تزیین دیوار‌های اتاق به سبک شهدا/ آدم باید مثل خار بیابان باشد

اهل مراقبه بود. در و دیوار اتاق را از احادیثی که روی تکه‌های کوچک کاغذ نوشته، پر کرده بود. می‌گفتم، «چرا اتاقت اینطور است؟ کمی مرتب باش!» می‌گفت، «این‌ها را چسبانده‌ام که هروقت چشمم به آن‌ها افتاد، یادم باشد باید به آن احادیث عمل کنم.»
کد خبر: ۳۲۹۸۶۹
تاریخ انتشار: ۱۱ بهمن ۱۳۹۷ - ۰۰:۳۰ - 31January 2019

گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: فرزند انقلاب و متولد دی ماه ۱۳۵۷ بود. نام ته تغاری خانه را هادی گذاشتند. وی در خانه‌ای پرورش یافت که در زمان جنگ وقف كمك به جبهه‌ها شده بود. در يک طبقه برای رزمنده‌ها لحاف می‌دوختند. در طبقه ديگر هدايای مردمی بسته‌بندی می‌شد و در پشت بام نیز مربا می‌پختند. هادی همواره به همراه مادر در اعتراضات و مراسم تشییع پیکر شهدا شرکت می‌کرد و سرشت او با وقايع انقلاب عجين شده بود.

او سال ۱۳۸۵ ازدواج می‌کند و ثمره این ازدواج دو فرزند به نام‌های «محمدحسین» و «ملیکا» است.

شهید «هادی زاهد» طی شش سال حضور در سوریه بارها مجروح می‌شود اما هیچ‌گاه آرام نمی‌گیرد تا این‌که هادی متولد انقلاب و بزرگ شده جنگ، رفته رفته به يک جوان متعهد و انقلابی تبديل می‌شود و عاقبت شانزدهم آبان ماه 1395 در جبهه مقاومت اسلامی به شهادت می‌رسد و در قطعه ۲۹ بهشت زهرا (س) آرام می‌گیرد. شهید «علی پريمی» الگو هادی در زندگی بود.

در ادامه خاطراتی از کتاب «هادی مقاومت» زندگی نامه شهید مدافع حرم «هادی زاهد» را می‌خوانید.

آدم فروش نیستم!

با دیگر بچه ها در حیاط مدرسه ترقه انداخته بودند. ناظم که با شنیدن صدا به حیاط آمده بود، تنها هادی را دید و او را به دفتر برده بود. بعد از کلی تلاش و ناکام ماندن در گرفتن اسامی بقیه بچه‌ها، با منزل ما تماس گرفت و گفت که به مدرسه برویم. همسرم به مدرسه رفت و بعد از کمی صحبت با مدیر و معاون، شخصا از هادی خواست که اسم بقیه بچه‌ها را لو بدهد. هادی باز هم مقاومت کرد. می‌گفت، «تنها کار من نبوده، ولی اسم بقیه را هم نمی‌گویم.» از انضباطش کم شد ولی هیچ‌گاه اسم دوستان دیگرش را که با او در این کار شریک بودند، به زبان نیاورد. این روحیه جوان‌مردی همواره همراه او بود.

راوی: خواهر شهید

آماده انتشار////// تزیین دیوارهای اتاق به سبک شهدا/ آدم باید مثل خار بیابان باشد

جهادگر نوجوان

از همان ابتدا اهل تقوا و جهاد نفس بود. سال‌ها پیش از آن‌که در مسیر جهاد اصغر قرار بگیرد، به مبارزه با نفس خود رفته بود و به شکلی دیگر می‌جنگید و جهاد می‌کرد. همواره به دنبال بهتر شدن و رسیدن به کمال بود. از همان نوجوانی در جلسات اخلاق حاج آقا مجتبی تهرانی شرکت می‌کرد و سعی داشت تمام مواعظ ایشان را در زندگی خودش پیاده کند. خیلی زود در مسیر تقوا قرار گرفت و راهش را پیدا کرد. دیگر هر چیزی نمی‌خورد و با هر کسی معاشرت نمی‌کرد. کم می‌گفت و بیش‌تر ساکت بود. می‌دانستیم که دائم الوضو است و نماز اول وقت وی در هیچ شرایطی ترک نمی‌شود. بقیه را با خوش‌رویی و صبری که داشت مجذوب خود می‌کرد. هادی جهادش را از همان نوجوانی آغاز کرد.

راوی: خواهر شهید

آماده انتشار////// تزیین دیوارهای اتاق به سبک شهدا/ آدم باید مثل خار بیابان باشد

غیبت ممنوع

روی رادیو برچسبی چسبانده بود با این مضمون، «غیبت ممنوع!» که هیچ‌وقت فراموش نکند. اهل مراقبه بود. در طبقه بالای خانه یک اتاق کوچک داشت که در و دیوار آن را از احادیثی که روی تکه‌های کوچک کاغذ نوشته، پر کرده بود. می‌گفتم، «چرا اتاقت اینطور است؟ کمی مرتب باش!» می‌گفت، «این‌ها را چسبانده‌ام که هروقت چشمم به آن‌ها افتاد، یادم باشد باید به آن احادیث عمل کنم. شما هم که گاهی به این‌جا می‌آیی، بعضی از آن‌ها را بخوان. تا هم ثوابش به من و هم به شما برسد!» چسباندن کاغذ به در و دیوار عادت نوجوانی‌اش بود که آن را تا بزرگ‌سالی حفظ کرد.

راوی: مادر شهید

آماده انتشار////// تزیین دیوارهای اتاق به سبک شهدا/ آدم باید مثل خار بیابان باشد

بزرگ مرد کوچک

از همان سنین پایین خواهان استقلال بود. دوست داشت روی پای خودش بایستد و خرج و مخارجش را خودش دربیاورد. تعطیلات تابستان بهترین فرصت برای کار بود. مدتی به عنوان تراکت پخش کن و مدتی به عنوان کارگر ساختمانی مشغول به کار شد. حتی گاهی مانند دیگر کارگران روزمزد، در انتظار کارفرمایی کنار خیابان می‌ایستاد تا بلکه سراغش بیایند و او را پای ساختمانی نیمه کاره ببرند تا کمی پول دربیاورد و بی‌کار نباشد. وقتی وارد دبیرستان شد، همراه هم برای کار به باطری سازی محل رفتیم. خانواده هایمان چیزی در این مورد نمی‌دانستند و ما هم چیزی نمی‌گفتیم. در آن زمان هادی به تازگی وارد بسیج شده بود و در حال و هوای عملیات و جنگ سیر می‌کرد. می‌گفت: «باید این‌ها را خوب یاد بگیریم که اگر در عملیات خودرویمان خراب شد، بتوانیم سرپایش کنیم.» به کارش عشق می‌ورزید و به هر دری می‌زد تا چیزهای بیشتری یاد بگیرد. اجزای خودرو را بیرون می ریخت تا از نزدیک با طرز کارشان آشنا شود. چند باری برای همین موضوع مورد تنبیه صاحب کارمان قرار گرفت ولی این ناملایمات کمترین تاثیری روی او نداشت. باز هم با همان انگیزه پیشین به کارش ادامه می‌داد تا یاد بگیرد. می‌گفت: «آدم باید مثل خار بیابان باشد! نه آبی به آن می‌رسد و نه مورد توجه کسی قرار می‌گیرد؛ با این حال زنده می‌ماند و بی توجه به شرایط سختش رشد می کند!»

راوی: امیرحسین خواهرزاده شهید

آماده انتشار////// تزیین دیوارهای اتاق به سبک شهدا/ آدم باید مثل خار بیابان باشد

مرام ورزشکاری

مدتی بود همراه هم به باشگاه کونگ فو می‌رفتیم. یک روز در مسیر برگشت، که حسابی گرسنه شده بودیم، تصمیم گرفتیم به رستورانی در همان اطراف برویم و چیزی بخوریم. غذا را که آوردند، بلافاصله مشغول خوردن شدیم. کمی گذشت و دیدم هادی از خوردن دست کشیده و بیرون را نگاه می‌کند. بی توجه به چیزی که مشغول تماشای آن بود، گفتم: «چرا نمی‌خوری؟! هیچ قول نمی‌دهم که تا ده دقیقه دیگر چیزی برایت باقی بماند.» هادی همچنان بیرون را نگاه می‌کرد، گفت: «از گلویم پایین نمی‌رود. پیرمرد رفتگر از آن سمت خیابان ما را نگاه می‌کند. » غذا از دهنم افتاد. هادی دیگر ننشست، بخشی از غذا را جدا کرد و برای رفتگر به آن سمت خیابان برد. وقتی برگشت، خوشحال از کاری که کرده بود، گفت: «ورزش که فقط دویدن و فعالیت بدنی نیست؛ آدم باید مرامش را هم داشته باشد!»

راوی: امیرحسین خواهرزاده شهید

آماده انتشار////// تزیین دیوارهای اتاق به سبک شهدا/ آدم باید مثل خار بیابان باشد

بی ادعا

هادی مسیرش را از همان کودکی انتخاب کرده بود. پانزده سالم بود که به جبهه رفتم و بعد از گذراندن دوره آموزشی در یگان نیروهای مخصوص هوابرد سپاه برای شرکت در جنگ، به کردستان رفتم‌. هربار که از منطقه برمی‌گشتم هادی پای خاطراتم می‌نشست و با دقت به هر آن‌چه می‌گفتم گوش می‌داد. سوال‌های بسیاری از جبهه و جنگ می‌پرسید و دوست داشت بیش‌تر با فضای آن‌جا آشنا شود. هفت سالی از من کوچک‌تر بود. از همان ایام شیفته این مسیر شد و با بزرگ‌تر شدنش قدم در این راه گذاشت. در دوره‌های بسیاری شرکت کرده بودم؛ هرجا بحثی می‌شد از خاطراتم می‌گفتم و دوست داشتم بقیه از مهارت‌هایم مطلع شوند. هادی اما این‌طور نبود. در کار نظامی و به خصوص تخصص خودش خِبره بود، ولی اصلا چیزی درباره‌اش نمی‌گفت. متواضع بود، کم پیش می‌آمد از خودش حرف بزند. اوج فروتنی او را می‌شد در برخورد با پدر و مادر دید. هرجا که با آن‌ها رو به رو می‌شد، بی درنگ دستان‌شان را می‌بوسید. فرقی نداشت که در خیابان باشد یا در خانه، جلوی اقوام. هادی برای من مظهر فروتنی بود.

راوی: برادر شهید

آماده انتشار////// تزیین دیوارهای اتاق به سبک شهدا/ آدم باید مثل خار بیابان باشد

بنایی در اتاق بیمار!

حال پدرم که وخیم شد، او را به بیمارستان بقیه الله (عج) منتقل کردیم. چند روزی که در آن بیمارستان بستری بود، گاهی حالت اغما پیدا می کرد و حرف های نامتعارف میزد. در آن ایام به نوبت هر شب یکی از ما پیش پدر می ماند که تنها نباشد و به کارهایش رسیدگی شود. فردای آن روزی که نوبت هادی بود، برای ملاقات پدر به بیمارستان رفتیم. خانمی که همراه تخت کناری بود از هادی تعریف می‌کرد و از ماجراهای شب گذشته می‌گفت. آن شب پدر حال وخیمی پیدا کرده بود و به یاد ایام جوانی، از تجربه های بنایی‌اش گفته بود. هادی هم با همان احترام همیشگی حرف های او را گوش داده بود تا ناراحت نشود. حتی وقتی از او خواسته بود که در کف اتاق سیمان بریزد، هادی طوری وانمود کرده بود که انگار یک استانبولی سیمان کف اتاق خالی کرده! بعد هم به خواسته پدر شروع کرده بود به موزاییک کردن کف اتاق و در آخر به طور فرضی کل اتاق را بازسازی کرده بود. همه این‌ها برای این بود که پدر ناراحت نشود. می‌خواست حتی در آن شرایط هم حرفش را گوش کند تا از او راضی باشد.

راوی: برادر شهید

آماده انتشار////// تزیین دیوارهای اتاق به سبک شهدا/ آدم باید مثل خار بیابان باشد

آزمون و خطا

اهل ورزش بود. از همان نوجوانی با ثبت نام در کلاس کونگ فو ورزش را به طور جدی شروع کرد و ادامه داد. صبح‌های جمعه همراه دیگر دوستانش به پارک می‌رفتند و تمرین می‌کردند. هادی عاشق کوهنوردی بود؛ کوه‌های اطراف تهران را مثل کف دستش می‌شناخت. برای رسیدن به قله، سخت‌ترین مسیرها را انتخاب می‌کرد. مسیرهایی را انتخاب می‌کرد که تازه بودند و بقیه سراغ‌شان نمی‌رفتند. می‌گفت: «زندگی هم مثل کوهنوردی است. مسیرهای مختلف را به دقت بررسی می‌کنی و بعد از صعود بهترین‌شان را انتخاب می‌کنی تا دفعه بعد، با چشمی بازتر راهت را طی کنی. این طور شانس موفقیتت هم بالاتر خواهد بود.»

راوی: امیرحسین خواهرزاده شهید

انتهای پیام/ ۷۱۱

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار