گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: «چقدر سخت است حال عاشقی که نمیداند محبوبش نیز هوای او را دارد یا نه. ای شهیدان، از همان لحظهای که تقدیر ما را از شما جدا کرد؛ یاد شما، خاطرههای دنیای پاک شما امید حیاتمان گشتهاست. ما به عشق شما و به امید وصل کوی شما زندهایم. اما شما...»
متنی که خواندید بخشهایی از مناجات شهید «سیدمجتبی علمدار» با شهداست؛ شهیدی که چه پیش و چه پس از شهادت خود دستهای بسیاری را گرفته است؛ مداحی که با مناجاتهای خود دلهای بسیاری را هوایی کرده است. حال تصور کنید مناجات یک شهید با شهدا را در مقتل شهدا بشنوی. آنهم مقتل شهدایی که با شجاعت دل به اروندرود خروشان زدند.
خانم شمس یکی از افرادی است که در اردوی راهیان نور با شهدا عهد میبندد که محجبه شود. در همین سفر، صوتی از شهید علمدار میشنود و غرق در مناجاتهای سید مجتبی میشود و خودش را گم میکند. نزدیک سه سال است که از آن روزها میگذرد. به سراغ وی رفتیم تا خاطرات تلخ و شیرین او را بشنویم. در ادامه گفتوگوی خبرنگار دفاع پرس با خانم «شمس» را میخوانید:
دفاع پرس: کمی از گذشته خود پیش از تحول بگویید؟
هرچند که در خانواده مذهبی که به انجام واجبات مقید بودند، پرورش یافتم؛ اما خود را ملزم به انجام آنها نمیدانستم. برای من مهم نبود که همیشه همه واجبات را انجام دهم. فقط ارادات بسیاری به شهدا داشتم. اگر کسی به شهدا یا خانوادهشان بی احترامی میکرد، از آنها دفاع میکردم.
دفاع پرس: رشد و پرورش شما در خانواده مذهبی چه تاثیری در زندگی شما داشت؟
چندین مرتبه تصمیم گرفتم محجبه شوم، اما موفق نشدم. واکنش اطرافیانم مانع از آن میشد که به تصمیم خود پایبند بمانم. به همین دلیل خیلی زود ظاهرم به حالت قبل برمیگشت.
دفاع پرس: چه کسانی مانع تصمیم شما بودند؟
در دوران نوجوانی با فردی آشنا شدم که شاید دوستی با وی یکی از بزرگترین اشتباهات من در زندگی بود. او مشکلات بسیاری را برای من به وجود آورد. وی معتقد بود، «نماز خواندن واجب نیست. دلیل منطقی برای شهادت شهدا وجود ندارد. ائمه چه کسانی هستند؟ هدف پیامبر چه بوده است؟ و...» او تردیدهای بسیاری را در ذهن من ایجاد کرد. تمام باورهای من را به بنبست رساند. سایر دوستانم تلاش کردند که به دوستی با وی خاتمه دهم و بالاخره سال چهارم دبیرستان موفق شدم.
دفاع پرس: جرقه تغییر در شما از کجا شروع شد؟
با همان ظاهر و رفتاری که همیشه داشتم وارد دانشگاه شدم. پس از گذشت چند ماه یکی از دوستانم گفت، «قرار است بسیج دانشگاه اردوی راهیان نور برگزار کند، با هم برویم؟» از گذشته با دیدن مستندهایی که از راهیان نور در تلویزیون پخش میشد، به این سفر علاقهمند شدم. همیشه دوست داشتم این سفر را تجربه کنم. معتقد بودم، شناخت شهدا در مکانی که ماهها در آنجا زندگی و سپس جان خود را فدا کردند، بسیار اثرگذار است.
دفاع پرس: ثبتنام کردید؟
مهلت ثبتنام رو به پایان بود و ما هنوز نام خود را ننوشته بودیم. دوستم گفت، «فرصتی نمانده است. اگر خانواده اجازه نمیدهند، من با آنها صحبت میکنم.» خانواده مخالفتی نداشتند، اصرار دوستم باعث شد، نام نویسی کنیم. او گفت، «حتی اگر معنویت این سفر را نادیده بگیریم، این سفر میتواند فرصتی باشد تا چند روز همراه یکدیگر باشیم و خوش بگذرانیم.» هرچند که آن روزها فکر میکردم ناگهانی عازم راهیان نور شدم؛ اما اکنون مطمئن هستم، لطف شهدا بوده است.
دفاع پرس: از حال و هوای سفر خود بگویید؟
سفر آغاز شد. پیش از آن فکر میکردم، یک سفر تفریحی در پیش دارم، اما شرایط آن باعث شد، بیشتر سکوت و به این موضوع فکر کنم، «آیا واقعا شهدا مهمانان خود را دعوت میکنند؟ چرا من به این سفر دعوت شدهام؟» یکی از همسفرانم، دختری متحول شده بود. داستان زندگیاش را که شنیدم با خود گفتم، «من اگر محجبه شوم، مشکلات او را در خانواده ندارم. حجاب در خانواده ما برعکس آنها پذیرفته شده است.» در همین سفر بود که تصمیم گرفتم محجبه شوم. یادمان شهدای والفجر ۸ در منطقه اروندرود بودیم. پس از پایان صحبتهای راوی، صوتی منتشر شد که شاید اثرگذارترین صوت زندگی من بود. صوت مناجات شهید «سید مجتبی علمدار» بود. به همه توصیه میکنم که یک بار هم شده آن را بشنوند. احساس کردم واقعا گم شدهام. برای دقایقی فراموش کردم کجا هستم، چه میکنم و من غرق در گفتوگوی شهید علمدار با شهدا شدم... سفر به پایان رسید و من برگشتم.
ادامه دارد...
انتهای پیام/ ۷۱۱