دست‌نوشته پاسدار شهید مرتضی عباسی مقانکی (۷)/ چگونگی تشکیل گردان حمزه سیدالشهداء در دوکوهه

پاسدار شهید «مرتضی عباسی‌مقانکی» در دست‌نوشته خود شرح حالی از مستقر شدن در دوکوهه و تشکیل گردان حمزه سیدالشهداء و آماده شدن برای عملیات را بیان می‌کند.
کد خبر: ۳۳۳۴۷۴
تاریخ انتشار: ۲۸ بهمن ۱۳۹۷ - ۰۶:۰۰ - 17February 2019

به گزارش خبرنگار ساجد، پاسدار شهید «مرتضی عباسی مقانکی» در تاریخ ۱۶ شهریور ۱۳۴۴ در تهران چشم به جهان گشود. وی همواره در تظاهرات و راه‌پیمایی‌ها علیه رژیم پهلوی شرکت می‌کرد. مرتضی با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه حق علیه باطل شد و سرانجام ۲۲ بهمن ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

دست‌نوشته پاسدار شهید مرتضی عباسی مقانکی (۷) / تشکیل گردان حمزه سیدالشهداء در دوکوهه

تصاویر دست‌نوشته پاسدار شهید «مرتضی عباسی مقانکی»

دست‌نوشته پاسدار شهید مرتضی عباسی مقانکی (۷) / تشکیل گردان حمزه سیدالشهداء در دوکوهه

دست‌نوشته پاسدار شهید مرتضی عباسی مقانکی (۷) / تشکیل گردان حمزه سیدالشهداء در دوکوهه

در ادامه دست‌نوشته‌ای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، می‌خوانید:

«...حدود یک ربع بعد متوجه شدم که برادر تندسته در زیر تخت‌ها در حال تمیز کردن آسایشگاه است؛ لذا نیز به کمک او رفتیم و با همدیگر مشغول نظافت آسایشگاه شدیم، حدود ۲ روز بعد ما را برادر اسماعیل لشگری که معاون اول گردان (عمار) بود با مینی بوس به پادگان اباذر سرپل ذهاب بردند و در آن جا اطاقی را مشخص کردند که تعلق به واحد مخابرات دارد.

لذا ما نیز به نظافت اطاق پرداختیم و روز بعد برادر الوندی به عنوان مسئول واحد مخابرات مشخص شدند و از طرف گردان به واحد مخابرات معرفی شدند و شب یک جلسه برگزار شد و برادر نقده‌ای مطالب بسیار جالبی را مطرح کردند، همینطور می‌گذشت تا اینکه ما را جهت مرخصی به تهران فرستادند.

و بعد از اتمام مرخصی به جنوب پادگان دوکوهه انتقال دادند و در آن جا یک ساختمان تحت اختیار گردان قرار گرفت و نام گردان نیز به نام گردان حمزه سیدالشهداء علیه السلام تغییر پیدا کرد و یک اطاق در طبقه پنجم این ساختمان یک اطاق بزرگ در اختیار ما قرار گرفت و بچه‌های مخابرات کامل شدند.

تعدادمان ۲۵ نفر بود برادر الوندی، نقده‌ای، شیخ آذری، لطفی، مقصودی، رضایی، حاجی پور، حسینی، فولادی، علی رجب، شعبانی، جمشیدی، یوسفی، شمس درخشان و... که نامشان در خاطرم نیست، جایتان خالی بود چه بچه‌های مخلصی واقعاً چه دعا‌هایی برگزار می‌شد به همین ترتیب گذشت تا ما را به منطقه چنانه بردند و در آن جا چادر زدیم و ماندیم.

در ضمن در دوکوهه یک روحانی به نام احمد جوکار به گردان معرفی شد حتی یک روحانی دیگر در گردان بود به نام حاج آقا اسدی که ایشان مجاهد عراقی بود.

خلاصه با حضور این دو روحانی در چنانه مستقر شدیم. شب اول که چادر زدیم ناگهان باران شدیدی سر گرفت و تا صبح می‌بارید باران به چادر‌ها نفوذ کرده بود بچه‌ها نیمه‌های شب بود که بلند شدند و با نوای مرگ بر آمریکا مکان چادر‌های خود را تعویض می‌کردند، صبح شد و ما نیز جایمان را عوض کردیم و به بالای یک تپه بردیم.

همین‌طور گذشت تا اینکه به ما اعلام کردند امشب می‌خواهیم شرکت کنیم در عملیات همه بچه‌ها غرق در خوشحالی شدند با تجهیزات به خط شدند و همدیگر را در آغوش گرفتند و قرار شد که ساعت ۹ شب حرکت کنیم این بود که برادر‌ها شب آمدند بیرون و به چادرها سرکشی می‌کردند و همدیگر را در آغوش می‌گرفتند، می‌گریستند و طلب عفو و بخشش از یکدیگر می‌کردند.»

ادامه دارد...

نظر شما
پربیننده ها