گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: رزمندگان اسلام در حال مبارزه با مزدوران رژیم بعثی بودند که خبر قبول قطعنامه 598 از سوی ایران در رسانهها اعلام شد؛ این درحالی بود که همه نگران این بودند که جنگ چگونه به پایان میرسد.
با وجود اعلام پذیرش قطعنامه نمیشد به دشمن اعتماد کرد، به همین جهت رزمندگان در خط مقدم ماندند. عراق بعد از پذیرش قطعنامه برای گرفتن امتیاز از ایران با تمام قوا به خاک کشورمان تجاوز کرد. از 27 تیرماه تا 11 مردادماه رویدادهایی در مرزهای ایران و عراق رخ داد که کمتر در تاریخ دفاع مقدس به آن اشاره شده است.
به برخی از این رویدادها از زبان «محمد سادگی» که از زرمندگان تیپ حضرت زهرا (س) بود، اشاره میشود که در ادامه میخوانید:
سادگی آن روزها را اینگونه روایت کرد: «از صبح یک مردادماه حمله گسترده دشمن آغاز شد. تصمیم بر آن شد که یک عده خط پدافندی را نگه دارند تا باقی فرصت عقبنشینی داشته باشند. قرار بود که این نیروها در عقب مجدد سازماندهی و مجهز شوند. من و جمعی از نیروها در خط پدافندی ماندیم. نزدیک ظهر که هوا به شدت گرم بود، با کمبود مهمات روبرو شدیم. به خاطر فشارهایی که علیه ما بود، تصمیم گرفتیم که عقبنشینی کنیم. نیروهای پدافندی را به دو گروه تقسیم کردیم. گروه اول به عقب رفتند. تشنگی به نیروهای گروه دوم که در منطقه بودند، فشار میآورد از این رو تصمیم گرفتیم که به سمت منبع آب در اهواز برویم؛ لذا نیروهای عراقی نیز همین تصمیم را گرفته بودند. در آنجا به محاصره نیروهای رژیم بعث درآمدیم. از آنجا ما را سوار ماشین کردند و به سمت سه راه حسینیه و شلمچه به راه افتادیم. تانک و نفربرهای دشمن به قدری زیاد بود که با ترافیک مواجه شدیم. در آن گیر و دار به این فکر میکردیم که نکند نیروها ما را در ماشین دشمن ببینند و گمان کنند که ما نیز با عراقیها همکاری داشتیم، به همین خاطر به سمت ما شلیک کنند. آن روز حدود 17 نفر از گردان ما و شش نفر از یک گردان دیگر به اسارت دشمن درآمدیم.»
وی ادامه داد: «عراق با تمام تجهیزات و مهمات اعم از تانکهای نو به خاک کشورمان هجوم آورده بود. در آنجا دریافتم چطور رزمندگان طی هشت سال با شهامت و بدون تجهیزات مقابل دشمن تا بن دندان مسلح ایستادگی کردند. در نزدیکیهای مرز ماشین حامل اسرا برای ادای فریضه نماز ایستاد. ما جلوتر از عراقیها رفتیم و نماز خواندیم. آنها از این رفتار ما دلخور شدند و تصمیم گرفتند که ما را در همانجا به صف و تیربار ببندند. افسری به سمت نیروهای بعثی رفت و آنها را از این امر منصرف کرد. هرچه به بصره نزدیکتر میشدیم، اخلاق نیروهای بعثی با ما بدتر میشد. در مسیر حرکت به بصره، با خاکریز، توپخانه و استحکامات روبرو شدیم. صدام فکر همه جا را کرده بود و علاوه بر حمله به خاک ایران، با ایجاد خاکریز مانع ورود رزمندگان به سمت بصره شده بود.»
نفر اول سمت چپ: محمد سادگی
سادگی خاطرنشان کرد: «در نزدیکی بصره دستور دادند که لباس و کفشهایمان را در بیاوریم. رزمندگانی که در طی آن یکی دو روز به اسارت درآمده بودند، را به یک زمین ورزشی برده بودند، ما نیز به آنها محلق شدیم. تعدادی از رزمندگان بر اثر شدت گرما در آنجا به شهادت رسیدند. هوا رو به تاریکی میرفت که یک سرباز عراقی به سمت اسرا آمد و پرسید که کدام یک از شما عربی یا انگلیسی بلد هستید؟ اسرا من را نشان دادند. او به سمت من آمد و از اینکه ما به اسارت رژیم بعث درآمدیم و عراق بعد از قبول قطعنامه از سوی ایران مجدد تجاوزات مرزی را آغاز کرده است، ابراز تاسف کرد. او همچنین ماجرای حضور خودش میان نیروهای بعثی را برای ما تعریف کرد. او میگفت که یک نویسنده شیعه عراقی است که در امارات زندگی میکرد؛ اما با فشار و تهدیدات دولت عراق، برای گذراندن دوران سربازی به عراق بازگشته است. از او پرسیدم چرا مردم عراق از داخل کشور با صدام مقابله نمیکنند؟ سرباز عراقی پاسخ داد: «حدود 2 میلیون از مردم شیعه عراقی به جهت مخالفت با صدام تبعید شدهاند یا فرار کردهاند. برخی نیز به دستور صدام کشته شدند.» آن سرباز به جهت اینکه توجه دیگر نیروهای بعثی را به خود جلب نکند، از من فاصله گرفت. پیش از رفتن توصیه کرد اگر از شخصی پرسید که آیا زبان انگلیسی یا عربی بلد است، انکار کنید. ما هم همین کار را انجام دادیم.
سادگی نخستین روز اسارتش را اینگونه تعریف کرد: «صبح روز بعد ما را به سولههایی بردند. در آنجا ازدحام جمعیت زیاد بود به همین خاطر باید دو زانو مینشستیم. کمی که از ورودمان به سولهها نگذشته بود که برایمان کمی نان و غذا آوردند. روز بعد در محوطه همه اسرا را صف و شروع به شمارش و فیلمبرداری کردند. در آنجا گفتند که شما را به یک اردوگاه مجهز به استخر در بغداد منتقل خواهید شد. عصر همان روز ما را سوار ماشین کردند و به سمت بغداد روانه شدیم. ما به اردوگاه نهروان رفتیم که وضعیت بسیار بدی داشت. در ابتدای ورودمان با تونل وحشت از ما استقبال کردند. گمان میکنم پیش از ورود ما به آنجا، محل خوابگاه سربازان بود. هیچ محافظی اطراف اردوگاه نبود. حدود 400 نفر از اسرا را در آنجا مستقر کردند. آب کمی به ما میدادند و شرایط بهداشتی و تهویه هوا هم وضعیت نامناسبی داشت. اتاقها به حدی کوچک بود که اسرا نشسته میخوابیدند. یک ماه همینگونه گذشت. نیروهای بعثی اسرا را وادار کردند تا سیمخاردار اطراف اردوگاه بکشند و آهن جوش بزنند. اردوگاه که محصور شد، به ما اجازه دادند که صبح و عصر به نوبت برای هواخوری بیرون برویم. حدود هشت ماه در اینجا بودیم که تصمیم گرفتند آنجا را منحل کنند. اسرا را به سه دست تقسیم کردند و به اردوگاههای دیگر فرستادند. من به همراه جمعی از اسرا به اردوگاه 14 منتقل شدم. در آنجا وضعیت اسرا به شدت بد بود تا آنجایی که برخی اسرا بر اثر گرمی هوا و نبود امکانات بهداشتی به شهادت رسیدند. پس از بازدید مسوول دژبان ارتش صدام از اردوگاه، تصمیم بر این شد که تعداد اسرا را کم کنند. من از آن اردوگاه به اردوگاه جدیدی منتقل شدم که وضعیت بهتری داشت. یک سال و نیم به همین منوال گذشت تا اینکه به ما خبر دادند، چند روز آینده اسرا تبادل خواهند شد.»
انتهای پیام/ 131