قسمت دوم/ خواهر شهید «جلال حاجی صادقی»:

چند تکه استخوان رویای مادرم را واقعی کرد/ اردوی راهیان نور با طعم واقعی جنگ

خواهر شهید جلال حاجی صادقی گفت: مادرم خواب دیده بود جلال شهید شده و تابوت وی خالی است، از قامت رعنای جلال تنها چند تکه استخوان و وسایلی که همراهش بود به عنوان یادگاری آوردند.
کد خبر: ۳۰۱۱۰۹
تاریخ انتشار: ۱۷ مهر ۱۳۹۷ - ۰۰:۳۰ - 09October 2018

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، زهرا حاجی صادقی خواهر شهید «حاجی صادقی» خاطرات دوران کودکی‌اش را برای ما بیان کرد خاطراتی که پر از فراز و نشیب‌های بسیار زیاد پر از سختی‌ها و آسانی‌های زیادی بوده خاطراتی از برادر که سالیان سال در دل و ذهن آنها ماندگار شده است.

قسمت اول گفت و گو با خواهر شهید جلال حاجی صادقی پیش از این منتشر شده است و در ادامه نیز قسمت دوم گفت‌وگوی خبرنگار دفاع پرس آمده است.

 

رویای مادر شهید که فرزندش بدون تابوت بود تعبیر شد/ ازقامت رعنای جلال چند تکه استخوان مانده بود

ماندگاری نوحه شهید آذین در راه رفتن به نماز جمعه

دفاع پرس: از خاطرات نمازجمعه رفتن خود با رزمندگان برای ما توضیح دهید؟

ما در دوران جنگ دبیرستانی بودیم هر زمان که به نماز جمعه می رفتیم در طبقه دوم اتوبوس می نشستیم، شهید «جواد و مهدی عظیمی نیا»، «حسن جزینی» و بسیاری از رزمندگان دیگر که بعدها به شهادت رسیدند نیز همراه ما به نماز جمعه می آمدند.

شهید «غلام رضا آذین» آن موقع ها مداح بود و این نوحه را می خواند، « این دل تنگم عقده ها دارد، گوییا میل کربلا دارد» که در ذهن من ماندگار شد.

جبهه رفتن همزمان دو برادر

دفاع پرس: در مورد جبهه رفتن همزمان دو برادر بگویید؟

پدرم در زمان دفاع مقدس با جهاد سازندگی همکاری می‌کرد، برادر بزرگم کمال جبهه بود، جلال هم می‌خواست به جبهه برود، پدرم به جلال پیغام داد، بمان تا من برگردم تا مادر و خواهرانت تنها نباشند، جلال گفت: مادرم و خواهرانم خدا را دارند و نیازی به من نیست و جلال هم راهی جبهه شد.

صورت جلال چند روز قبل از شهادت زیبا و نورانی شده بود

دفاع پرس:در مورد دیدار مادر و پدرتان قبل از شهادت جلال با او بگویید؟

پنج روز قبل از شهادتش پدر و مادرم برای دیدن جلال به پادگان دوکوهه رفتند، در آنجا ۲ چادر یکی برای خانم‌ها و دیگری برای آقایان زده بودند.

مادرم زمانی که جلال را دیده بود؛ برای ما تعریف کرد که به قدری جلال زیبا و نورانی شده و تغییر کرده بود حس کردم که زمان شهادتش نزدیک شده است و جلال نمی‌گذاشت حرف بزنیم مرتب می‌گفت، از فرمان خدا سرپیچی نکنید، صلوات بفرستید و سعی می‌کرد حرف متفرقه نزند، تا غیبت شود. شب جلال در پادگان خوابیده بود و صبح زود آمد خداحافظی کرد و رفت.

رویای مادر شهید که فرزندش بدون تابوت بود تعبیر شد/ ازقامت رعنای جلال چند تکه استخوان مانده بود

اردوی مناطق جنگی در فروردین سال ۶۲

در دوران جنگ تحمیلی یک بار برای دانش آموزان ناحیه ی شهید بهشتی که از خانواده های رزمندگان و شهدا بودند اردوی مناطق جنگی را برنامه ریزی کردند.

