داستان زندگی سردار جبهه ها از اسارت تا شهادت؛

محمود قبل از شهادت اعضای بدنش را اهدا کرد/ به فکر درجه و مقام نباشید

محمود را در زندان شکنجه می‌دادند و بعد از مدتی به اردوگاه رمادیه منتقل کردند. بر اثر جراحات و شکنجه‌هایی که شده بود به بیمارستان الرشید بغداد انتقال پیدا کرد و در آنجا می‌خواستند پای او را قطع کنند که او اجازه چنین کاری را به آنها نداد.
کد خبر: ۳۲۰۲۶۲
تاریخ انتشار: ۰۵ آذر ۱۳۹۷ - ۰۰:۳۰ - 26November 2018

به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع پرس، شهید محمود امان اللهی، در بیست و پنجم خرداد سال ۱۳۳۹ در روستای جعفر آباد شهرستان بیجار به دنیا آمد. دوران دبستان را در مدرسه معرفت و دوران دبیرستان را در مدرسه ۲۵ شهریور به اتمام رساند و موفق به اخذ دیپلم شد. در اوقات فراغت در کارهای کشاورزی به پدرش کمک می کرد. در قبل از انقلاب به سخنرانی های امام گوش فرا می داد و پیام های امام را در بین مردم پخش می کرد و به مردم می گفت ‌«پیرو امام باشید تا به مملکت آسیبی نرسد.»

در تاریخ اول مهر 56 وارد دانشگاه افسری تهران شد. پدرش بعد از انقلاب به عضویت سپاه پاسداران انقلاب در آمد و در تاریخ ششم تیر 59 در درگیری با گروهک های ضد انقلاب به درجه شهادت رسید. از طرف دانشگاه افسری مامور سپاه ناحیه کردستان شد و همچنین رابط بین ارتش و سپاه در محور عملیاتی قروه - سنندج نیز بود. در مهرماه 59 موفق به اخذ سردوشی شد و داوطلبانه همراه ۲۷۰ نفر از دانشجویان به فرماندهی سرهنگ نامجو به مناطق آبادان و خرمشهر رفت.

او همیشه در نماز جمعه شرکت می کرد و نمازش را اول وقت به جا می آورد و در تمام مراسم مذهبی حسینیه ها و مساجد شرکت می کرد. انگیزه او از رفتن به جبهه لبیک گفتن به پیام امام خمینی و دفاع از میهن و ناموس بود.

علاقه به حضور در جبهه علیرغم مجروحیت‌های متعدد

در 15 مهر 59 بر اثر مجروحیت شدید از ناحیه دست چپ و پای راست به بیمارستان طالقانی آبادان فرستاده شد و هنوز بهبودی کامل پیدا نکرده بود که دوباره به جبهه رفت. در تاریخ 23 مهر59 زمانی که عراقی ها پل خرمشهر را منهدم کردند. او درآن عملیات از ناحیه پرده دیافراگم قلب، پای راست، کمر او هر دو دستش مجروح شد. به طوری که بیهوش بر روی زمین افتاده بود و به اسارت عراقی ها درآمد.

محمود قبل از شهادت اعضای بدنش را اهدا کرد/ به فکر درجه و مقام نباشید

او را در زندان شکنجه می دادند و بعد از مدتی به اردوگاه رمادیه منتقل کردند. بر اثر جراحات و شکنجه هایی که شده بود به بیمارستان الرشید بغداد انتقال پیدا کرد و در آنجا می خواستند پای او را قطع کنند که او اجازه چنین کاری را به آنها نداد.

زمانی که سازمان صلیب سرخ جهانی طبق کنوانسیون ژنو، اعلام کرد: «مجروحین جنگی صعب العلاج جهت مداوا به کشورشان برگردانده شوند.» او در تاریخ 26 خرداد 60 با دومین کاروان عازم ایران شد. او مدت یک ماه در بیمارستان تهران تحت عمل جراحی و مداوا قرار گرفت و به مدت ۶ ماه به او استراحت پزشکی دادند.

