میدان‌های مین هنوز قربانی می‌گیرد ـ ۳/ گفت‌وگوی دفاع‌پرس با همسر شهید عبدالرضا قربانعلی

تمام این سال‌ها را با انتظار سر کردم/شناسایی میدان‌های مین به وسعت هزاران کیلومتر مربع

در تمام هشت سال جنگ همان 15 روزی را که در هر ماه به منطقه اعزام می‌شد تا ساعت 12 شب منتظر می‌ماندیم تا تماس بگیرد و خبر سلامتی‌اش را بدهد. هر روز را به همین شیوه به سر می‌بردیم تا روز بعد که خدا بزرگ بود.
کد خبر: ۳۲۱۳۷
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۵ آبان ۱۳۹۳ - ۱۰:۲۸ - 27October 2014

تمام این سال‌ها را با انتظار سر کردم/شناسایی میدان‌های مین به وسعت هزاران کیلومتر مربع

اشاره: شهید عبدالرضا قربانعلی استاد درجه یک تخریب و خنثیسازی انواع راکتها و بمبها، در سال 57 برای طی دوره آموزشی به آمریکا اعزام شد و در زمان جنگ تحمیلی هم عهدهدار انجام مسئولیتهای خطیری شد که تنها از عهده مردانی همچون او برمیآمد.

ایام بازنشستگیاش مساوی بود با حضور دوباره در همان مناطق عملیاتی دوران دفاع مقدس. آنقدر در این راه ثابتقدم ماند تا اینکه در 23 مهرماه 1390 هنگام پاکسازی میادین مین در مناطق شمالغرب کشور به درجه رفیع شهادت نائل شد.

متن پیش رو گفتوگوی خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس با همسر شهید عبدالرضا قربانعلی است. هرچند که غم فراق چنین مردی آنقدر برای همسرش سنگین است که بارها در هنگام گفتوگو به سبب تألم خاطر برای لحظاتی از ادامه صحبت باز میماند.

اعزام به آمریکا برای طی دوره آموزشی

عبدالرضا در اسفند 1335 در منطقه فشم در ناحیه رودبار قصران به دنیا آمد. اصالتا نیز اهل همانجا بود. دوران خدمت سربازی را که طی کرد به وسیله یکی از دوستانش که همان وقتها در نیروی هوایی خلبان بود به استخدام این نیرو درآمد و قبل از پیروزی انقلاب یعنی در ابتدای سال 1357 برای طی دوره آموزشی تخریب و خنثی سازی مین و راکت به آمریکا اعزام شد.

حدود 6 ماه برای طی یک دوره فشرده در آمریکا به سر برد و بعد از مراجعت به ایران در همان منطقه هوایی مهرآباد مشغول به کار شد. ما یک سال قبل از آغاز جنگ یعنی در سال 58 هم ازدواج کردیم که ماحصل این ازدواج دو پسر و یک دختر است.

ممانعت نیروی هوایی و اصرار به حضور داوطلبانه در جبههها

جنگ که شروع شد خودش را به جبههها رساند. از آنجایی که استخدام رسمی نیروی هوایی ارتش بود اجازه نداشت که به صورت داوطلبانه و یا خارج از برنامههای ستاد به جبهه اعزام شود به همین خاطر بدون رضایت و از آنجایی که علاقه بسیاری برای حضور خودجوش در خط مقدم جبهه داشت، به مدت سه ماه به عنوان داوطلب در جبههها حضور پیدا کرد و در همان مدت هم در گردان شهادت نامنویسی کرد.

حتی منطقه که میرفت از قرارگاه رعد با تلفن عمومی که در محوطه مسکونی قرار داشت تماس میگرفت و ما به پای تلفن میرفتیم تا منتظر تماس ایشان باشیم. آن روزها حتی تا ساعت 12 شب منتظر تماسش میشدیم و به محض اینکه صحبت میکردیم خیالمان راحت می شد و با خودمان می گفتیم که تا فردا خدا بزرگ است.

بعد از این سه ماه حضور داوطلبانه در جبههها؛ مابقی آن را تا 8 سال پایانی جنگ به صورت متمادی 15 روز تهران و 15 روز دیگر در سایر استانها به کار و تلاش همت کرد. در طی همه این سالها که از خانواده و شهر و دیار دور بود؛ سفر بخشی از زندگیاش شده بود، ما هم به سبب شغلی که عبدالرضا داشت به شهرهای جنوبی کشور مانند چابهار و یا بندرعباس مهاجرت میکردیم.

عبدالرضا عضو گروه یازده نفرهای بود که برای تخریب و خنثیسازی بمبها و راکتها آموزش دیده بودند و این زمینه تخصصهای لازم را داشتند. کارشان این بود که در مناطق مختلف کشور بمبها و راکتهایی را که  عمل نکرده بودند؛ خنثی کنند.

بازگشت به میدانهای مین

بعد از پایان جنگ تحمیلی، استاد پایگاه شماره یک در امور تخریب شد. در این پایگاه با همان روحیهای که بعد از سالها مجاهدت و کار در جبههها به دست آورده بود؛ بازنشسته شد.

چند ماهی برای این که حوصلهاش بعد از عمری فعالیت در عرصههای پرخطر با بیکاری و بازنشستگی سر نرود دنبال کار عادی رفت اما دید که حوصلهاش با این کارها سر جا نمیآید. باز برگشت به دنبال همان گروه تخریبی که داشت و ادامه همان کار را گرفت.

از 9 سال پیش کارش را در منطقه ایلام شروع کرد و به مدت 5 سال در این منطقه و نیز در استان کرمانشاه در نوار مرزی حضور یافت. در ابتدا به عنوان ناظر و سپس به عنوان سرناظر میدانهای مین در منطقه حضور یافت. این 6 ماه آخر را به منطقه خوزستان برای مدیریت مینزدایی آمده بود که این سفر با شهادتش همراه شد. در همین ششماهی که در منطقه خوزستان حضور داشت 7 الی 8 میدان وسیع مین را خودش شناسایی کرد که وسعت این میدانها گاهی به 300 هزار کیلومتر میرسید.

نقطه عروج

همان وقتها هم دلم رضا نمیداد که برود برای پاکسازی مین. حقیقتا تمامی این سالها را با انتظار به سر کردم. در همین مناطق بود که با منطقه وسیعی از میدان مین مواجه میشود که به شکل یک تالاب درآمده بود و بدون اینکه متوجه شود پایش روی مین میرود.

بعد از شهادتش زمانی که به آن مناطق رفتم اصلا احساس نمیکردم که چنین مناطقی وجود داشته باشد و اینکه خودش این مسیر را انتخاب کرده بود. میترسیدم که اگر او را در همان زمان از رفتن منع کنم به شکل دیگری دچار مشکل شود.

هر بار هم که به او میگفتیم که از رفتن امتناع کند میگفت که دیگر نمیتواند از این کار صرفنظر کند. به نحوی آلوده این کار شده بود و نمیتوانست از آن دل بکند. میخواست که رفتن به اهواز جزء آخرین برنامههایش برای پاکسازی مین باشد و دیگر از این کار بیرون بیاید که نشد.

غذای نذری که باید پخته میشد

 قبل از اینکه شهید شود یک مراسم عزاداری به سنت هرساله در ناحیه فشم داشت و این مراسم سالیان بسیاری به وسیله اجدادش پیریزی شده بود. عبدالرضا میخواست خودش در غذا پختن شرکت کند. به همین خاطر لوازم و ملزومات غذا پختن را قبل از شهادتش تهیه کرد. بسیار تاکید داشت که این مورد حتما انجام بگیرد. دو سال قبل از اینکه شهید شود پدرش به رحمت خدا رفت و این وظیفه به عهده ایشان محول شد.

آدمی بود که شهادت باید نصیبش میشد و در این هشت سال جنگ موقعیتهای بسیاری بود که او را تا مرز شهادت پیش برد. مردی بسیار مذهبی بود. با جوانترها مانند خودشان و با سنوسال دارها هم به اقتضای سن خودشان رفتار میکرد. هم از نظر دینی برایش داشتن حجاب و یا خواندن نماز اول وقت دارای اهمیت بود و هم اینکه اگر کسی مقداری از این چیزها را رعایت نمیکرد زیاد در این مورد سختگیری نشان نمیداد.

جوانترها  تحت تاثیر اخلاق عبدالرضا

زمان شهادتش بسیاری از جوانهایی که با اخلاق ایشان آشنایی داشتند در تشییع جنازه ایشان حاضر بودند که حتی ما آنها را نمیشناختیم. برخی از فامیلهای دور ما که مقید به داشتن حجاب سفت و سخت نبودند در تشییع جنازه عبدالرضا شرکت کردند و به خاطر روح این شهید همگی تصمیم گرفته بودند که روسریهای خودشان را جلو بکشند تا با این کار به شهید ادای احترام کنند.

هنوز هم که هنوز است خیلی در مورد این شهید صحبت میکنند. در خانواده و دوستان همیشه حرف عبدالرضا است. در تشییع جنازهاش اصلا فکر نمیکردم که این اتفاق بیافتد. برای حضور گروه موزیک نیروی هوایی در مراسم تشییع یکی از دوستانش که قبل از او به شهادت رسیده بود بسیار تلاش کرد اما موفق نشد که گروه سرود را برای آن مراسم تدارک ببیند. ولی در مراسم تشییع خودش نمیدانم که چطور شد که گروه سرود کاملا حضور پیدا کرده و به اجرای مراسم پرداختند و تشییع جنازهاش در کمال احترام برگزار شد.

دلتنگی بچهها

بچهها با روحیاتی که از پدرشان سراغ داشتند و نیز از آنجایی که راه پدرشان به شهادت ختم شد تا حدودی با این موضوع و غم فراق پدرشان کنار آمدهاند و به رضای خداوند راضی هستند. در طی این سالها که بدون حضور عبدالرضا طی شده است بچهها برای اینکه من مبادا از ذکر نام پدرشان دلتنگ شوم سعی میکنند که در کنار من چیزی بروز ندهند اما گاهی اوقات میبینم که در کنجی از خانه و یا در اتاق خوابشان گریه میکنند.

انتهای پیام/

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
مهتاب سلطانی
|
-
|
۰۰:۰۳ - ۱۳۹۴/۰۴/۰۲
0
1
روحش شاد و یادش گرامی
واقعا که تعلق به ملکوت داشت وبه چیزی که لیاقتش را داشت یعنی شهادت رسید
دنیا برایش خیلی کوچک بود
برای خانواده محترمش صبر و اجر جزیل را از خداوند منان خواستارم
نظر شما
پربیننده ها