به نقل از کتاب «شهید گمنام»:

اذان گفتن «ابراهیم» بدن دشمن را به لرزه انداخت

در بخشی از کتاب «شهید گمنام» از زبان یکی از هم‌رزمان شهید «ابراهیم هادی» بیان شده است: «وقتی موذن شما اذان گفت بدن ما به لرزه در آمد. یک‌باره به یاد کربلا افتادیم. برای همین دوستان هم‌فکر خودم را جمع کردم و با آن‌ها صحبت کردم. آن‌ها با من آمدند. بقیه نیرو‌ها را هم به عقب فرستادم.»
کد خبر: ۳۱۲۹۵۵
تاریخ انتشار: ۱۸ مهر ۱۳۹۷ - ۱۰:۴۵ - 10October 2018

به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، شهدای گمنام چراغی پر فروغ‌اند. راه را به گمشدگان دریای پرتلاطم دنیا نشان می‌دهند. اهل دنیا را به ساحل امن هدایت فرا می‌خوانند، نور امید را بر دل سرگشتگان اقیانوس معرفت می‌تابانند. آری شهدای گمنام اینگونه‌اند.

شهدای گمنام دنیا و اهلش را لایق ندانستند که حتی پیکر خود را در بازار آن سودا کنند. آنان هرچه کردند برای خدا بود و خدا بهترین خریدار کالای وجودشان شد. امام علی (ع) می‌فرماید: «اگر می‌توانید گمنام بمانید؛ پس چنین کنید.»

اذان گفتن «ابراهیم» بدن دشمن را به لرزه انداخت

در ادامه بُرشی از کتاب «شهید گمنام» که شامل «72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر»، کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است را می‌خوانید:

معجزه اذان

«آذر سال 60 بود. عملیات مطلع‌‌الفجر به بیشتر اهداف خود دست یافت. بیشتر مناطق اشغال‌ شده آزاد شده بود. ابراهیم مسوول جبهه میانی عملیات بود. نیمه‌های شب با بی‌سیم تماس گرفتم و گفتم: داش ابرام چه خبر؟
گفت: بیشتر مناطق آزاد شده. اما دشمن روی یکی از تپه‌های مهم در منطقه انار شدیدا مقاومت می‌کند.
گفتم: من با یک گردان نیروی کمکی دارم می‌یام. شما هم هرطور می‌توانید تپه را آزاد کنید. هوا در حال روشن‌ شدن بود. با نیروی کمکی به منطقه انار رسیدم. یکی از بچه‌ها جلو آمد و گفت: حاجی ابراهیم رو زدن! تیر خورده تو گردن ابراهیم. رنگ از چهره‌ام پریده بود. با عجله خودم را به سنگر امدادگر رساندم. تقریبا بی‌هوش بود. خون زیادی از گردنش رفته بود.
اما گلوله به جای حساسی نخورده بود. پرسیدم چطور ابراهیم را زدند. کمی مکث کرد و گفت: برای نحوه حمله به تپه به هیچ نتیجه‌ای نرسیدیم. همان موقع ابراهیم جلو رفت. رو به سمت دشمن با صدای بلند اذان صبح را گفت! باتعجب دیدیم صدای تیراندازی عراقی‌ها قطع شده. آخر اذان بود که گلوله‌ای شلیک شد و به گردن او اصابت کرد! از این حرکت بچه‌گانه او تعجب کردم. یعنی چرا این کار را کرد؟ ساعتی بعد علت کار او را فهمیدم. زمانی که هجده نفر از نیرو‌های عراقی به سمت ما آمدند و خودشان را تسلیم کردند. یکی از آن‌ها فرمانده بود. او را بازجویی کردم.
می‌گفت: ما همگی شیعه و از تیپ احتیاط بصره هستیم. بعد مکثی کرد و با حالت خاصی ادامه داد: به ما گفته بودند ایرانی‌ها مجوس و آتش‌پرست هستند. گفته بودند به خاطر اسلام به ایران حمله می‌کنیم. اما وقتی موذن شما اذان گفت: بدن ما به لرزه در آمد. یکباره به یاد کربلا افتادیم. برای همین دوستان هم‌فکر خودم را جمع کردم و با آن‌ها صحبت کردم. آن‌ها با من آمدند. بقیه نیرو‌ها را هم به عقب فرستادم. الان تپه خالی است. ماجرای عجیبی بود. اما به هر حال اسرای عراقی را تحویل دادیم. عملیات ما در آن محور به اهداف خود دست یافت و به پایان رسید.»

راوی: حسین‌الله کرم، یکی از هم‌رزمان شهید ابراهیم هادی

انتهای پیام/ 114

نظر شما
پربیننده ها