به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، «ارمغان بهداروند» مدیرعامل پیشین انجمن هنرهای نمایشی در یادداشتی درباره نمایش مهم و تاثیرگذار «آوانتاژ» نوشته است:
«هنر، اقلیم ندارد و هنرمند، بی سرزمین است. هر کجای نقشهی جهان که درد بگیرد هنر درد میکشد. این درد میتواند به شکل شعر، در تار و پود داستان، با پیچ و تاب خطی، به همنشینی نقشها و رنگ ها، آمیخته در نتهای نغمهای باشد و یا حتی در صحنهای جان بگیرد! هنر، رنگ و لهجه و نقشه و قومیت ندارد و به هر زبان که روایت شود، مرهمی بر زخمی است که رنج آفرین بوده است... خوزستان، سالهاست که خط به خط نوشته شده است و در این نگارش، قدمها و قلمهایی شریک هستند که به هیچ عبارت، نمیتوان ستایششان کرد. خاکی که روزگاری از فرط ننوشتن، خاطرهی دوری در مهلکهی فراموشی شده بود، اکنون، سرو بلندی است که در خاک و خون خویش، قد کشیده است و برگ و بار گرفته است.
در این شناسنامه که صادره از مردمی است که مترادف با کوه و رودخانه و خورشیدند. نامهایی رقم خوردهاند که خوزستان را زیستهاند، آبادان را گریستهاند و بی هیچ توقعی، بی هیچ تمنایی و بی هیچ التماسی، شیفته خوزستانند. از این جغرافیا آن قدر نوشته شده است که به چشم و دل دیگران بنشیند. نمایش آوانتاژ همین قصه است. یادمان بیاید آن ایستگاه، مسافرانی داشت که یا بال بال میزدند برای پریدن و یا با بی بال و پر به مقصد سلام میکردند. قطار تهران ـ اندیمشک شاهد است...
«آوانتاژ» ستایش شهری است که خاک از روی رزمندگان میگرفت و هیچ دری به روی سربازی بسته نبود. اگر دوکوهه در صحنهی تئاتر تکرار میشود و اگر کرخه به روایت دیگران شنیده میشود و اگر اندیمشک، با ایستگاه و بلوار راه آهن و سینما پارادیا و بیمارستان کلانتری و زمین خاکی فوتبال در خاطرهی تهران، اتفاق میافتد، غیرت هنرمندانی است که میشنوند و میبینند. کامران شهلایی و محمد لارتی سربازهای سزاواری هستند که نمیخواهند خاطرهی چهارم آذر اندیمشک فقط خاطره باقی بماند. آوانتاژ آنها آرش دیگری است که در کمان جان خویش، نام خوزستان را به دورترها یادآوری میکند. حالا هر کجای این نقشه که بایستیم میتوانیم بگوییم: به خوزستان خوش آمدید.
به غنیمت این هفتاد دقیقه خیال و خاطره که هفتصد کیلومتر از اندیمشک شهر دوکوهه و کرخه دور است، همراهانی را به یاد میآورم که رنج بمباران چهارم آذر سال ۱۳۶۵ اندیمشک را در جان داشتند و در رنج آفرینش این نمایش، مرهم بودند و همداستان...»
انتهای پیام/ 161