به گزارش خبرنگار دفاعپرس از سمنان، خاطرات رزمندگان و ایثارگران جنگ ایران و عراق، برگ دیگری از تاریخ ایران را روایت میکند؛ برگی که سختیها، شکیباییها و رشادتهای رزمندگان ایرانی را به تصویر میکشد که خواندن آنها خالی از لطف نیست. در زیر خاطرات رزمندگان جهاد سازندگی دامغان با هم مرور میکنیم.
پس از عملیات خیبر، نیروهای گردان مهندسی رزمی جهاد سازندگی دامغان به مریوان برگشتند. آنها به انجام مأموریتهای محوله در شمالغرب مشغول بودند تا اینکه برای شرکت در عملیات بدر به منطقۀ جنوب فرا خوانده شدند.
در این عملیات قرارگاه حمزه سیدالشهدا چند مأموریت ویژه دریافت کرد. قسمتی از نیروهای جهاد سازندگی دامغان در ایستگاه حسینیه مستقر شده بودند تا در مرحله دوم عملیات دستگاههایشان با عبور از پل های پی ام پی از دجله عبور داده شود تا در قسمت شرق بصره انجام وظیفه کنند. تعدادی از آنها نیز برای تعریض و احداث جاده به جزایر مجنون رفتند.
ابوالفضل حسن بیکی، فرمانده قرارگاه حمزه می گوید:
... مقرر شده بود، جادهای از پد 8 جزیرۀ مجنون شمالی به جادۀ خندق احداث کنیم تا بتوانیم از آن طریق به شرق دجله متصل شویم. فکر کردیم اگر بخواهیم از پد 8 جزیرۀ شمالی یک جاده بزنیم و آن را به جادۀ امام رضا(ع) وصل کنیم، حدود پنج کیلومتر فاصله است. اگر از داخل جزیره خاک برداریم، کمپرسی کمتر میخواهیم و سرعت کار هم بیشتر خواهد شد. این موضوع را در قرارگاه خاتم الانبیا (ص) پیشنهاد کردیم، قرارگاه هم پذیرفت که ما پد 8 را به جادۀ امام رضا (ع) وصل کنیم و خاک را از داخل جزیره برداریم.
این مأموریت به قرارگاه حمزه واگذار شد. گفتند شما داخل جزیره بروید تا قرارگاه کربلا از طرف کنار دجله کار را انجام دهد. امکاناتی که آنجا داشتیم همه را تحویل نیروهای قرارگاه کربلا دادیم.
هنگام خاک برداری در جزیره هر چه پایین تر میرفتیم، رس خاک بیشتر میشد. فقط کمی نم داشت. خاک را دپو می کردیم تا هوا بخورد و خشک شود.
بچه های مهندسی مطالعاتشان را انجام داده بودند. نقشۀ کار آماده شد. اینجا شب ها هم کار میکردیم. در اینجا هم جادۀ فانوس تکرار شد. روی این جاده هم باید فانوس می گذاشتیم تا کمپرسی ها داخل آب سقوط نکنند. گروه فانوس تشکیل شد و تجربیات عملیات خیبر دو مرتبه به کار گرفته شد. البته همزمان آن طرف هم نیرو داشتیم. قدرت الله امینیان، جانشین من در آن منطقه مستقر بود.
روز دوم شروع کار جاده سازی، بی سیم زدند بیا. با قایق به آن طرف رفتم. وقتی به آنجا رسیدم، من را به اتاق کوچک گلی هدایت کردند. معلوم بود برای کشاورزان عرب آن منطقه است. آقایان صیاد شیرازی، غلامپور، عزیز جعفری، سرهنگ نیاکی، حسین علائی، فرمانده قرارگاه نوح و امین شریعتی آنجا بودند. گفتند دشمن پاتک زده است، ما هیچ راهی نداریم باید یک خاکریز همین جلو بزنیم و بایستیم. صحبت بود بچه ها از پشت دجله عقب آمده اند. دشمن با سه، چهار لشکر و حجم آتش زیاد می خواهد جلو بیاید. گفتم: «ما چند لودر و بلدوزر داشتیم که تحویل بچه های قرارگاه کربلا دادیم. فقط دو تا دستگاه در اختیار نیروهای خودمان هست. بلدوزر بفرستید! ما سریع کار را انجام می دهیم.»
قدرت الله امینیان در جناح شمالی بود. من رفتم خط را ببینم. یک موتور آنجا بود به بچه های سپاه گفتم من را برسانید. قدری من را جلو بردند. بقیه اش را پیاده رفتم. دشمن یک هلالی ایجاد کرده بود.
تا به امینیان رسیدم، حدود سه ساعت طول کشید. او کنار دژ حاشیۀ هور مشغول کمک به رزمندگان بود. خط ما با عراقیها صد متر فاصله داشت. زد و خورد سختی بین دو طرف ادامه داشت. کاری نمی توانستیم انجام بدهیم. نیروهای پیاده ما قادر به پیشروی نبودند. مثل باران گلوله رد و بدل می شد. همه جا را آتش و دود پُر کرده بود. ما در پناه دود حرکت می کردیم. منتظر رسیدن دستگاه ها بودیم تا کار را شروع کنیم...
جهادگر محمدتقی منسوبی که سالها در مناطق عملیاتی با دستگاههای راهسازی کار می کرد از عملیات بدر چنین می گوید:
... پس از عملیات بدر ما سه ماه در زیر آتش شدید دشمن بعثی مشغول احداث جاده بودیم. یک لودر120 دستم بود که با آن جاده را تسطیح میکردم.
یک روز صبح ساعت 10:30 صدای شلیک ضدهوایی ها را شنیدم. در فاصله سه کیلومتری هم گرد و خاک و دود را دیدم که تنوره می کشید و به آسمان میرفت. زدم روی ترمز و از لودر پایین پریدم. بیل لودر را هم روی زمین گذاشتم تا حالت جان پناه درست کند.
بین دو چرخ لودر دراز کشیدم و گوشهایم را با دو دستم گرفتم. به آسمان نگاه کردم، چشمم به بمبی افتاد که به اندازه یک کیسه بزرگ آرد بود. این بمب به طرف لودر می آمد. در حال خواندن اشهدم بودم که به هوا پرتاب شدم. چند بار هم لودری که پانزده، شانزده تن وزن داشت با اندازۀ سی، چهل سانتیمتر به هوا بلند شد و باز به جای خودش برگشت.
گل و لای بسیاری هم رویم ریخت. سر و صدا که خوابید از زیر لودر بیرون آمدم. یک بمب در یک متری لودر زمین نمدار کنار جاده را شکافته بود و بدون آنکه عمل کند در زمین فرو رفته بود. بمب دیگر که در فاصله پنجاه، شصت متری داخل جزیره سقوط کرده بود، عمل کرده بود و همه چیز را به هم ریخته بود. گودالی درست شده بود و حیواناتی مثل ماهی و لاک پشت هم تلف شده بودند و تا مسافتی آب گل آلود شده بود.
خیلی نگذشت قدرت الله امینیان به سراغم آمد. تا که چشمش به من افتاد، گفت: «پسر هنوز زندهای؟!» به او گفتم: «شهیدان زنده اند، الله اکبر!»
حاج عقیل قریب بلوک از شجاعت و مهارت قدرت الله امینیان می گوید:
... عمليات بدر بود. همان روز حجت الاسلام شيخ محمد ترابي و هبتاله امیر احمدي براي دیدار با رزمندگان آمده بودند. به محض اين كه قدرت الله امینیان با تويوتا وارد مقر شد، هشت هواپيماي عراقي به سراغمان آمدند. دو دسته چهارتايي بودند. همان لحظۀ اول ضد هوايي را از كار انداختند و رگباري جلوي ماشين او گرفتند، به سرعت دنده عقب گرفت. آنها برگشتند و دو مرتبه او را به رگبار بستند. او تويوتا را به جلو هدايت كرد، وقتي هم كه نزديك سنگر رسيد خودش را به داخل سنگر پرت كرد. خندهكنان به بچهها گفت: «نامردها ول كن نيستند، هم جلوی ماشین را زدند و هم عقب آن را.»
در حالي كه تلفات جاني نداشتيم، شب راديو عراق اعلام كرد، صدها دامغاني را كشته و ماشينآلات آنها را از بين برده است.
برگرفته از کتاب: جهاد سازندگی دامغان در دفاع مقدس
انتهای پیام/