به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاعپرس، کتاب «جرعهای از ملکوت» شرح خاطراتی از سالهای دفاع مقدس و شهدای استان خراسان رضوی است که در 66 صفحه تنظیم شده است.
در این کتاب 37 خاطره از لحظات شهادت، تفحص شهدا و مقاطع مختلف جنگ تحمیلی است.
قسمتی از متن کتاب:
بوی بهشت
«عملیات فتح المبین، رزمندگان در حال مقاومت مقابل پانک دشمن بودند. آسمان غبارآلود بود و از هر سو صدای تیر و خمپاره میآمد. محمد سر از پشت خاکریز بالا آورد و به من چشم دوخت.
گفت: بوی بهشت میاد ... میشنوی؟
بو کشیدم. مشامم را غبار خاک و دود آتش پر کرد. حس کردم چشمهایش حالتی دیگر دارند. گویی معنویتی در نگاهش موج میزد، معنویتی که تا به آن لحظه هیچ گاه ندیده بودم. سر بر گردن، آرپیجی را بر شانهاش گذاشت؛ ایستاد و به طزف دشمن نشانه رفت... که ناگهان ... فضا هنوز بوی خاک و آتش میداد.»
لبخند گلگون
«سال 64 همراه صفی از رزمندگان عازم طلائیه شدیم. آن روزها من امدادگر بودم. نوجوان 17 سالهای صدایم زد و گفت: حاح آقا منو به خاطر بسپارین، آخه دیشب خواب دیدم که با چهرهای خون آلود از این عملیات برمیگردم.
کمی فکر کرد و ادامه داد: اگه فردا این طور بود، خون صورتم رو پاک کنین تا مادرم چهرهام رو با لبخند ببینه.
فردای آن روز، درحالی پیکرش را آوردند که چهرهاش گلگون به خون بود. طبق وصیتی که کرده بود با دستهای خود، چهرهاش را پاک کردم و بحق لبخندش را دیدم.»
پیغام قبل از عروج
«چند بار پلکهای خستهاش را بر هم فشرد. فکر میکرد خستگی ناشی از نگهبانیهای پیدرپی خواب بر چشمانش میآورد. فکر میکرد که شاید خواب میبیند. اما نه، بیدار بیدار بود و کسی از ژرفای سیاهی شب به پیش میآمد.
سیدی سبز پوش که چهرهاش را واضح نمیدید، در میان هاله نور به او نزدیک میشد. آن گاه روبهرویش در تاریکی شب میان خاکریز ایستاد و صدایش در وجود علیاصغر پیچید: عملیاتی در پیش خواهید داشت، تو نیز در آن شرکت خواهی کرد و به شهادت میرسی ...
همه راه را از محل نگهبانیتا سنگر دوید. آن وقت با صدایی لرزان ماجرا را برای همسنگرانش تعریف کرد، اما هیچ کس باور نکرد. چند روز بعد، با شروع عملیات کربلای5 در شلمچه، همه حرفهایش را باور کردند. آخر همان شد که گفته بود.»
«جرعهای از ملکوت» در 66 صفحه به کوشش «خانم عرفانیان» تنظیم و توسط انتشارات «صریر» در سه هزار نسخه منتشر شده است.
انتهای پیام/ 161