نگاهی به زندگی آیت‌الله میرزا جواد آقا تهرانی

از صف ابراهیمیان/ قول گرفتن از نوجوان بسیجی برای شفاعت

در جبهه یک نوجوان بسیجی به ایشان می‌گوید بیایید باهم یک عکس بگیریم. ایشان می‌گویند: من به شرطی با شما عکس می‌گیرم که یک قول به من بدهی فردای قیامت بیایی و مرا شفاعت کنی.
کد خبر: ۳۱۹۴۴
تاریخ انتشار: ۰۱ آبان ۱۳۹۳ - ۱۲:۴۱ - 23October 2014

از صف ابراهیمیان/ قول گرفتن از نوجوان بسیجی برای شفاعت

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از مشهد، هرچند خودش چنان دل از دنیا بریده بود که حتی سفارش کرد تا علاوه بر تدفین در قبرستان عمومی، از نوشتن و نصب سنگقبر هم اجتناب کنند، اما به شهادت همه کسانی که ایشان را میشناسند، آیتالله میرزا جواد آقا تهرانی عارف واصلی بود که خلق نیکو و بیان تأثیرگذارش هنوز نزد اهل معرفت زبانزد است. این عالم وارسته خراسانی علاوه بر زهد و تقوا و خلوص کمنظیر، علاقه زیادی به رزمندگان اسلام داشت و در دوران دفاع مقدس با حضور در جمع رزمندگان اسلام ضمن روحیه بخشیدن به مجاهدان راه حق، خود نیز مسیر تعالی روحی و اعتقادی خویش را ادامه میداد. آنچه در پی میآید گزیدهای از خاطرات مربوط به این مجاهد نستوه است.

اخلاص

در آن سالهای دفاع مقدس، بنده یک روز قبل از اینکه عازم جبهه شوم خدمت ایشان رسیدم و عرض کردم: آقا برای رزمندگان چه مطالبی را ضروری میدانید که تذکر بدهم، فرمودند: اخلاص از تکرار آنهم نترس.

حتی ایشان آنقدر خالص لله شده بودند و اخلاص داشتند که وقتی کسشی مشورت میکرد آقا چه بگویم. میفرمودند: اخلاص و خود ایشان نیز در باب اول کتاب آیین زندگی مسئله اخلاص را مطرح نمودهاند.

روحیه شهادت طلبی

دریکی از قرارگاههای جبهه، مراسم دعا بود، ایشان هم شرکت کرده بودند، غرق در معنویت و حال خوشی بو که فیلمبردار برای فیلمبرداری از مراسم آمد. بنده در میان جمعیت اصلاً نتوانستم بهراحتی ایشان را تشخیص بدهم، زیرا عمامه را از سر برداشته و مانند یک رزمنده مخلص نشسته بودند و کسی ایشان را نمیشناخت. این عمل نشانه تقوا و اخلاصشان بود که راضی نبودند مشهور شوند.

حتیالامکان سعیشان در همهجا این بود که خودشان را در معرض دید دوربینها و رسانهها قرار ندهند.

میخواهم در صف ابراهیمیان باشم

هنگامیکه برای عزیمت به جبهههای جنگ نور علیه ظلمت از ایشان سؤال شد که آقا حال شما مساعد نیست و کهولت سن اجازه نمیدهد که در صف رزمندگان اسلام باشید، در پاسخ فرمودند: به این مسئله واقف هستم، اما میخواهم مثل آن پرستویی باشم که موقع پرتاب حضرت ابراهیم (ع) بهطرف آتش، یک قطره آب به منقار خود گرفته بود، به او گفتند کجا میروی؟ گفت: میروم یک قطره آب را روی آتش بریزم! گفتند: این قطره آب که در این انبوه آتش اثر نمیگذارد، پرستو گفت: من هم میدانم تأثیر ندارد، اما میخواهم ابراهیمی باشم. سپس آیتالله میرزا جواد آقا تهرانی اضافه میکردند من هم میدانم که در جبهه تأثیر چندانی ندارم، اما من هم میخواهم در صف ابراهیمیان زمان باشم.

قول شفاعت گرفتن

در جبهه یک نوجوان بسیجی خدمت ایشان میرسد و میگوید آقا بیایید باهم یک عکس برداریم، ایشان میفرمایند: من به شرطی با شما عکس میگیرم که یک قول به من بدهید، نوجوان بسیجی میگوید: چه قولی به شما بدهم؟ آقا فرموده بودند: قول بده وقتی فردای قیامت دست جواد را میگیرند که بهطرف جهنم ببرند، بیایی و مرا شفاعت کنی! قول میدهد و بعد آقا با او عکس میگیرد.

طوبی لکم

ایشان ساعت چهار تشریف آوردند و کلیه برادران بسیجی برای استفاده از بیانات ایشان اجتماع نموده بودند، هنگامیکه پشت تریبون قرار گرفتند، سه مرتبه فرمودند: طوبی لکم_ با شنیدن همین جمله، برادران حاضر شروع به گریه کردند و همه منقلب و نالان شدند. اخلاص کلام و عمل ایشان است که در وجود مقدس خودشان و مستمعین اینطور تجلی میکند.

شلیک گلوله خمپاره

در هنگامه جنگ ایران و عراق، ایشان به جبهه آمده بودند و بهعنوان یک بسیجی لباس رزم پوشیده و در سنگر حق علیه باطل میجنگیدند. یک روز در واحد ادوات، با خمپاره 120، ایشان چهارده گلوله خمپاره به نام چهارده معصوم (سلامالله علیها) شلیک میکنند، که به ترتیب گلولهها را از نام مبارک پیامبر (ص) شروع و به نام حضرت مهدی (عج) ختم میکنند، پسازاینکه چهارده گلوله تمام میشود، دیدهبان بهوسیله بیسیم سؤال میکند، چه کسی گلولهها را شلیک نمود؟ میگویند: حضرت آیتالله میرزا جواد آقا تهرانی! دیدهبان اضافه میکند، علت سؤال من این بود که با دوربین میدیدم که کلیه گلولههای شلیک شده به هدف اصابت نمود و تاکنون چنین چیزی سابقه نداشته است.

جواز شلیک گلوله

روزی در جبهه دو عدد تیر بهعنوان تمرین تیراندازی، شلیک کردند، سپس به داخل سنگر فرماندهی رفتیم، بنده کاملاً مشاهده میکردم چهره ایشان ناراحت بود، احساس عجیبی داشتند، پس از مدتزمانی کوتاه، رو به فرماندهی مقر کردند و فرمودند: آیا در این نزدیکیها عراقیها هم هستند؟ یا خیر؟

برادر فرمانده گفت: بله در نزدیکی مقر ما عراقیها میباشند؛ بعد ایشان گفتند: آیا صدای تیرهای شلیکشده را فهمیدند؟ فرمانده گفت: بله میشنوند، کلیه تیرهایی که در اینجا توسط ما شلیک میشود، عراقیها میشنوند. با شنیدن این خبر، خوشحال شدند و تبسمی رضایتبخش نمودند و فرمودند: خوب همینقدر که عراقیها از صدای تیرهای شلیکشدهما ترسیده باشند کفایت میکند. این جواز شلیک کردن ما بود.

دستور شهید برونسی به میرزا جواد آقا

مرحوم علامه میرزا جواد آقا تهرانی به منطقه والفجر مقدماتی آمده بودند ، (به دلیل تواضع زیادشان) امام جماعت نمی شدند مگر به زور.

ایشان به ما می فرمود : شما از من جلوتر هستید.خیلی اعتقاد و احترام عجیبی به رزمنده ها داشت.

یک شب به تیپ امام جواد(ع) آمده و سخنرانی نمودند.بعد که سخنرانی تمام شد،موقع نماز بود اما قبول نمی کردند بروند جلو و امام بایستند.آقای برونسی گفت: آقا! بروید و امام باشید. علامه فرمود :شما دستور می دهی؟

آقای برونسی گفت: من کوچکتر از آنم که دستور بدهم، ولی خواهش می کنم.علامه گفت: نه پس خواهش را نمی پذیرم.

بچه ها گفتند:خوب آقای برونسی! مصلحتا بگوئید دستور می دهم تا بپذیرند. ما آرزو داریم پشت سر این عارف بزرگ نماز بخوانیم.

شهید برونسی هم، همین کار را کرد و علامه در جواب فرمود:چشم فرمانده عزیز.

بعد از نماز علامه حال عجیبی داشت، شهید برونسی را کنار کشیده بود و اشک می ریخت، می فرمود: دوست عزیزم از جواد فراموش نکنی و حتما ما را شفاعت کن.

برگرفته از کتاب خاطراتی از آیینه اخلاق حضرت آیتالله میرزاجوادآقا تهرانی

نظر شما
پربیننده ها