به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، از صدر اسلام تا امروز، دیار سلمان فارسی (ره)، بیشمار جوانان رشیدی را که در راه حق جانفشانی کردهاند، به خود دیده است. به راستی که تولد «ابراهیم» برگ زرینی در تاریخ انقلاب است؛ زیرا با مطالعه سرگذشت زندگی شهید «ابراهیم هادی» به یک انسان کامل در همه زمینههای زندگی میرسیم.
شهید هادی چهارمین فرزند خانواده بود. پدرش مشهدی محمدحسین به ابراهیم علاقه خاصی داشت. ابراهیم نیز منزلت پدر خویش را بهخوبی شناخته بود. پدری که با شغل بقالی توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت کند.
ابراهیم نوجوانی بیش نبود که طعم تلخ یتیمی را چشید. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ، زندگیاش را به پیش برد.
در ادامه بُرشهایی از کتاب «سلام بر ابراهیم» را میخوانید.
«ابراهیم میگفت: اگر قرار است انقلاب پایدار بماند و نسلهای بعدی هم انقلابی باشند. باید در مدارس فعالیت کنیم؛ چراکه آینده مملکت به کسانی سپرده میشود که شرایط دوران طاغوت را حس نکردهاند. وقتی میدید اشخاصی که اصلا انقلابی نیستند، به عنوان معلم به مدرسه میروند خیلی ناراحت میشد. میگفت: بهترین و زبدهترین نیروهای انقلابی باید در مدارس و خصوصا دبیرستانها باشند. برای همین، کاری کمدردسر را رها کرد و به سراغ کاری پر دردسر رفت، با حقوقی کمتر.
به تنها چیزی که فکر نمیکرد، مادیات بود. میگفت: روزی را خدا میرساند. برکت پول مهم است. کاری هم که برای خدا باشد برکت دارد. بههر حال برای تدریس در 2 مدرسه مشغول به کار شد. دبیر ورزش دبیرستان ابوریحان (منطقه 14) و معلم عربی در یکی از مدارس راهنمایی محروم (منطقه 15) تهران.
تدریس عربی ابراهیم زیاد طولانی نشد. از اواسط همان سال دیگر به مدرسه راهنمایی نرفت. حتی نمیگفت که چرا به آن مدرسه نمیرود.
یک روز مدیر مدرسه راهنمایی پیش من آمد. با من صحبت کرد و گفت: تو رو خدا، شما که برادر آقای هادی هستید با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه، گفتم: مگه چی شده؟ کمی مکث کرد و گفت: حقیقتش، آقا ابراهیم از جیب خودش پول میداد به یکی از شاگردها تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد. آقای هادی نظرش این بود که اینها بچههای منطقه محروم هستند. اکثرا سر کلاس گرسنه هستند. بچه گرسنه هم درس را نمیفهمد. مدیر ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم. گفتم: نظم مدرسه ما را به هم ریختی، در صورتی که هیچ مشکلی برای نظم مدرسه پیش نیامده بود. بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق نداری اینجا از این کارها را بکنی. آقای هادی از پیش ما رفت. بقیه ساعتهایش را در مدرسه دیگری پر کرد. حالا همه بچهها و اولیا از من خواستند که ایشان را برگردانم. همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف میکنند. ایشان در همین مدت کم، برای بسیاری از دانشآموزان بیبضاعت و یتیم مدرسه، وسایل تهیه کرده بود که حتی من هم خبر نداشتم.
با ابراهیم صحبت کردم. حرفهای مدیر مدرسه را به او گفتم. اما فایدهای نداشت. وقتش را جای دیگری پر کرده بود. ابراهیم در دبیرستان ابوریحان، نهتنها معلم ورزش، بلکه معلمی برای اخلاق و رفتار بچهها بود. دانشآموزان هم که از پهلوانیها و قهرمانیهای معلم خودشان شنیده بودند، شیفته او بودند. در آن زمان که اکثر بچههای انقلابی به ظاهرشان اهمیت نمیدادند ابراهیم با ظاهری آراسته و کت و شلوار به مدرسه میآمد. چهره زیبا و نورانی، کلامی گیرا و رفتاری صحیح، از او معلمی کامل ساخته بود. در کلاسداری بسیار قوی بود، به موقع میخندید. به موقع جَذَبه داشت. زنگهای تفریح را به حیاط مدرسه میآمد. اکثر بچهها در کنار آقای هادی جمع میشدند. اولین نفر به مدرسه میآمد و آخرین نفر خارج میشد و همیشه در اطرافش پر از دانشآموز بود. در آن زمان که جریانات سیاسی فعال شده بودند، ابراهیم بهترین محل را برای خدمت به انقلاب انتخاب کرد. فراموش نمیکنم، تعدادی از بچهها تحت تاثیر گروههای سیاسی قرار گرفته بودند. یک شب آنها را به مسجد دعوت کرد. با حضور چندتن از دوستان انقلابی و مسلط به مسائل، جلسه پرسش و پاسخ راه انداخت. آن شب همه سوالات بچهها جواب داده شد. وقتی جلسه آن شب به پایان رسید ساعت 2 نیمهشب بود.
سال تحصیلی 59 - 58 آقای هادی بهعنوان دبیر نمونه انتخاب شد. هرچند که سال اول و آخر تدریس او بود. اول مهر 59 حکم استخدامی ابراهیم برای منطقه 12 آموزش و پرورش تهران صادر شد، اما به خاطر شرایط جنگ دیگر نتوانست به سر کلاس برود. در آن سال مشغولیتهای ابراهیم بسیار زیاد بود؛ تدریس در مدرسه، فعالیت در کمیته، ورزش باستانی و کشتی، مسجد و مداحی در هیئت و حضور در بسیاری از برنامههای انقلابی و... که برای انجام هرکدام از آنها به چندنفر احتیاج است.»
راوی: عباس هادی
انتهای پیام/ 114