به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، برقعی همه اشعار نیما را دوست دارد ، هرچند معتقد است شعر نیما جدا از سبک و قالب تازهای که به شعر فارسی وارد کرده از این بابت ارزشمند است که او واژهها و اصطلاحات بومی را به شعر خود آورده و آنها را به مردم شناسانده است؛ مثلا اگر او کلمه داروک را در شعرش استفاده نمیکرد، شاید هیچ وقت مردم نمیدانستند که داروک نام یک پرنده شمالی است ! برقعی میگوید:« بهتر است بقیه شاعران مناطق مختلف کشور نیز چنین کاری را انجام دهند تا شعر بومی در کشورمان گسترش پیدا کند.»
با این شاعر که درس ادبیات خوانده و اشعارش بر دل مینشیند همصحبت شدیم تا کمی با راهی که طی کرده تا اشتیاقش به معصومین (ع) را در شعرش بروز دهد، آشنا شویم.
از چه زمانی شعر گفتن را شروع کردید؟
22 یا 23 ساله بودم. البته قبل از این شعر مینوشتم اما آشنایی من با فضاهای ادبی قم در این سن و سال بود اما بعد از آن خیلی زود در سال 86 اولین کتاب شعرم را منتشر کردم و از آن زمان به بعد فضای حرفهای شعر برایم خیلی جدی شد.
تعریفتان از فضای حرفهای شعر چیست؟ این که شعر و شاعری برای شما به شغل تبدیل شد که از آن درآمد کسب میکنید ،حضورتان در فضاهای فرهنگی مرتبط به شعر یا چاپ کتاب و ...؟
به نظرم شعر تنها هنری است که درآمد زا نبوده و شاعری شغل نیست.میتواند به معاش زندگی کمک کند مثلا در ماه یک ترانه به شاعر سفارش داده و پولش را بدهند یا هر از گاهی کتابی منتشر کند و حقالتالیف بگیرد.اما روی هیچ کدام از اینها نمیتوان حساب مالی باز کرد.منظورم از نگاه حرفهای به شعر،روندی است که یک شاعر طی میکند و به پختگی میرسد؛از دورهای که طبع شعر در او زنده میشود و کلمات را کنار هم میچیند و والدینش او را تشویق میکنند تا دورهای که مردم او را به عنوان شاعر پذیرفته، اشعارش در جلسات شعرخوانی نقد شده و عاقبت کتاب شعرش چاپ و نقد میشود.در این زمان است که شاعر وارد فضای ادبیات کشور میشود و این سوال را از خودش میپرسد که من کجای ادبیات هزار و چندین ساله کشورم قرار دارم؟
بر خلاف برخی از شاعران جوانی که کارشان را با شعر نو شروع کرده و در همین قالب میمانند شما قالبهای مختلف شعر را تجربه کرده و در هر بخش موفقیتهایی هم داشته و دارید،سرودن شعر در قالب غزل، قصیده، مثنوی ،چهارپاره و شعر نو به استعداد شما ربط دارد یا این که دوست داشتید همه اینها را تجربه کنید؟
این موضوع دو بُعد دارد، اول اینکه من به عنوان شاعر باید استعدادهای خودم را در قالبهای مختلف تجربه کنم تا متوجه شوم حرفم و شعرم در کدام قالب بهتر بروز پیدا میکند.این را همه شاعران معروف و صاحب سبک میدانند؛ شاعرانی مانند سهراب سپهری، فروغ فرخزاد، مهدی اخوان ثالث و بقیه همه سبکهای شعری را تجربه کرده و در آخر به این نتیجه رسیدهاند که قالب نیمایی بهترین و مناسبترین قالب برای شعر آنهاست.قیصر امینپور اما تا آخر خود را مقید یک قالب نکرد و حتی برای کودکان هم شعر گفت .هر کدام از قالبهای شعری ما قدمت ،تاریخچه و دلیلی دارند. قصیده ، مثنوی، غزل و ... برای بیان حرفی پدید آمدهاند و بیخود و بیجهت شکل نگرفتهاند.شاعر از این قالبها استفاده میکند تا خودش را در آنها پیدا کند.نکته دوم اینکه وقتی قالبها را بشناسی، برای موضوع و سوژه شعرت قالب مناسبی را انتخاب میکنی.مثلا وقتی بخواهم روایت کنم از مثنوی استفاده میکنم و اگر بخواهم حرفی را کوتاه به مخاطب منتقل کنم، باید از دو بیتی و رباعی استفاده کنم.
شما خودتان را در چه قالبی پیدا کرده و بیشتر به آن علاقه دارید؟
ادبیات کلاسیک را بیشتر دوست دارم به همین دلیل قصیده، غزل و مثنوی برایم اولویت دارد. البته در چهارپاره هم تجربه زیادی داردمجموعه شعرم به نام تحیر که برای حضرت علی(ع) است کلا مثنوی است.
قصیده و مثنوی قالبهای سختی هم هست...
دشوارتر آنجاست که بخواهی این قالبها را به روز کنی.چون در نگاه اول قالبهای کهنه و فرسودهای هستند و نو کردن آنها انرژی زیادی میخواهد اما اگر شاعری بتواند این قالبهای کهنه را با اشعارش نو کند، اتفاقات خوبی رخ میدهد.من از طمطراق زبان ادبیات کهن لذت میبرم و دوست دارم از این قالبها بیشتر استفاده کنم.
مثنوی به نوعی داستانگویی منظوم است و به نظر میرسد باید پشتوانه بسیار قوی داشته باشد و شاعر تحقیق زیادی انجام دهد.شما وقتی از قالب مثنوی استفاده میکنید، زیاد تحقیق میکنید؟
روایت یک اتفاق در قالب مثنوی به این معنا نیست که از اول تا آخر یک موضوع را روایت کنی.مثلا همیشه دوست داشتم موضوع مباهله را در قالب مثنوی روایت کنم، این روایت برداشت شاعرانه من است از مباهله، نه بازگو کردن عین داستان.در چنین شرایطی باید اصل روایت و تفسیرهای مرتبط با آن را بخوانم و بعد روایت و برداشت شاعرانه خودم را بازگو کنم.
اسم این برداشت را میتوانیم شهود بگذاریم؟
شعر با فضای الهام آمیخته است، در حالی که به متن هم وفادار و متعهد هستی. در چنین شرایطی اتفاق ادبی خیلی خوبی رقم میخورد.
شهود از این بابت پرسیدم که شما شاعر آئینی هستید و درباره معصومین و بخصوص حضرت علی(ع) شعرهای نابی دارید، باورهای دینی الهامات قلبی شاعر یا نویسنده را تقویت میکند، به نظرم باورها در اینگونه شعر ایمان را تقویت کرده و تبدیل به حرف دل میشود، شعری که منشاء آن قلب است...
«باور» اصل و شاکله شعر آئینی است که اگر نباشد شعر تاریخ مصرف پیدا کرده و بر دل مخاطب نخواهد نشست.اگر بخواهم درباره یکی از حضرات معصومین(ع) شعر بگویم باید ارتباط عاطفیام با آن حضرت را زیاد کنم.باید باورم درباره شخصیت یا اتفاق را آنقدر افزایش بدهم که برایم الهامبخش شود.
شعرهایی که درباره امام علی(ع) سرودهاید خیلی عمیق و شورانگیز است، چگونه با ایشان ارتباط عاطفی برقرار کردید که چنین اشتیاق شما در شعرهایتان راه یافته است؟
شخصیت حضرت علی(ع) خیلی متفاوت است، شخصیتی چند بُعدی است ؛انسانی که شب فروتنانه به خانه یتیمان سرمیزند و با آن عظمت با بچههای یتیم بازی میکند ، همین شخصیت پر از رقت قلب در میدان نبرد آنچنان شجاعانه میجنگد که همه را متحیر میکند.در جایی ایشان تبدیل میشود به امیر بیان و خطبه بدون نقطه و بدون الف میخواند و... این شخصیت برایم آنچنان باشکوه است که به نظرم خلق شده برای وصف و توصیف شدن چون بر این باورم که خداوند به همین دلیل امام علی(ع) را خلق کرده که اگر چنین نبود امیرالمومنین را از قلب خودش که همان کعبه است بیرون نمیآورد.
پس این تعابیر که شما در اشعارتان با حضرت علی(ع) و کعبه دارید به خاطر همین نگاه و باور است؟مثلا آنجا که میگویید: کعبه مایل به علی ابن ابیطالب است...
کعبه که تمثیل است، اعتقاد قلبیام این است که کعبه، نماز و حتی اسلام جزئی از ولایت امام علی(ع) است.چون اصل دین به گفته معصوم(ع) خود امام علی(ع) است.اگر به گفته شما این تعابیر را در شعرم که در مدح مولاست مینویسم به این دلیل است که همه اینها زیر سایه امیرالمومنین(ع) است و ایشان به همه اینها جان دادهاند. برای همین است که در جنگ صفین میفرمایند: قرآن ناطق منم ! برای من حضرت علی(ع) اصل است و بقیه در حاشیه ایشان قرار دارد.یا به تعبیری «یدرک و لا یوصف» ! نه ایشان را میتوان درک کرد و نه وصف. در حد بضاعتم درباره ایشان مینویسم. نوشتههای من چیزی به ایشان اضافه نمیکند بلکه در کنار ایشان روحم را ارتقا میدهم تا به ایشان نزدیک شده و اشتیاق درونیم را آبیاری کنم و گرنه امیرالمومنین(ع) به وصف من نیازی ندارند و من هم آن قدر توانایی ندارم که این کار را به صورت کامل انجام دهم.یکی از مقامهای عرفانی ما تحیر و حیرت است، رسول خدا (ص) در این باره فرمودهاند:« اللهمزدنی فیک تحیرا» ؛ خدایا تحیر مرا زیاد کن.چون در این حیرت و نمیدانمها سِری است ! وقتی شاعر میگوید: « علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را»، کلمه «چه» حیرت شاعر را نشان میدهد یا زمانی که محتشم کاشانی میگوید:« باز این چه شورش است که در خلق عالم است...»
یعنی شگفتزدگی انسانها و شاعر از آن شخصیت و آن اتفاق ؟
بله ! ابراز عجز درباره آن شخصیت و اتفاق ... همه این بیتها در جان و ذهن ما نشسته و آنها را فراموش نمیکنیم.
دامنه واژهها و کلماتی که استفاده میکنید گسترده و با شکوه است و نشان میدهد با حساسیت کلمات را کنار هم قرار میدهید، چگونه گستره واژههای خود را گسترش میدهید؟
در شهر قم متولد و بزرگ شدهام و از کودکی این اتفاقات و روایتها را بسیار شنیدهام و جانم و دلم پر است از آنها.خودم هم مدام مطالعه میکنم.بر این باورم که مطالعه عمیق دایره واژههایت را افزایش میدهد.به نظرم زیاد خواندن با عمیق مطالعه کردن فرق دارد، بر این باورم بخشی از شاعری طبع و قریحه است و قسمت مهمتر آن تجربه، مطالعه و نوشتن و خط زدن است.همه اینها به مرور دامنه کلمات و واژههایت را افزایش میدهد.شاعری در مسیر اتفاق میافتد.من باید صدها غزل بنویسم تا روزی به شعری برسم که منتظر من است اما باید مسیر را طی کنم تا شعرم به کمال برسد.
منبع: جام جم