دست‌نوشته پاسدار شهید مرتضی عباسی مقانکی (۱)

پاسدار شهید «مرتضی عباسی مقانکی» در دست‌نوشته خود شرح حالی از اعزام خویش به جبهه را بیان می‌کند.
کد خبر: ۳۳۰۴۱۱
تاریخ انتشار: ۱۱ بهمن ۱۳۹۷ - ۰۶:۰۰ - 31January 2019

به گزارش خبرنگار ساجد، پاسدار شهید «مرتضی عباسی مقانکی» در تاریخ ۱۶ شهریور ۱۳۴۴ در تهران چشم به جهان گشود. وی همواره در تظاهرات و راه‌پیمایی‌ها علیه رژیم پهلوی شرکت می‌کرد. مرتضی با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه حق علیه باطل شد و سرانجام ۲۲ بهمن ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 

دست‌نوشته پاسدار شهید مرتضی عباسی مقانکی (۱)

متن دست‌نوشته‌ای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، در ادامه می‌خوانید:

«روز و ساعت ورود به جبهه: ۱۳۶۱/۸/۱۰
نام و مشخصات جبهه: پادگان الله اکبر – اسلام آباد غرب
همراهان اعزامی: بچه‌های محل- فولادی- امیر- دهناد-مشهدی- مهستی
سمت جبهه‌ای: بی‌سیم چی و مسئول مخابرات گردان عمار پادگان حمزه سیدالشهداء
تیپ: حضرت محمد رسول الله (ص) از قرارگاه خاتم الانبیاء
خاطرات این جانب مرتضی عباسی مقانکی
از زمان جبهه رفتن ۱۳۶۱/۸/۱۰ تا قبل از شهادت
بسم الله الرحمن الرحیم

خاطرات از تاریخ ۱۳۶۱/۸/۱۰ که جهت آمدن به جبهه اعزام شدم را برای شما بیان می‌کنم.

در تاریخ ۱۳۶۱/۸/۱۰ در لانه جاسوسی همه برادرانی که قرار بود اعزام شوند به جبهه جمع شدند و من هم همراه بچه‌های محل که ابراهیم فولادی، محسن دهناد، مصطفی امیری، محمد مشهدی، و حسین مهستی بود نیز در میان آنان بودیم، ساعت ۸ قرار بود ما را اعزام کنند، اما کمی طول کشید.

و بالاخره ساعت ۱۰ نیم بود که ما را با اتوبوس به پادگان امام حسن علیه السلام اعزام کردند و شب را در آنجا بودیم؛ و کلیه وسایل خود را تحویل گرفتیم و صبح روز ۱۳۶۱/۸/۱۱ از پادگان امام حسن علیه السلام با اتوبوس به جبهه‌های غرب اعزام شدیم.

حدود ساعت ۹ نیم شب بود که در پادگان الله اکبر واقع در اسلام آباد غرب پیاده شدیم و به داخل مسجد رفتیم و در آنجا نماز خواندیم و شام خود را صرف کردیم و به آسایشگاه رفتیم و خوابیدیم. و صبح نیز جهت سازماندهی ما را به خط کردند و من تصمیم گرفتم که به واحد مخابرات بروم لذا از بچه‌های محل جدا شدم و به واحد مخابرات رفتم.

طی دو روز توسط برادر محمدی آموزش‌های مربوطه به ما داده شد و به گردان عمار واحد مخابرات که مسئول آن برادر شهید عبدالعظیمی بود معرفی شدیم. در طول آموزش با ۳ تن از برادران به نام نقده‌ای، خلج و پور رضا آشنا شدم و اتفاقاً هر چهار نفری ما به یک گردان معرفی شدیم.
ادامه دارد...»

انتهای پیام/ 900

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار