورخانه حاج حسن می‌رفت.

حاج حسن توکل معروف به حاج حسن نجار، عارفی وارسته بود. او زورخانه‌ای نزدیک دبیرستان ابوریحان داشت. ابراهیم هم یکی از ورزشکاران این محیط ورزشی و معنوی شد.

حاج حسن، ورزش را با یک یا چند آیه قرآن شروع می‌کرد. سپس حدیثی می‌گفت و ترجمه می‌کرد. بیشتر شب‌ها، ابراهیم را می‌فرستاد وسط گود، او هم در یک دور ورزش، معمولا یک سوره قرآن، دعای توسل و یا اشعاری در مورد اهل بیت می‌خواند و به این ترتیب به مرشد هم کمک می‌کرد. از جمله کار‌های مهم در این مجموعه این بود که هر زمان ورزش بچه‌ها به اذان مغرب میرسید، بچه‌ها ورزش را قطع می‌کردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت می‌خواندند. به این ترتیب حاج حسن در آن اوضاعِ قبل از انقلاب، درس ایمان و اخلاق را در کنار ورزش به جوان‌ها می‌آموخت.

فراموش نمی‌کنم، یک‌بار بچه‌ها پس از ورزش در حال پوشیدن لباس و مشغول خداحافظی بودند. یک‌باره مردی سراسیمه وارد شد؛ بچه خردسالی را نیز در بغل داشت. با رنگی پریده و با صدایی لرزان گفت: حاج حسن کُمکم کن. بچه‌ام مریضه، دکترا جوابش کردند. داره از دستم می‌ره. نَفَس شما حقه، تو رو خدا دعا کنید. تو رو خدا... ، بعد شروع به گریه کرد. بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض کنید و بیایید توی گود. خودش هم آمد وسط گود. آن شب ابراهیم در یک دور ورزش، دعای توسل را با بچه‌ها زمزمه کرد. بعد هم از سوز دل برای آن کودک دعا کرد. آن مرد هم با بچه اش در گوشه‌‎ای نشسته بود و گریه می‌کرد.

دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه‌ها روز جمعه ناهار دعوت شدید. با تعجب پرسیدم: کجا؟ گفت: بنده خدایی که با بچه مریض آمده بود، همان آقا دعوت کرد، بعد ادامه داد: الحمدلله، مشکل بچه‌اش برطرف شده. دکتر هم گفته بچه‌ات خوب شده، برای همین ناهار دعوت کرده. برگشتم و ابراهیم را نگاه کردم. مثل کسی که چیزی نشنیده، آماده رفتن می‌شد. اما من شک نداشتم، دعای توسلی که ابراهیم با آن شور و حال عجیب خواند کار خودش را کرده.

بار‌ها میدیدم ابراهیم، با بچه‌هایی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند، رفیق ‍‌می‌شد. آن‌ها را جذب ورزش می‌کرد و به مرور به مسجد و هیئت می‌کشاند. یکی از آن‌ها خیلی از بقیه بدتر بود. همیشه از خوردن مشروب و کار‌های خلافش می‌گفت. اصلا چیزی از دین نمی‌دانست. نه نماز و نه روزه، به هیچ‌چیز هم اهمیت نمی‌داد. حتی میگفت: تا حالا به هیچ جلسه‌ی مذهبی یا هیئت نرفته‌ام. به ابراهیم گفتم: آقا ابرام این‌ها کی هستند دنبال خودت می‌یاری؟ با تعجب پرسید: چه‌طور، چی شده؟ گفتم: دیشب این پسر دنبال شما وارد هیئت شد. بعد هم آمد و کنار من نشست. حاج‌آقا داشت صحبت می‌کرد. از مظلومیت امام حسین (ع) و کار‌های یزید می‌گفت. این پسر هم خیره خیره و با عصبانیت گوش می‌کرد. وقتی چراغ‌ها خاموش شد. به جای اینکه اشک بریزه، مرتب فحش‌های ناجور به یزید می‌داد. ابراهیم داشت با تعجب گوش می‌کرد. یک‌دفعه زد زیر خنده، بعد هم گفت: عیبی نداره، این پسر تاحالا هیئت نرفته و گریه نکرده. مطمئن باش با امام حسین (ع) که رفیق بشه تغییر می‌کنه. ما هم اگر این بچه‌ها رو مذهبی کنیم هنر کردیم. دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه کار‌های اشتباهش را کنار گذاشت. او یکی ازبچه‌های خوبِ ورزشکار شد. چند ماه بعد و در یکی از روز‌های عید، همان پسر را دیدم. بعد از ورزش یک جعبه شیرینی خرید و پخش کرد. بعد گفت: رفقا من مدیون همه شما هستم، من مدیون آقا ابرام هستم. از خدا خیلی ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم، معلوم نبود الان کجا بودم و...، ما هم با تعجب نگاهش می‌کردیم. با بچه‌ها آمدیم بیرون، توی راه به کار‌های ابراهیم دقت می‌کردم. چقدر زیبا یکی‌یکی بچه‌ها را جذب ورزش می‌کرد، بعد هم آن‌ها را به مسجد و هیئت می‌کشاند و به قول خودش می‌انداخت تو دامن امام حسین (ع). یاد حدیث پیامبر (ص) به امیرالمومنین (ع) افتادم که فرمودند: «یا علی، اگر یک نفر به واسطه تو هدایت شود از آنچه آفتاب بر آن می‌تابد بالاتر است.»

از دیگر کار‌هایی که در مجموعه ورزش باستانی انجام می‌شد، این بود که بچه‌ها به صورت گروهی به زورخانه‌های دیگر می‌رفتند و آن‌جا ورزش می‌کردند. یک شبِ ماه رمضان، ما به زورخانه‌ای درکرج رفتیم. آن شب را فراموش نمی‌کنم. ابراهیم شعر می‌خواند، دعا می‌خواند و ورزش می‌کرد. مدتی طولانی بود که ابراهیم در کنار گود مشغول شنای زورخانه‌ای بود. چند سری بچه‌های داخل گود عوض شدند، اما ابراهیم همچنان مشغول شنا بود. اصلا به کسی توجه نمی‌کرد. پیرمردی در بالای سکو نشسته بود و به ورزش بچه‌ها نگاه می‌کرد. پیش من آمد. ابراهیم را نشان داد و با ناراحتی گفت: آقا، این جوان کیه؟ با تعجب گفتم: چطور مگه؟ گفت: «من که وارد شدم، ایشان داشت شنا می‌رفت، من با تسبیح شنا رفتنش را شمردم. تا الان هفت‌دور تسبیح رفته، یعنی هفتصدتا شنا، تو رو خدا بیارش بالا، الان حالش به هم می‌خوره.» وقتی ورزش تمام شد. ابراهیم اصلا احساس خستگی نمی‌کرد. انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته. البته ابراهیم این کار‌ها را برای قوی‌شدن انجام می‌داد. همیشه می‌گفت: برای خدمت به‌خدا و بندگانش، باید بدنی قوی داشته باشیم. مرتب دعا می‌کرد که: خدایا بدنم را برای خدمت‌کردن به خودت قوی کن. ابراهیم در همان ایام یک جفت میل و سنگ بسیار سنگین برای خودش تهیه کرد. حسابی سر زبان‌ها افتاده و انگشت‌نما شده بود. اما بعد از مدتی دیگر جلوی بچه‌ها چنین کارهایی را انجام نداد. می‌گفت: این کار‌ها عامل غرور انسان می‌شه. می‌گفت: مردم به دنبال این هستند که چه کسی قوی‌تر از بقیه است. من اگر جلوی دیگران ورزش‌های سنگین را انجام دهم باعث ضایع شدن رفقایم می‌شوم. در واقع خودم را مطرح کرده‌ام و این کار اشتباه است. بعد از آن وقتی میان‌دار ورزش بود و می‌دید که شخصی خسته شده وکم آورده، سریع ورزش را عوض می‌کرد. اما بدن قوی ابراهیم یک‌بار قدرتش را نشان داد، و آن زمانی بود که سید حسین طحامی قهرمان کشتی جهان و یکی از ارادتمندان حاج حسن به زورخانه آمده بود و با بچه‌ها ورزش می‌کرد.»

انتهای پیام/ 114

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار