به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، نشست نقد و بررسی مجموعه داستان «بانوی کوچه ذغالی» با حضور نویسنده کتاب، مرضیه پورمحمد و منتقدین، خسرو عباسی و محمدرضا گودرزی در فرهنگسرای گلستان برگزار شد.
در آغاز مراسم، مرضیه پورمحمد، داستان «فردا» از کتاب «بانوی کوچه ذغالی» را خواند و سپس در سخنانی کوتاه اظهار داشت: نزدیک به ۲۵-۲۶ سال است که داستان نویسی را آغاز کردهام. اولین مجموعه داستان من در سال ۷۹ منتشر شد که اسم آن «در ایستگاه بعد» بود البته از دوران دانشجویی نیز مینوشتم و در کارگاههای نقد و بررسی شرکت میکردم.
در ادامه خسرو عباسی، منتقد این جلسه صحبت کرد. او در ابتدای سخنان خود ضمن اشاره به عجله داستاننویسان جوان برای انتشار کتاب گفت: به خانم محمدپور بابت نوشتن این کتاب تبریک میگویم. خاطرم هست که خودم از سال ۸۴-۸۵ داستاننویسی را شروع کردم و اولین مجموعه داستان من در سال ۹۵ منتشر شد. صبر کردن برای نوشتن اولین کتاب بسیار خوب است و باعث تعمق در آثار میشود. واقعیت این است که اکنون در زمانی هستیم که شما میتوانید با پرداخت هزینهای کم و مراجعه به بعضی از انتشاراتها، مجموعه داستان یا رمان خود را چاپ کنید و از نظر ظاهری و آماری نیز یک کتاب خواهید داشت اما باید توجه داشته باشید که قدرت ادبیات ۱۰۰ سال گذشته ما پشت سرمان است. همین موضوع باعث میشود که وقتی یک مجموعه منتشر شود و توانایی حضور در این زنجیره را نداشته باشد، نویسنده آن اولین کسی است که ضربه خواهد خورد؛ کتابش مورد توجه قرار نمیگیرد، فراموش میشود و … بنابراین به این دست از نویسندگان توصیه میکنم که کمی بیشتر صبر کنند تا آثار بهتری روانه بازار کنند.
وی به بررسی مجموعه داستان «بانوی کوچه ذغالی» پرداخت و گفت: با توجه به حضور مداوم خانم محمدپور در جلسات نقد کتاب در شهرستان کرج و خواندن آثار ایشان، سبک داستاننویسیشان را میدانم و میخواهم در این جلسه راجع به همین موضوع صحبت کنم. البته خودم را در جایگاه منتقد نمیدانم و فقط به عنوان یک داستاننویس صحبت میکنم و تجارب خود را بیان میکنم. وقتی یک مجموعه داستان را در دست میگیرم و خواندنش را آغاز میکنیم، به دنبال هویت آن میگردیم. نویسنده داستانهایی را انتخاب میکند و آنان را در کنار هم قرار میدهد. در اولین برخورد با هر مجموعه داستان، به دنبال یک سری دلایل هستم تا بدانم که چرا فلان داستان اول آمده است و دیگری آخر آمده است. در ادامه در مورد تکتک داستانها تامل میکنم تا متوجه ارتباط هر داستان با مجموعه کلی بشوم. البته دلیلی ندارد که داستانهای یک مجموعه داستان در ارتباط با هم باشند اما خواه و ناخواه نویسنده ارتباطهایی را بین داستانهایش برقرار کرده است چرا که این داستانها عمدتا در یک بازه زمانی نوشته شده است و به لحاظ مضمون و موضوع ارتباطاتی بین آنان وجود دارد. به نظرم اشراف بر این موضوع میتواند به خوشخوانتر شدن مجموعه و چیزهایی که میتواند آن را به نتیجه برساند کمک کند. اگر رمان را به مانند یک خوشهانگور با تمام شاخهها و ارتباطهایش در نظر بگیریم، مجموعه داستان مثل یک ظرف میوه است که بالاخره همگی میوه هستند و نمیتوان در داخل آن سیبزمینی قرار داد. به نظرم باید به مجموعه داستان اینگونه نگاه کرد. باید توجه کنیم که وقتی نوشتن یک مجموعه داستان به پایان میرسد، خاطرهای از کلیت کتاب و جزئیات داستانها در ذهن خواننده باقی میماند.
