به گزارش خبرنگار دفاعپرس از یزد، زائری بی نام از هنرستان سالاری در دلنوشتهای، سفر به سرزمین شلمچه را توصیف کرده است.
وی در این دلنوشته آورده است: «موعد سفری از یزد شد، با بچه هایی با اعتقادات متفاوت و باورهای غیر مشترک؛ راهی شلمچه شدیم. جایی که مظهر وفا، مردانگی و ولایت است. جایی که هزاران جوان، نوجوان، پیر و میانسال در مرزهای آن ترس هایشان را چال کرده اند و با رگ های غیرت خود جوانمردانه در برابر دشمنان خونخوار و بی رحم جنگیدند.
سفر ما با معجزاتی کوچک شروع شد. فال هایی که بنا به دل ماندگی بچه ها به نامشان در آمد، جوری که هر سخنی از شهیدی که روی کاغذشان بود انگار فقط برای آن شخص نوشته شده بود.
رسیدیم به برکت محافظتی که شهدا از ما داشتند و به لطف همین شهدا با راوی همسفر شدیم که تماما رشادت ها، جنگیدن ها و مقاومت های شهدا را دیده بود؛ پا به پا جنگیده بود. انگار با تمام ترکش ها در بدنش باید می ماند که فضیلتی غیر از شهادت نصیبش شود، فضیلت روشن نمودن راه نوجوانان گمراه، نوجوانانی که دلشان حسینی و پاک است.
به دهلاویه رفتیم، شنیدیم، دیدیم درباره ی مردی با خدا که ثروت مادی را فروخت تا بتواند ثروتی معنوی بدست آورد، مردی که تا آخرین لحظه ایستاد و ترکش ها را تحمل کرد، آتش داغ را تحمل کرد تا مبادا ولایت از بین برود؛ او چمران بود مردی دین پرست، وطن پرست و خدا شناس.
به هویزه رسیدیم جایی که بویش تا رنگش یاد شهدا بود. قبور جوانانی که خون خود را گذاشته بودند روی زمین، جانشان کف دستشان تا مبدا دینشان از دست برود. در جوار شهدای هویزه نماز ظهر را اقامه کردیم و به معراج شهدا رفتیم.
معراج شهدا محیطی بود پاک و حسینی؛ در جوار 9 شهید گمنام بودیم از رشادت هایشان برایمان گفتند، دلمان را کربلایی کردند، آب دیده مان را خریرات دل پاک و روح بزرگشان کردیم و به تبرک شهدا توبه کنندگان شدیم.
به اروند رود عملیات «والفجر هشت» جایی که جوانان توانستند با ذکاوت خود شهر فاو را تصرف کنند، رسیدیم. برای این از رودی بزرگ رد شدیم. جایی بودیم که بعد از سی و سه سال هنوز بوی مردانگی می داد.
بعد از صبوری بسیار و بعد از سال ها به شلمچه رسیدیم، مرزی که خاکش بوی خون بی گناهانی بزگوار را می داد.غروب بود روی خاکریزها یک سلام رو به حرم امام حسین(ع) دادیم و نشستیم، اشک ریختیم. دلمان پر کشید جایی که هنوز عده ای به زیر آن خاک ها بی اثر بودند. آن جا مکانی بود که دعاهای خضرنبی مادرانی که برای فرزندانشان نوشته بودند و به گردنشان آویخته بودند، پیدا شده بود و لی نشانی شان نه!»
در دو روز باورمان، قوی تر شد، دلمان کربلایی تر شد، زینبی بودمان، زینبی شد و به چشم دیدیم شهدا زنده اند، می بینند برآورده می کنند.
انتهای پیام/