به گزارش خبرنگار ساجد، پاسدار شهید «مرتضی عباسی مقانکی» در تاریخ ۱۶ شهریور ۱۳۴۴ در تهران چشم به جهان گشود. وی همواره در تظاهرات و راهپیماییها علیه رژیم پهلوی شرکت میکرد. مرتضی با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه حق علیه باطل شد و سرانجام ۲۲ بهمن ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
تصاویر دستنوشته پاسدار شهید «مرتضی عباسی مقانکی»
ادامه متن دستنوشتهای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، در ادامه میخوانید:
«..پا به فرار گذاشت و همینطور عملیات ادامه داشت مسئول گردان و ما که از نیروها جدا شدیم در بالای تپهای مستقر شدیم تا مسئول گردان عملیات را هدایت کند، از قضا نیروهای عراقی از آنجا متواری میشدند که ما نیز به لطف خدا با آنها درگیر میشدیم و آنها را به هلاکت میرسانیدیم، چون متوجه نبودیم ما از نیروهای خودی خیلی جلوتر رفته بودیم این بود که حرکت کردیم در یک سنگر تانک عراق پناه گرفتیم.
ناگهان یک خمپاره انداز عراق در دست راست ما وجود داشت و، چون در بین راه ما با بچههای آر پی جی زن روبرو شده بودیم، آنها نیز همراه ما بودند برادر عیدی دستور منهدم کردن آن خمپاره را داد.
برادر کریمی و الوندی سراغ خمپاره انداز رفتند و من نیز برای زدن نیروی آن با یک آر پی جی-۷ در حالیکه سوره والعصر قرائت شد سنگر خمپاره سقوط کرد و سنگر دیگر آن نیز متواری شدند و ما به آن جا رفتیم و با خمپاره مواضع دشمن را میکوبیدیم.
شب ساعت ۱۲ الی ۱ بود که برادر عیدی و عبدالعظیمی برای پیدا کردن راه و نیروهای خودی جدا شدند و رفتند و ما نیز متوجه نبودیم که از نیروهای خودی خیلی جلو زدهایم، تقریباً یک کیلومتری شهر مندلی بودیم، خلاصه نزدیکی صبح بود که برادر عیدی به ما دستور دادند که برای رسیدن به نیروهای خودی باید به سمت چپ خودمان حرکت کنیم ما نیز، چون خلاف آنها ایستاده بودیم به سمت شهر مندلی حرکت کردیم.
حدود یک ساعت بعد دیدیم که در مندلی هستیم و پمپ بنزین آن را مشاهده کردیم سریعاً با برادر عیدی تماس گرفتیم با بیسیم اعلام کردیم که ما در مندلی هستیم و ایشان به ما گفتند که به سمت راست حرکت کنید خلاصه تا حرکت کردیم که برسیم به نیروهای خودی صبح شد و در بین دشمن و منطقه دشمن ماندیم.
در یک غار که بیسیم را نابود کردیم و تعدادمان ۷ نفر بود که آنها مجروح بودند در ساعت ۶ صبح بود که حرکت کردیم از بغل سنگرهای تانک و نفری عراق عبور کردیم و آنها نیز کور بودند و متوجه این نمیشدند که ما ایرانی هستیم آمدیم در یک غاری بزرگ روبروی تپه شهدا و دست راست نخلستان عراق در آن جا ماندیم و تنها و تنها خدا را داشتیم و هیچکس دیگر نبود که ما را یاری نماید، دعا میخواندیم و قرآن قرائت میکردیم برادر کریمی و الوندی برای شناسایی رفتند.»
ادامه دارد...