وی ادامه داد: به نظرم داستان فقط بازنمایی بیرونی یک واقعه که بر نویسنده گذشته است، نیست و بازتولید یک واقعیت با هدفی مشخص است. هدفی که به نظرم یک مجموعه داستان یا رمان در پی آن است، رسیدن به حقیقت داستانی است که در پس زندگی وجود دارد و هنرمند تلاش میکند تا آن را پیدا کرده و سپس بازتولید نماید و در نهایت به مخاطب خود عرضه کند. بنابراین این مجموعه از این جهت قابل توجه است و میتوان راجع به آن صحبت کرد تا ببینیم که چه رویدادهای بیرونی اتفاق میافتد و چه قدر از آن را مخاطب میپذیرد. برای مثال نویسنده در وضعیتی قرار گرفته است و آن رویداد را پذیرفته است حال باید کاری کند تا مخاطب او نیز در این وضعیت قرار بگیرد و سپس ببیند که تا چه میزان از آن واقعه را باور میکند. دقت داشته باشید که باورپذیری یکی از عناصری است که در داستان باید اتفاق بیفتد و پل ارتباطی نویسنده و مخاطب است. حقیقت داستانی که در پس رویدادها رخ میدهد و نویسنده به آن میرسد باید به درستی و با نشانههای دقیقی به مخاطب منتقل بشود تا آن را به درستی درک و دریافت کند. من در این جلسه، مجموعه را با این رویکرد بررسی میکنم.
این نویسنده و منتقد، بخشهایی از داستان اول این کتاب را خواند و گفت: در این کتاب، ۲-۳ جا از عبارت «سودوکو» که عنوان داستان اول نیز هست استفاده میکند. به نظرم باید برای آوردن نشانهها در یک داستان یا رمان فکر کرد. اگر در آوردن این نشانهها به صورت دقیق تامل نکنیم، مخاطب دچار سردرگمیشده و دریافتن آنچه که نویسنده مدنظرش بوده است، مشکل میشود. در این مجموعه داستان، نشانههای بسیار خوبی وجود دارد اما این نشانهها رها میشوند. این موضوع میتواند یک مشکل بزرگ برای داستانها باشد. برای مثال داستان «فردا» را به عنوان یک داستان کامل قبول ندارم و به نظرم ناقص است. در مقابل، در بعضی از داستانها با مواردی روبهرو هستیم که نشانهها رها نشده و کارکرد خود را دارد. در داستان «ملکه کارنیکا» با یک داستان خوب روبهرو هستیم که توجه مرا جلب کرد چرا که در پس واقعهها موضوع مهمی در حال وقوع بود که مخاطب به راحتی میتوانست آن را درک و دریافت کند. اگر چه نشانهها به خوبی گذاشته شده است اما بسیاری از آنان رها شدهاند. همین موضوع باعث میشود که نور روشنی که باید تابانده شود تا حقیقت را بدانیم، از دست رفته و به کل حقیقت دست نمییابیم. در این داستان، خانمی را میبینیم که عاشق یک مرد زنبوردار میشود. بخش مهمی از دغدغههای آن زن، به مساله عاطفی او برمیگردد. نشانههای بسیار خوبی برای نمایش این موضوع در داستان وجود دارد اما علیرغم وجود، بهره زیادی از آن برده نشده است و خیلی از آنان از دست در رفتهاند.
عباسی به داستان «بانوی کوچه ذغالی» اشاره کرد و گفت: در این داستان نیز نشانههای خوبی وجود دارد. یک بچهای گم شده است و تعدادی به دنبال پیدا کردن او هستند. حال و هوای مادر، خوب و پذیرفتنی منتقل شده است. همچنین احساسات انسانی به خوبی بیان شده است. در زیر ساخت این داستان، فردی را داریم که سر راه گذاشته شده است و به نوعی گم شده است. با این حال این موضوع به خوبی به داستان گره نخورده است و علیرغم چینش خوب نشانهها، در فرجام داستان، این نشانهها به همدیگر نرسیده است. باید دقت داشت که علاوه بر قرار دادن نشانههای درست در نوشته باید به رسیدن آنان به همدیگر در انتهای داستان نیز توجه کرد. یکی از نشانههای بسیار مهمی که در بعضی از داستانهای این مجموعه دیده میشود، زن درماندهای است که به حال خود رها شده است. دلیل وجود آن این است که اکثر آدمهای این مجموعه، دغدغه هویتی ندارند و عمده آنان در موضوع عاطفی زندگیشان تعریف شدهاند. این افراد گویی که هیچ دغدغه ای به جز مساله عاطفه ندارند و مابقی مسائل از اهمیت بسیار کمی برخوردارند. به نظر میرسد که نگاه نویسنده به این مساله کمی جالب است چرا که در بسیاری از داستانهای این مجموعه تکرار شده است. در حقیقت وقتی نشانهها به یکدیگر میرسند، معنایی شکل میگیرد که راه و منفذی برای رسیدن به حقیقت پنهانشده در واقعیت را نمایان میکند. در داستانهای خانم محمدپور اتفاقاتی برای خودشان رخ میدهد و ما به این واسطه به درک و فهم جدیدی میرسیم. از آنجا که تحول در داستان کوتاه احتمال وقوع ندارد، عمدتا تلنگری به مخاطب زده میشود. بنابراین کامل نشدن نشانهها راه رسیدن مخاطب به این تلنگر را مختل میکند. در بعضی از داستانهای کتاب این موضوع رخ داده است و چون نشانهها همدیگر را پیدا نکردند، آن معنایی که باید شکل بگیرد، شکل نمیگیرد و کشفی که باید از زندگی شخصیت در پایان داستان دریابیم را متوجه نمیشویم.
این نویسنده به پرداخت شخصیتهای داستانی اشاره کرد و گفت: در داستان بانوی کوچه ذغالی، با زن عجیب و غریبی روبهرو میشویم. البته من این نقد را به این شخصیت دارم که باورپذیر نیست. با این حال در داستانهای «فصل انارهای رسیده»، «رویاهای سپید» و «گلهای صحرائی» پوسته سخت کلیشهای بودن افراد ترک برمیدارد و تا حدودی به این شخصیتها نزدیکتر میشویم. اگر این شخصیتها بیشتر معرفی میشد و از بند کلیشهها رها میشدند، بیشتر با آنان آشنا میشدیم و ارتباط میگرفتیم. موضوع دیگری که در داستانهای کتاب وجود داشت، جغرافیایی است که در آن شکل گرفته است. به نظرم هر مجموعه داستان و رمان، یک فضای زمانی و مکانی برای خود تعریف میکند. در این مجموعه، زمانی که المانهای زمانی و مکانی را کنار هم میچیدم، با فضای متفاوتی روبهرو شدم. با توجه به مکانهایی که در داستان نام برده شده است، تمرکز برای هویتدهی به مکانهای داستان به خوبی اتفاق نیفتاده است و این امکان وجود داشت که تمرکز بیشتری روی آن صورت بگیرد. البته برای مثال در داستان ملکه کارنیکا و قلبسنگی هویتها به خوبی بیان شده است و فضایی رسم شده است که رویدادهای داستانی برای مخاطب بهتر شکل بگیرد. در حقیقت تمام این امور برای هویت دادن به آن مجموعهای است که داستان را در قالب آن عرضه میکنیم. در خصوص ساختار داستان باید بگویم که داستانهای این کتاب در سه بخش دستهبندی میشود. اول داستانهایی هستند که به استاندارد داستان و استوری نزدیک هستند، دوم داستانهایی هستند که طرحواره و یا داستانواره هستند و دسته سوم، داستانهایی هستند که نمیدانم اسم آن را چه بگذارم. وقتی این داستانها را میخوانید حس میکنید که گویی یک کلیپ تصویری میبینید. در این کلیپها یک داستان ضمنی در جریان است و سناریوی بسیار کمرنگی دارد. در حقیقت در این دسته، فکری برای ایجاد ساختار بین عناصر داستان نشده است. برای مثال داستان «گلهای صحرائی» از همین دسته سوم است که به نوعی یک کلیپ استوری است. در حقیقت در این داستان با یک کلیپی مواجه هستید که وقتی تمام میشود، شما یک داستان ضمنی را دیدهاید اما نمیتوانید ساختار منسجم داستانی را در آن ببینید. این داستان طبیعتا ساختار خود را دارد اما به هیچ وجه نمیتواند به عنوان یک اثر هنری معرفی بشود بنابراین تفاوتهایی بین آن با دیگر آثار وجود دارد. البته شاید این اتفاق خیلی هم اتفاق بدی نباشد اما به نظر من اگر یک مجموعه به لحاظ داستانی منسجم باشد، ماندگاری بیشتری خواهد داشت.
خسرو عباسی در بخش دیگری از صحبتهای خود ضمن اشاره به منطقهای داستانی این مجموعه گفت: در این مجموعه با داستانهای رئال که در برابر ما رخ میدهد، روبهرو هستیم، با داستانهای شبه فانتزی روبهرو هستیم و البته داستانهایی که در آن واقعههای فرا واقعیت رخ میدهد را نیز میبینیم. هر جا که نویسنده به روی واقعیت متمرکز شده است، با داستان بسیار بهتری روبهرو هستیم. برای مثال داستانهای بانوی کوچه ذغالی، ملکه کارنیکا و فصل انارهای رسیده از این نظر قوی بودند. هر جا هم که نویسنده به سراغ اتفاقهای فرا واقعیت رفته است، باورپذیری کمتر شده است و به لحاظ منطقی با مشکل روبهرو هستیم. برای مثال در داستان بانوی کوچه ذغالی، تا زمانی که با واقعیتها پیش میرویم، خوب و دقیق است اما زمانی که اتفاقهای فراواقعی رخ میدهد، داستان دچار تردید شده و مخاطب از آن زده میشود. این موضوع باعث میشود که آن تلنگری که باید به مخاطب زده شود، به درستی زده نشود و اثرگذاری نداشته باشد. آیا باید باور کنیم که کسی تجربه یک اتفاق فرا واقعی را داشته است؟ داستان رویاهای سپید، منطق فانتزی دارد. بدین معنی که هر اتفاقی که راوی دلش میخواهد برای شخصیتش رقم میزند. از این جهت، گویی که با کارتونی روبهرو هستیم که ناگهان همه چیز در آن دچار تغییر میشود. به نظرم هر جا که نویسنده با واقعیت سروکار دارد و به سراغ تجربیات زیستی و معرفتی خود رفته است، بهتر با آن ارتباط برقرار میکنیم و هر جا که به سراغ تجربیات شهودی افراد رفته است، با آن به مشکل برمیخوریم.
وی به نکات مثبت این مجموعه داستان اشاره کرد و گفت: روایت داستان، روایتی خوب و سرراست است. با نثر خوب و روانی مواجه هستیم که برای این مجموعه بسیار خوب است. جهتگیری و رفتن نویسنده به سمت ساختن یک داستان خوب در مواردی بسیار مشهود است. در حقیقت، نویسنده راه را به خوبی پیدا کرده است اگر چه ممکن است در اجرای این راه کمی با خطا حرکت کرده باشد. یکی از نقاط قوت داستانهای این کتاب، پرداختن به فضای داستانی است. فضاهای ایرانی که در این داستانها میبینیم برای خود من بسیار ارزشمند است و یک ارزش داستانی است. وقتی یک داستان به زبان فارسی نوشته میشود، باید به فضاهای آن نیز توجه کرد. به نظرم خانم محمدپور در پرداخت مناسبتهای بین افراد، خوب کار کرده است. پرداخت فضا، مناسبتها و زمان داستان، از جمله نکات مثبت بسیار مهم داستان است که باعث شد من به عنوان یک خواننده با آن داستانها ارتباط برقرار کنم.
سخنران بعدی این مراسم، محمدرضا گودرزی بود. او در ابتدای صحبتهای خود ضمن اشاره به صحبتهای دیگر منتقد این جلسه گفت: اتفاقی که بارها برای من رخ داده است، موضوع تقسیمبندی ارزشی منتقدان در مواجهه با یک مجموعه داستان و تفاوتهای بین نگرش این منتقدین است. به نظر من بهترین داستان این کتاب، داستان «فردا» است در حالی که آقای عباسی اعتقاد دارند که این داستان، یک داستانواره (اسکچ) است. برای مثال من داستان ملکه کارنیکا را دوست نداشتم اما آقای عباسی آن را بهترین داستان این کتاب میداند. معیارها متفاوت است و این موضوع طبیعی است. برای مثال در مورد داستایوسکی دو نگاه کاملا متفاوت وجود دارد؛ یکی معتقد است که او داستاننویس بسیار خوبی است و دیگری معتقد است که او اصلا داستاننویس خوبی نیست. بنابراین اختلاف نظر در مورد داستانها یک چیز طبیعی است و چیزی را ثابت نمیکند. در بحث نقد کتاب، باید استدلال کرد اما باز هم همان استدلالها از یک جهانبینی و روشبندی خاصی استفاده میکند که ممکن است آن برای هر فرد متفاوت باشد.
نکته دیگری که وجود دارد این است که تاریخ رمان در جهان، از حدود اوایل قرن ۱۹ تا ۱۵۰ سال بعد، هماهنگ با واقعیتگرایی است بدین معنی که تمام رمانها باید واقعی باشد اما این که واقعیت چیست، همیشه باعث اختلاف بوده است. آنها معتقد بودند که رمان به وجود آمد تا در مخالفت با فضای غیرواقعی جادویی گری قرار بگیرد بنابراین باید به زندگی عادی افراد بپردازد. به همین علت، اگر در داستانهای قدیمی پهلوانها، پادشاهان و … وجود داشتند، در رمان به سراغ افراد عادی میرود. دلیل این موضوع تمرکز بر فردیت و فرد بود. قبل از این که رمانها نوشته بشود، فضای کلی و جامعه مهم بود در حالی که وقتی وارد رمان میشویم با افرادی روبهرو هستیم که مساوی با دیگران هستند و عادی هستند. این گرایش بعد از نیمه دوم قرن ۲۰ و با داستانهای شگفت، تمثیلی و … عوض شد و بحث دیگری پیش آمد. هم واقعیت زیر سوال رفت و هم این تعریف ایجاد شد که واقعیت چیست و چه تعریفی دارد؟ آیا انعکاس واقعیت است یا واقعیت دیگری برآمده از واقعیت بیرونی است. به صورت کلی دو دیگاه در رمان و داستان کوتاه وجود دارد؛ یکی این است که داستانها باید زندگی را برای ما بیان کنند. بنابراین وقتی داستان میخوانیم باید با زندگی در واقعیت ارتباط برقرار کنیم. این موضوع در حالی است که دیدگاه دوم میگوید که چه واقعیتی وجود دارد؟ تمام این واقعیتها کاغذ هستند و ربطی به اصل ندارند. آنان معتقد بودند که داستان، نشانههای روی کاغذ است که هیچ ارتباطی با دنیای بیرون ندارد. به نظر من علیرغم وجود این دو دیدگاه، هنوز هم موضوع توجه به واقعیت در داستاننویسی وجود دارد و در کشور ما نیز از اهمیت بسیار بیشتری برخوردار است.
گودرزی به بررسی این مجموعه داستان پرداخت و گفت: این مجموعه ۱۱ داستان دارد که انتشارات نیستان در سال ۹۶ آن را چاپ کرده است. اگر بخواهیم روی وجوه مشترک صحبت کنیم، ۷ داستان رئال هستند؛ یعنی واقعگرای اجتماعی است، ۳ داستان شگفت است و ۱ داستان مدرن است. من فکر میکنم که منتقد از دو جهت میتواند با کتاب برخورد بکند، یکی این که جهانبینی و روشمندی خود را با متنها تطابق بدهد که در این صورت اشکالات زیادی از نوشتهها میگیرد. یکی دیگر این است که ببینیم هر متن در دیدگاه ژانری خود موفق بوده است یا خیر. بدین معنی که متنی که رئال است آیا موفق بوده است یا خیر و … اگر از این دیدگاه نگاه کنید، میتوانیم ارزشگذاریهای زیادتری پیدا کنیم. برای مثال ممکن است که عدهای بگویند دیگر نباید داستان رئال نوشت در حالی که باید دید چه جور داستان رئالی نوشته شده است. از نظر راوی، ۶ داستان راوی سوم شخص محدود به ذهن دارد یعنی دیدگاه ذهنیت مرکزی دارد. البته اغلبش تخطی دارد و در بخشهایی از داستانی که سوم شخص است، تبدیل به دانای کل شده است. این موضوع نقص است. همچنین ۳ داستان راوی اول شخص دارد و در نهایت ۲ داستان راوی دانای کل دارد. چیزی که برای من نامتعارف و عجیب بود این است که چرا نویسنده علیرغم این که زن است، خیلی تمایل به استفاده از راوی اول شخص نداشته است. تجربیات من نشان میدهد که اکثر نویسندههای خانم تمایل دارند که از راوی اول شخص استفاده کنند. با این وجود، برایم عجیب بود که خانم محمدپور در ۶ داستان از ۱۱ داستان، از راوی سوم شخص استفاده کرده است. البته این موضوع منفی نیست بلکه ویژگی خاص نوشته است. این موضوع برایم جالب بود. مهمترین عنصر داستانی این کتاب، انتقال حس شخصیتها است. به نظرم این کتاب نمره قبولی میگیرد چرا که حس شخصیتها را به خوبی منتقل کرده است. در جاهایی که شخصیتها مونث هستند، نشان میدهد که نویسنده در دیدگاه خود به جهان موفق بوده است. دومین نکته مثبت این داستان، نثر شیوا و روانی است که در کتاب وجود دارد. دیگر نکته مثبت داستان، تصویری بودن آن است. همهی داستانها را در برابر چشمان خود میبینیم و این توصیف تصویری کمک کرده است تا بتوانیم آن را خوب ببینیم. لحن داستان خوب است و تشخص مکانی داستانها بسیار خوب و به جا آمده است. هر قدر که تشخص مکانی داستان بیشتر باشد، بهتر است. هر قدر که بتوانیم خود را روایت کنیم و از این طریق جهان را روایت کنیم، بهتر عمل کردهایم. بنابراین وقتی شما اسم گرمدره، کرج و بزرگراه شهید همت را در داستان میآورید، بسیار خوب و عالی است. برای مثال داستان بانوی کوچه ذغالی در تجریش و امامزاده صالح میگذرد که بسیار خوب است.
وی به ایرادات داستان اشاره کرد و گفت: موضوعات و رخدادهای داستان خیلی عادی است و شباهت به زندگی روزانه ما دارد. از این جهت که هیچ هیجانی ندارد، بد است. موضوع دیگری که باعث ضعف داستان شده است، موضوع تعلیق است. خاطرم هست که در جلسهای همراه با تعدادی از سینماگران بودیم. در آن جلسه گفتم که به نظرم، یکی از مهمترین عناصر داستان تعلیق است و اگر تعلیق را از داستان بگیرید، هیچ چیز از آن باقی نمیماند. تعلیق در داستانهای این کتاب بسیار کمرنگ است. عمده نویسندههای خانم علاقه به درون گرایی دارند در حالی که نویسندههای آقا علاقه به برونگرایی دارند. خود به خود برون گرایی با تعلیق ارتباط نزدیکتری دارد. به نظرم عیب بزرگ این کتاب، اطناب در داستانهای آن است. داستانها زیادهگویی دارند و توصیفها بیشاز اندازه کامل است. دقت داشته باشید که جزئیات است که داستان را کامل میکند اما این که جزئیات چه قدر باشد خیلی مهم است. به نظرم امکانپذیر بود که توصیفها کمتر باشد. در مجموع باید بگویم که این مجموعه داستان، ۵ داستان خوب دارد که آمار قابل قبولی است. به نظرم بهترین داستان کتاب، داستان «فردا» است که مدرن بوده و موجز است. داستان بعدی نیز به ترتیب، بانوی کوچه ذغالی، سودوکو، پلاک و قلب سنگی است. باید بگویم که به دلیل تشخص مکانی که قبلا راجع به آن صحبت کردم، این مجموعه دارای ارزش مطالعات فرهنگی است. بدین معنی که هر داستان دارای ارزش فرهنگی برای جامعه است. محور معنایی اغلب داستانها، اجتماعی است. این موضوع نشان میدهد که مسائل اجتماعی و جامعهشناسی از اهمیت بسیار بیشتری برای نویسنده برخوردار بوده است. نکته مهمی که در داستانهای کتاب وجود دارد این است که ممکن است یک داستان در فرهنگ یک منطقه واقعگرا باشد و در فرهنگ منطقه دیگری واقعگرا نباشد.
گودرزی در بخش دیگری از صحبتهای خود به مروری کوتاه بر داستانهای این مجموعه پرداخت و گفت: داستان سودوکو راوی سوم شخص محدود به ذهن دارد. داستان راجع به پیرزنی است که دغدغههای اجتماعی دارد. جنگ سوریه، کشتار، زخمی، معتادان و … همگی نشانههای اجتماعی است. در حقیقت، داستان، مرکزیت خاصی ندارد و فقط روایت یک ذهن نگران اجتماعی است. مهمترین عنصر داستانی در این داستان، سودوکو است که به نظرم نویسنده به خوبی این عنصر را آورده است. سودوکو معمایی برای نشانهها است و داستان نیز همین موضوع را بررسی میکند. شاید خود زندگی هم نوعی جدول سودوکو باشد.
این داستان، توصیف موقعیت و توصیف حس خوبی دارد اما مشکل آن تعلیق است چرا که داستان هیچ تعلیقی ندارد. داستان بانوی کوچه ذغالی، شگفت دینی است و به نوعی رئالیسم جادویی است. داستان آن مربوط به خانمی است که فرزندش را گم کرده و به دنبال آن میگردد. ناگهان وارد کوچهای میشود، دربی به روی آن باز میشود که در داخل آن پیرزنی است که او را راهنمایی میکند. متن داستان به صورت غیرمستقیم میگوید که پیدا شدن فرزند آن خانم به آن پیرزن ربط دارد. در این داستان، موضوع شگفت دینی خوب نشسته است. شاید در جاهایی از داستان، کمی زیادهگویی وجود دارد که وحدت داستان را به هم میریزد. دقت کنید که این داستان تعلیق بسیار خوبی دارد و پایانبندی آن با توجه به ژانر خوب است. محور اصلی این داستان باورمندی است. بدین معنی که هیچ اتفاقی بدون حکمت نیست. احتمالا این رخداد باعث ایجاد تحولی در روحیات آن خانم باشد.
داستان ملکه کارنیکا داستان بعدی این کتاب است. داستان به لحاظ ژانر جز داستانهای رئال نمادین است. یعنی راوی آن دانای کل جدید است. راوی دانای کل قدیم همان کسی است که از همه امکانات خود استفاده میکند که داستان را وارد ذهن خواننده کند در حالی که در راوی دانای کل جدید، شاهد محدود به ذهن بودن راوی هستیم.
موضوعات کلیشهای بسیار زیادی در این داستان وجود دارد که آن را خراب کرده است. برای مثال در این داستان مشکل بچهدار شدن یک زن را میبینیم که بسیار کلیشهای است. دقت کنید که وجود بچه در جوامع سنتی فئودالی مهم بوده است و در جوامع مدرن خیلی مهم نیست. توصیف در این داستان بسیار خوب است و حس وقوع یک رخداد در داستان بسیار زیاد است. تعلیق این داستان کاذب و دروغین است. نویسنده با تعلیق کاذب و ندادن اطلاعات داستان را پیش میبرد که بسیار بد است. دقت داشته باشید که ارائه به موقع اطلاعات داستانی لازم است. نکته بسیار مهمی که در این داستان وجود دارد، نمادگرایی است. ملکه کارنیکا نماد مادر است. او بچهدار نمیشود اما ملکه بودن او ارتباط بسیار خوبی را شکل داده است. در حقیقت داستان دو لایه است. داستان قلب سنگی، محدود به ذهن است و روایت خطی دارد. اطناب دارد که آن را خراب کرده است. این موضوع اصلا خوب نیست و باعث خراب شدن داستان شده است. باید دقت کرد که در داستان شگفت، اتفاقات شگفتانگیز عادی جلوه میکند و نیازی نیست که شما بگویید که از شگفتیها در داستان استفاده شده است. داستان دیدار واقعگرای محدود به ذهن است. در این داستان کلیشه رمانهای عامهپسند بسیار زیاد است که باعث ضعیف شدن داستان شده است. همچنین تعلیق داستان بسیار کاذب است. داستان فردا را به این دلیل دوست داشتم که داستان مدرن بود و تفکر مدرن را مطرح میکرد. داستان محدود به ذهن است و زندگی رزومره زنی کارمند را که میداند باید مطالعه کند و بنویسد را نشان میدهد. با این که این داستان واقعگرا نیست اما به نظرم از هر داستان دیگری واقع گراتر است. بدین معنی که هر کسی این داستان را بخواند میگوید این داستان برای من است. داستان مربوط به زن کارمندی است که دوست دارد کتاب بنویسد اما به دلیل مشغله روزمره فرصت پیدا نمیکند و هر شب با خود میگوید که از فردا این کار را آغاز خواهم کرد و این روند ادامه دارد. سیزیف، داستانی شبیه به این دارد و فکر میکنم که خانم محمدپور داستانی شبیه به همان نوشته است.
سپس پرسش و پاسخ حاضران مطرح شد و پس از آن خسرو عباسی گفت: به نظرم داستان سودوکو، داستان متفاوتی دارد و از نظر ساختاری کلاسیکتر است. فکر میکنم که دروننگری این داستان متفاوت با بقیه بود.
انتهای پیام/ ۱۲۱