در دوران استراحت پزشکی داوطلبانه مسئول بسیج مستضعفین و قائم مقام سپاه تکاب بود و همچنین در دایره مبارزه با مواد مخدر سپاه کردستان فعالیت می کرد.

محمود در تیر ماه سال ۶۰ در ۲۱ سالگی با خانم جمشیدی ازدواج کرد و صاحب ۴ فرزند به نام‌های محمد، مهدی، زهرا و موحد شد.

او برای صله رحم اهمیت زیادی قایل بود و برای پدر و مادری که فرزند پسر نداشتند، مانند یک پسر دلسوز رفتار می کرد و همچنین برای یتیمان یک پدر مهربان و دلسوز بود.

مطالعه  کتاب های سیاسی و مذهبی   

در برابر مشکلات صبور و مقاوم بود و با توکل به خدا مشکلات را حل می کرد و در مورد مشکلات دیگران تا جایی که امکان داشت به آنها کمک می کرد. از ویژگی های اخلاقی او می توان به خوشرویی، مهربانی و شجاعتش اشاره کرد. اوقات فراغتش را صرف کمک و حل کردن مشکلات مردم می کرد و گاهی اوقات به مطالعه کتابهای مذهبی، سیاسی و کتابهای شهید مطهری و آیت الله مکارم شیرازی می پرداخت.

او به خانواده اش توصیه می کرد که نماز را سر وقت بخوانند و به یتیمان کمک کنند و به مال دنیا دل نبندند و به تزکیه نفس و همچنین احترام به پدر و مادر سفارش می نمود.

مرضیه جمشیدی، همسرش، می گوید: «او وقت فراغت نداشت. زمانی که از اداره به خانه می آمد، چندین نفر ارباب رجوع در خانه منتظرش بودند.»

او از افرادی که اهل غیبت و دروغ بودند و از کسانی که به مقام و پول و مال دنیا اهمیت زیادی می دادند و حق مظلومان را پایمال می کردند متنفر بود.

او مدت یک ماه در سمت معاون افسر عملیات قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) در ارومیه و منطقه ۱۱ سپاه منصوب و بعد از آن مسئول بازرسی و دایره سیاسی قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) شد و سپس به عنوان سرپرست عقیدتی- سیاسی لشکر ۲۳ نیروهای مخصوص (نوهد) مشغول به خدمت گردید.

محمود قبل از شهادت اعضای بدنش را اهدا کرد/ به فکر درجه و مقام نباشید

بعد از مدتی در تاریخ 25 آذر 62 به عنوان مسئول سازماندهی بسیج عشایری سیدالشهدا قرار گرفت که در این مدت سه بار مجروح شد. سپس به تیپ ۱ لشکر ۲۳ نوهد رفت و بعد از آن به عنوان فرماندهی گردان ضربت عملیاتی جندالله بانه منصوب شد و  از ابتدای سال 64 تا پاییز 67 به دستور سرهنگ صیاد شیرازی به قرارگاه کربلا و خاتم الانبیا اعزام و به عنوان معاونت تیپ شهادت منصوب گردید و در عملیاتهای ظفر او۲و۳ و کربلای ۱و۲و۳ شرکت نمود.

سپس در دایره عملیات ستاد نزاجا مستقر در لویزان به ماموریت خود را ادامه داد. بعد از نزاجا به ژاجا منتقل شد و در آنجا به عنوان معاون حفاظت اطلاعات ناحیه ژاندارمری کردستان منصوب شد. همچنین در سمت مشاور نظامی و معاون هماهنگ کننده عقیدتی سیاسی ناحیه ژاندارمری کردستان به خدمت پرداخت.