که طی یک هفته در زمان تعطیلات عید به راهیان نور رفتیم، محل اسکان ما مدرسه‌ای در اهواز بود، از مناطق جنگی آبادان و خرمشهر، سایت‌های فتح المبین، هویزه و سوسنگرد بازدید کردیم، زمان سال تحویل اهواز بودیم، مرز اروند و رودخانه کارون را دیدیم.

صداهایی از جنگ و درگیری شنیده می‌شد، رزمندگان از ما خواستند تا سکوت را رعایت کنیم، نکته‌‌ای که نظرم را جلب کرد این بود که در بحبوحه ی جنگ زندگی در شهر جریان دارد به عنوان نمونه مردی را دیدم که نان دستش بود و در همان نزدیکی ها به خانه اش می رفت. تمام اطراف ما را سیم خاردار پوشانده بودند و حفاظت شده بود.

به پادگان دوکوهه رفتیم که نوای حاج صادق آهنگران هنوز در گوشم است ناهار آن روز قیمه بود، دانش آموزان آن روز برادران رزمنده ی خود را در پادگان دوکوهه ملاقات کردند و من هم یاد برادر شهیدم جلال افتادم.

شرایط این اردو یکبار در زمان جنگ برای ما پیش آمد.

دفاع پرس:مادرتان قبل از شهادت جلال چه خوابی دیده بود؟

مادرم خواب دیده بود در پادگان دوکوهه جلال به شهادت رسیده پلاکارد زده‌اند، ولی تابوت ندارد.

دفاع پرس :در مورد نحوه شهادت برادر خود بگویید؟

جلال خط شکن گردان کمیل بود، شب اول عملیات با غناثه از پشت سر تیر خورد و به شهادت رسید.

رویای مادر شهید که فرزندش بدون تابوت بود تعبیر شد/ ازقامت رعنای جلال چند تکه استخوان مانده بود

شهادت جلال را دوستان وی تایید کردند

امدادگر تیپ عمار سر جلال را که زخمی شده و تیر خورده بود باند پیچی کرد و بعد که آمد با این که جنازه جلال پیدا نشده بود گفت، می‌دانم جلال شهید شده است وی و دوستانش شهید شدن جلال را تایید کردند، زیرا وی مفقودالاپیکر بود.

دفاع پرس: چگونه مادرتان فهمید فرزندش به شهادت رسیده است؟

مادرم از صحبت‌های دایی و برادرم کمال احساس کرد خبری شده است چند نفر از همرزمان جلال هم شهید شده بودند و پیکرهای آنها به تهران منتقل شد ولی خبری از برادرم نبود.

مادرم دم در خانه منتظر ایستاده بود با کمال تلفنی صحبت کرده و مطمئن بود که او شهید نشده است وقتی دوستان جلال آمدند و شهادتش را تایید کردند دگیر برای همه ی ما محرز شد که جلال به شهادت رسیده است.

دفاع پرس:چه زمانی پیکر برادرتان برگشت؟

شش سال بعد از شهادت جلال نیروهای تفحص پیکرش را پیدا کردند، خوشبختانه پلاک، دفترچه خاطرات و وسایلی همراه برادرم بود که کار شناسایی را آسان کرد. در یک قوطی قرص جوشان چند عدد سنجاق قفلی، کش، باند پانسمان و چسب زخم به همراه برادرم نیز بود.

زمانی که پیکر جلال را دیدم تنها از قامت رعنای جلال چند تکه استخوان و همان یادگاری‌هایی که اشاره کردم از وی باقی مانده بود. آن زمان به حال برادر شهیدم غبطه خوردم، چه خوب که در ابتدای جوانی راه سعادت را پیمود.

۲۲ فروردین ۶۲ جلال به همراه رزمندگان دیگری همچون «حسن جزینی»، «علیرضا تیموری»، «جواد عظیمی نیا» در جریان عملیات آزادسازی خرمشهر به شهادت رسیدند.

انتهای پیام/ 191

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار