در کتاب «تو شهید نمی‌شوی» عنوان شده است؛

شهید بیضایی به معنای واقعی اهل کار و عمل بود

در کتاب «تو شهید نمی‌شوی» آمده است: زیاد درباره‌ کارش از او سوال نمی‌کردم اما می‌دانستم که پرکار است. به قول خودمان توی کار اهل دودَر کردن نبود. کارش را واقعا دوست داشت. از صبح خیلی زود سرکار رفتن‌هایش یا گاهی دوسه روز خانه نرفتنش، می‌دیدم که چطور برای کارش مایه می‌گذارد.
کد خبر: ۳۲۰۰۴۵
تاریخ انتشار: ۰۳ آذر ۱۳۹۷ - ۰۸:۲۸ - 24November 2018

شهید بیضایی به معنای واقعی اهل کار و عمل بودبه گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، شهید مدافع حرم آل‌الله (ع) «محمودرضا ‌بیضائی» هجدهم آذرماه 1360 در شهر تاریخی و خاستگاه روحانیت یعنی تبریز به دنیا آمد. محمودرضا در خانواده‌ای مذهبی بزرگ شد و در دوران دبیرستان به عضویت پایگاه مقاومت شهید بابایی مسجد چهارده معصوم (ع) شهرک پرواز درآمد. حضور مستمر و مداومش در جمع بسیجیان پایگاه نخستین بارقه‌های عشق به فرهنگ ایثار و شهادت را در دل محمودرضا شعله‌ور کرد.

با آغاز جنگ در سوریه از سال 1390 برای یاری کردن جبهه‌ی مقاومت و دفاع از حریم آل‌الله (ع)، آگاهانه عازم سوریه شد. این جوان رشید سرانجام بعد از 2 سال حضور مستمر در جبهه سوریه، بعدظهر 29 دی‌ماه 1392 هم‌زمان با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق‌ (ع)‌ بر اثر اصابت ترکش‌های یک تله انفجاری از ناحیه سر و سینه در جنوب شرقی دمشق مجروح می‌شود و سرانجام به شهادت می‌رسد.

در ادامه بُرشی از کتاب «تو شهید نمی‌شوی» که بخش‌هایی از حیات جاودانه شهید «محمودرضا بیضایی» به روایت برادرش احمدرضا بیضائی را می‌خوانید:

«زیاد درباره‌ کارش از او سوال نمی‌کردم اما می‌دانستم که پرکار است. به قول خودمان توی کار اهل دودَر کردن نبود. کارش را واقعا دوست داشت.

وقتی تهران باهم بودیم، از تماس‌های تلفنی زیاد، از چشم‌هایش که اغلب بی‌خواب و سرخ بود، از اکتفا کردنش گاهی به دو سه ساعت خواب در شبانه‌روز، از صبح خیلی زود سرکار رفتن‌هایش یا گاهی دوسه روز خانه نرفتنش، می‌دیدم که چطور برای کارش مایه می‌گذارد.

در یکی از جلسات اداری در محل کارش به فرمانده‌ی مستقیمش اصرار کرده بود که روزهای جمعه کارش تعطیل نشود. در آن جلسه این موضوع را به تصویب رسانده بود.

کمردرد شدیدی پیدا کرده بود؛ طوری که وقتی برمی‌گشت نمی‌توانست پشت فرمان بنشیند. می‌گفت: آن‌جا برای این کمردرد رفتم دکتر، مُسَکنی بهم زد که گفت این مُسَکن فیل را از پا می‌اندازد؛ ولی فرقی به حال کمردرد من نکرد.

سفر آخر را هم باهمین کمردرد رفت و در عملیاتی که به شهادت رسید، جلیقه‌ی ضدگلوله را به‌خاطر وزن آن به تن نکرده بود. محمودرضا در حد خودش حق مجاهدت و کار برای انقلاب را ادا کرد و رفت.

من اعتقاد دارم شهادتش مزد پرکاری‌اش بود. بعد از شهادتش دوبار به پادگان محل کارش در تهران رفتم. با یکی از همکارانش به اتاقی که کمد وسایل شخصی محمودرضا در آن بود رفتیم. روی کمدش این جمله از امام خامنه‌ای را با فونت درشت تایپ کرده و چسپانده بود: «در جمهوری اسلامی هرجا که قرار گرفته‌اید، همان جا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه‌ی کارها به شما متوجه است.»

انتهای پیام/ 114

نظر شما
پربیننده ها