همچنین به دستور فرمانده لشکر ۲۸ کردستان او به فرماندهی یکی از گردان های تکاور منصوب شد و در یکی از عملیات ها همراه ۴ نفر از نیروهایش عازم ارتفاعات استراتژیک مارو- که در دست عراقی ها بود- شدند. در آنجا موفق شدند دو نفر از نظامی های عراق را اسیر کنند و تانک های آنان را از بین ببرند که باعث پیروزی نیروها شد. در تاریخ سیزدهم آذرماه 69 به مدت شش ماه به عنوان مشاور دادستان نظامی به سازمان قضایی نیروهای مسلح کردستان اعزام شد و پس از اتمام ماموریت در سمت های معاون تبلیغات و معاون هماهنگ کننده ناحیه کردستان مشغول به خدمت گردید. بعد از مدتی به درخواست فرمانده نیروی زمینی ارتش به نزاجا رفت و به عنوان مشاور اجرایی فرمانده نزاجا به فعالیت  مشغول شد.

در تیرماه سال 75 به عنوان نماینده معاون تعاون نزاجا در امور اقتصادی نزاجا در منطقه شمال غرب منصوب شد و بعد از اتمام ماموریت به ناجا بر برگشت و در سمت معاون هماهنگ کننده عقیدتی سیاسی ناحیه انتظامی کردستان قرار گرفت. بعد از مدتی به وزارت کشور و سپس به استانداری کردستان منتقل شد.

اهدای عضو

به علت جراحات مغزی طی دو مرحله در بیمارستان توحید شهر سنندج تحت درمان قرار گرفت و بعد به تشخیص پزشکان او را به بیمارستان خانواده ارتش در تهران منتقل کردند. بعد از مدتی به بیمارستان شریعتی انتقال یافت و در تاریخ 17 خرداد 79 به شهادت رسید و طبق وصیت نامه اش قلب و کلیه های او به سه نفراهدا شد. قلبش را به جوان هفده ساله ای اهدا کردند. پیکر مطهرش پس از تشییع در زادگاهش، شهرستان بیجار (روستای جعفر آباد) سیاه منصور به خاک سپرده شد.

جمیله حسام شریعتی، یکی از آشنایان او، می گوید: «بعد از شهادتش در خواب دیدم، شهید همراه پدرش به کنار من آمدند و من مشغول خوردن آب بودم و آنها هم نیز مقداری آب خوردند، با آنها به منزلشان رفتم. به شهید گفتم: می خواهم از راه پله به پشت بام بروم. او به پسرش گفت که مرا راهنمایی کند و زمانی که پله ها را بالا می رفتم، به یک تکه یخ برخورد کردم و نمی توانستم از آن محل باریک عبور کنم. او به پسرش گفت: برو تبری بیاور و راه را برای آنها باز کن. موحد (پسر) شروع به خرد کردن یخ ها کرد و بعد دیدم آن راه باریک آنقدر پهن شده است که چند نفر می توانند از آنجا عبور کنند و سر سبز و صاف شده بود و من همراه زهرا دختر شهید به پشت بام رفتیم و شهید و پدرش را دیدم که در حال خداحافظی با خانواده هستند و از آنجا رفتند.»

وصیت نامه شهید: به فکر درجه و مقام نباشید
شهید امان اللهی در وصیت نامه اش نوشته است: «ای برادران عزیز، هوشیار باشید و غیر اسلام و قرآن به چیز دیگری فکر نکنید. هر چه خیر و صلاح انسان است در قرآن نهفته است. ای خواهران، زینب گونه پیام شهیدان راه خدا را به گوش جهانیان برسانید و زینب گونه به ادامه راه شهیدان کوشا باشید.

ای برادران ارتشی، به فکر درجه و ارشدی و مقام و خودنمایی در مقابل فرماندهان نباشید، چون همه اینها از بین رفتنی است. پس به فکر قیامت باشید و جامه سربازی در زندگی لباس شرافت و پس از مرگ حریر بهشت است. ای ارتشیان، علی وار زندگی کنید و با توکل به خدا و سلاح ایمان به پیش بروید.»

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار