گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس ـ رسول حسنی؛ مساله تاریخ برای انسان همیشه با کنجکاوی و کسب دانایی همراه بوده است. این دانستن چنان مهم بوده که در قول معصومین هم بر آن تأکید شده است. امام علی (ع) در نصایح خود به امام حسن (ع) فرمودند: «فرزندم! من هر چند عمر پیشینیان را یکجا نداشتهام، ولی در اعمال آنها نظر افکندم، در اخبارشان اندیشه کردم و در آثارشان به سیر و سیاحت پرداختم؛ آنچنان که گویی همچون یکی از آنها شدم؛ بلکه گویی من بهخاطر آنچه از تجربیات تاریخ آنان دریافتهام با اولین و آخرین آنها عمر کردهام.»
موضوع تاریخ دستمایه بسیاری از آثار هنری چه رمان و شعر و چه تئاتر و سینما قرار گرفته است. برخی از مهمترین آثار تاریخ سینما موضوعاتی تاریخی دارند که میتوان به «السید»، «بن هور»، «10 فرمان» و... اشاره کرد.
در عمر بیش از 100 ساله سینما در ایران موضوعات تاریخی هم برای مخاطبان و هم برای فیلمسازان جذاب بوده و هست. اما به ندرت اتفاق میافتد تا با اثری قابل اعتنا در این حوزه روبهرو شویم. «علی حاتمی»، «داوود میرباقری»، «فرجالله سلحشور»، «سیدضیاءالدین دری» و «حسن فتحی» از جمله کارگردانان بنامی بودند که با ورود به مباحث تاریخی، آثار ارزشمندی خلق کردند که متضمن مفاهیم فراتاریخی شد.
برای این فیلمسازان واقعه تاریخی محملی است برای طرح یک مساله، نه داستان و واقعه نگاری. حتی در سریال «کلاه پهلوی» که داستان آن در شهر خیالی سامان رخ میدهد به دلیل سایه سنگین تاریخ بر آن قابل اعتناست و دُرّی در این سریال یک داستان تاریخی طرح نکرده تا داستان بگوید. او داستانی را روایت کرده تا تاریخ را نقد و تحلیل کند. اینکه یک داستان را تخیل کنیم که در بستر تاریخ اتفاق میافتد تفاخری ندارد باید بدانیم چه ضرورتی برای یک داستان تاریخی تصور کردهایم تا آن را به تصویر بکشیم.
«عزیزاله حمیدنژاد» بعد از موفقیتی که در سینما تجربه کرده بود وارد سریال سازی شد و با سریال «بانوی عمارت» توانست مخاطبانی را به خود جذب کند. اما این جذابیت به دلیل فاکتورهای از پیش امتحان شده است نه اینکه ساختار و معنای سریال واجد ارزشهای هنری است. حضور زن دوم، اختلاف چند زن بر سر تصاحب جایگاه بانویی، تنهایی و مظلومیت زن اول و... همه از مواردی است که مخاطبان زیادی را به خود جذب میکند.
اما این، همه آن چیزی نیست که «بانوی عمارت» را به اثری مسالهدار تبدیل کرده است. در این سریال مدام از اصالت خون قاجاری، شاه و رعیت و ارباب و نوکر صحبت میشود. فضایی که «احسان جوانمرد» در مقام نویسنده و حمیدنژاد در مقام کارگردان ترسیم کردهاند این است که هیچ نوکری بدون ارباب نمیتواند زندگی کند. نه اینکه او حق انتخاب ندارد که چیزی را اختیار کند، اساسا این ناتوانی در سرشت و ذات او نهاده شده است.
برای نمونه نگاه کنید به شخصیت «جواهر» که تصمیم گرفته از زیر سایه ارباب بیرون بیاید ـ حالا به هر علتی ـ سرنوشتی جز سرب داغ که از اسلحه نوکری دیگر بیرون میآید در انتظارش نیست. در مقابل شخصیت «یحیی» را میبینیم که همه آرزویش معمار شدن است و رسیدن به این آرزو جز با نوکر ماندن میسر نمیشود. او برای محقق شدن این آرزو باید با ارباب همسفر شود. حتی ارباب پول «عمو مشتی» پدر یحیی را نمیپذیرد تا اگر یحیی به جایی رسید با پول اربابش رسیده باشد.
«ارسلان»، «افسر»، «فخرالزمان» و البته همه نوکرهای دربار میدانند که اصل شازده است نه چیز دیگری و اگر ارسلان به خونخواهی «رجبعلی» نوکر به اصطلاح خائن توبه کارش برمیخیزد برای این است که او بدون نوکر وفادار عملا ارباب نیست. مهمتر اینکه مرگ نوکر فقط باید به دست ارباب صورت گیرد نه کس دیگر!
حتی در مرگ ارباب و نوکر باید تفاوتی وجود داشته باشد. جواهر که نوکر است و به قصد انتقام، جنایاتی مرتکب شده به دست یک نوکر کشته میشود و جنازهاش در بیابان میماند تا «سیمون» رباخوار آن را دفن کند. در مقابل، جنازه «جهانبخش میرزا» را داریم که ارباب است و جنایاتی نیز مرتکب شده به دست ارباب کشته میشود. جنازه جهانبخش به دست ارباب از بیابان برده میشود تا به دست همان ارباب دفن شود. حتی در مرگ جهانبخش میرزا اربابی چون ارسلان میگرید اما در مرگ جواهر کسی خم به ابرو نمیآورد.
حتی جناب عنایت کتابخوان که مدام در حال غور کردن در تاریخ است. از ظلم ارباب و اتهام او ناراحت نیست و دوباره به دامان رحمت ارباب چنگ میزند. دانایی او در خدمت شناخت عمیقتر ارباب است او به این درک رسیده که جهان فانی است و با این جهان فانی که برخی شاهند و برخی رعیت، باید ساخت. این نوع تفکر همه قیامهای آزادی بخش از قیام حسینی تا قیام خمینی را زیر سوال میبرد. این جناب عنایت از آن دست روشنفکران خنثایی است که میداند و عمل نمیکند. اگر او به ظلم ایل قاجار باور و اعتراف دارد چرا خود را از زیر یوق آنها بیرون نمیکشد؟
سالها پیش از انقلاب «صادق چوبک» داستان «انتری که لوطیاش مرده بود» را به نگارش درآورد. این داستان ماجرای انتری است که لوطی معتاد و ظالمش به خوابی عمیق فرو رفته است. انتر زنجیر خود را پاره کرده و از قید اسارت او آزاد میشود. اما این آزادی هیچ دردی از او دوا نمیکند. حیران و سرگردان به این سوی و آن سوی رو میآورد، هیچ راه نجاتی نمییابد. او به سوی لوطیاش برمیگردد چرا که انتر بدون لوطی انتر نیست و اصلا ماهیت و هویت ندارد. اما لوطی مرده همچنان لوطی است. انتر باید در این دنیا تنها زندگی کند که قطعا نمیتواند. یعنی روند داستان چنین حکمی را قطعی میکند. «بانوی عمارت» نیز همان داستان جبرگرای مثل داستان چوبک است. باز به قسمت انتهایی سریال نگاه کنید، جایی که عمو مشدی به ارسلان میگوید:
«نوکر و پکر ... سگ کی باشیم ... خوشیم به خوشی تون، شادیم به شادی تون ... نوکر جماعت که از خودش چیزی نداره. نقل نقل دلتنگی نیست بنی آدم بنی عادته ... تا یه روزی این عمارت نه نور داره نه گور ... نور عمارت اربابی به امر و نهی اربابه ... بعدِ شما من دلم به چی خوش باشه ... به چارطاقی و هشتی ... به اون ایون پشتی ... به شاه نشین بی شازده ... به کجا شازده ...»
همه دیالوگهای عمو مشدی حسی را منتقل میکند که جسارتا، تداعی کننده تنهایی انتر است. نوکری چون عمو مشدی به نوکری عادت کرده و با رفتن شازده به عثمانی هویتش را از دست داده، برای همین است که بغض میکند و بلاتکلیف است.
مرگ «مهرالنسا»، «مرگ رجبعلی» و حتی مرگ «طلا» که خواهر ناتنی ارسلان است به آن اندازه تلخ نیست که شکنجه شدن ارسلان ارباب تلخ است. حتی «انجمن سایه» که ظاهرا باید حامی مظلومین باشد در قضیه اسارت «ارسلان» آفتابی میشوند سر سفره ارباب مینشینند و حافظ عرض و جان و خانه و خانواده ارباب میشوند اما در قضیه کشته شدن رجبعلی و مهرالنساء از سایه خود بیرون نمیآیند.
«افسرالملوک» که بیش از همه لاف خون قجری میزند و طبیب الاطباء را به خاطر نداشتن خون قجری از خود رانده، در روزگار پیری که خواستگاری ندارد و هنوز میخواهد بانوی عمارت باشد، تن به ازدواج با طبیب درگاه میدهد. داشتن خون خالص قجری تضمین کننده سلامت روحی و جسمی نیز هست. طلا خواهر ناتنی ارسلان که مادرش قجری نیست مبتلا به جزام شده و جهابخش میرزا نیز که مادری غیر قجری دارد قاتل باالفطرهای است که جز انتقام چیز دیگری نمیشناسد.
برای همین است که «بانوی عمارت» اصالت را به خون میدهد و البته پول و سرمایه. آیا این معانی در تناقض با اندیشه اسلامی نیست که پیامبرش با اشراف امت همان برخوردی را داشت که با بردهگان آزاد شده. وقتی فضه برای خدمت به خانه حضرت زهرا (س) میرود به امر پیامبر قرار میشود یک روز فضه کار کند و حضرت زهرا (س) استراحت کند و یک روز حضرت زهرا (س) کار کند و فضه استراحت. آیا این تفکر به اندازهای غنی نیست که دستمایه یک سریال فاخر شود.
همچنین پخش این سریال در 40 سالگی انقلاب اقدامی ناصواب است. خیانت و خباثت سلسله منحوس قاجار چنان زیاد است که روی شاهان دیگر را سفید کرده است. اما نه از ظلم ناصری حرفی زده میشود و نه از قیام جوانمردانه میرزارضای کرمانی صحبتی به میان می آید. با وجود داستانهای پرشمار در تاریخ انقلاب و شخصیتهای متعدد انقلابی که هر کدام نه یک قهرمان که اسطورههای بزرگ این کشورند پرداختن به یک شاهزاده قاجاری چه لزومی داشت؟ این سوالی است که مدیران رسانه ملی بخصوص شبکه سوم سیما باید پاسخ دهند.
انتهای پیام/ 161