گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس ـ گووانمهر اسماعیلپور؛ به دلمان ماند که یک فیلمِ آبرومندانه از بیوگرافی مشاهیر کشورمان ساخته شود. خواجه فرمود: بمردیم در این آرزوی خام و نشد! این همه فیلم از کاراتهکاهای ژاپنی، کونگفوکارهای چینی، بوکسورهای آمریکایی، بسکتبالیست و کوهنورد و دوچرخهسوار و شناگر و... دیدیم و عاشق قهرمانهای ممالکِ خارجی شدیم، اما تا آمدیم یک فیلم از نامآورانِ وطنی که از قبل هم عاشقشان بودیم ببینیم، هر چه امید و باور و غرور و سربلندی بود بر سرمان آوار شد.
چنان پیداست که سینماگرانِ ما نه فیلمسازانِ قابلی هستند نه فیلمبینهای سر به تن بیارزی. نبوغ و خلاقیت پیشکش، حداقل کپی کنید. هالیوود به کمک همین فیلمها جوانان مملکتِ ما را دلباختهی تکتیراندازها و جاسوسهای ارتشِ آمریکا کرده، اما ما با سینمای دفاع مقدس کاری کردهایم که نوشتن از آن نیز شرمآور است.
فیلمِ جهان پهلوان تختی، پروژهی سینمایی گرانقیمتی است که با توجه به جایگاهِ ملی قهرمانِ آن و فهرستِ پر و پیمانِ ستارههای سینما در پشت و جلوی دوربینِ، مخاطب را چشم به راهِ دیدنِ اثری فاخر و ارزشمند به سینما میکشاند اما دریغ که همان نریشنِ نخست، آتش اشتیاق را به خاکستر یأس مینشاند. متنی پرگو و بیربط با انشایی غلط که وصل میشود به وصیتِ مرحوم تختی. نویسنده تاکید میکند که این وصیتنامه هر چه را که کسی بخواهد از زندگی جهان پهلوان بفهمد در خود دارد.
راقم این سطور با عقل ناقص خود هر چه کوشید و کاوید هیچ چیزی دستگیرش نشد. دیگران خودشان میدانند و عقلشان. یاد لباسِ آن پادشاهِ بی تنبان افتادم که فقط حلالزادهها یارایِ دیدنش را داشتند! باری فیلم با این جملاتِ لوس و بیمایه شروع میشود. کسانی هستند که همچنان کورسوی امیدی در دل خود زنده نگه میدارند. اینان نیز، اما با نخستین تصاویر به دستهی دیگر پیوسته برای گذراندنِ ساعاتِ کسالت باری که در انتظارشان است به فکر خرید پففیل و چیپس میافتند. فیلمساز با همان پلانی که از امضای مرحوم تختی بر کاغذ نقش میبندد و قطراتِ آبی که اطرافش میچکد اعلام میکند که ساختهی او اثری نخنما و فاقد خلاقیت است و حداکثر باید از آن انتظار فیلمی میانمایه و حوصلهسربر داشت.
این تصویر کپی فوق العاده آبکی و سخیفی از تیتراژ سریالِ هزار دستان است. مرحوم حاتمی با آن امکانات ابتدایی فیلمبرداری، تصویری میآفریند که به قطعهای از یک شعر ناب میماند. پس از آن بسیاری از او تقلید کردند. حتی در موزیک ویدئوها. اما بی شک نسخهی فیلم تختی ضعیفترینِ این تقلیدها بود. فیلم البته به همین قدر اکتفا نمیکند و پله پله مخاطب را در سردابِ کسالت پایین میبرد.
کاش کسی بود که به ما میگفت: علتِ سیاه و سفید بودن کلِ فیلم چیست؟ خودمان که از فزونی مطالبِ خارج از فهم، زردروی و بور شدیم و رفت. البته گاه فیلمسازان برای نشان دادنِ زمانِ گذشته فیلم را از رنگی به سیاه و سفید و گاه از سیاه و سفید به رنگی تبدیل میکنند. با این وجود در قریب به اتفاقِ فیلمهای سیاه و سفیدی که بعد از اختراع سینمای رنگی ساخته میشود فیلمسازان چیزی از فنآوریهای مدرن سینما را به آن افزودهاند که اینجا نشانی از آن نیست. تا اینجا ایرادی بر فیلم و فیلمساز وارد نیست و میشود همه را پای همان میانمایگی نهاد. نکته اینجاست که در همهی فیلمهای سیاه و سفید، فیلمساز نبوغ و توانمندی فکری و تکنیکی خود را در به کارگیری سایه روشنها و ریتمِ تتالیتههای خاکستری به رخ میکشد. از همشهری کین گرفته تا گاو خشمگین و فهرست شیندلر و آرتیست. در فیلم جهان پهلوان تختی آنقدر تصویر بی مایه است که میتوان گمان کرد نخست کل فیلم به صورت رنگی فیلمبرداری شده و بعد در مرحلهی اصلاح رنگ و نور کار آن طور که باید از آب در نیامده، پس از مدتی فکر نبوغی ناگهانی اخگرپراکنده و فیلم را از بیخ بی رنگ کردهاند. این کرختی تصویر در بعضی صحنهها مخصوصا سکانسهای مربوط به کشتی گرفتن که داور با لباس سفید مدام میان تصویر قیقاج میرود بسیار آزاردهنده میشود.
برسیم به انتخاب بازیگر. کارگردان بسیار کوشیده که تا جای ممکن بازیگرانِ فیلم قبلی خود را به در و دیوار ساختهی جدید خود بیاویزد. این را میشود فهمید، اما چیزی که درکش دشوار است انتخاب و به کارگیری بازیگر نقشِ تختی است. نمیتوان دریافت که چه در ذهنِ سازندگان اثر میگذشته که فردی با اندام، جثه، قامت و چهرهی متفاوت با تختی را برای این نقش انتخاب کردهاند. کسی که بازیگر درخشانی هم نیست و با گریمی سنگین و مضحک چهرهاش را کمی شبیه آن مرحوم کردهاند که شک ندارم حداقل تا پیش از ساخته شدنِ این فیلم روانش شاد بود. این بازیگرِ نازنین که ظاهرا به اندازه خامدستی در هنر بازیگری؛ در فنِ کشتی نیز نابلد است ندانسته که به جای گریم بر چهرهی او ماسکی قطور نهادهاند. این ماسکِ خشک و بی انعطاف که طرح لبخندی مضحک هم بر خود دارد هیچ حرکت، تکان و اشارهای را نمایان نمیسازد. نه وقتی صورتِ تختی را بر روی تشک فشار میدهند ذرهای میجنبد و نه هنگامی که بازیگر از ترسِ افتادنِ آن از صورتش با نوکِ انگشتان به صورتِ خود آب میپاشد. اصلا این ماسک یک فاجعه است. به گمانم از شوخطبعی هیأت داوران جشنوارهی فجر بوده که با خود گفتهاند: «حال که جایزهی تمشک طلایی در سینمای ما وجود ندارد، به نشانهی اعتراض سیمرغ بلورین بهترین چهره پردازی را به این فیلم اختصاص دهیم. باشد که درس عبرتی برای آیندگان و زنگ خطری برای چهره پردازان امروز کشور باشد». البته وقتی شخص چهرهپرداز، یکی از پر کارترین تهیهکنندگان کشور باشد تاثیر خودش را همه جا میگذارد. بالاخره این هیات داوران که تا آخر عمر داور نمیمانند. سال دیگر باید کاری داشته باشند تا نانی سرِسفره ببرند.
فیلمنامهی جهان پهلوان تختی فاجعهی اصلی و سنگِ بنای کجِ این دیوارِ بلند است. از زیادهگویی و جملهبندیهای غلط آن که در ابتدای نوشتار آمد میگذریم. نویسندهی ناپخته و کارنابلد بر آن بوده تا با چند دیالوگِ قراردادی که آنقدر در سریالهای درجهی دوم تلویزیون استفاده شدهاند شنونده را دچار کهیر میکنند به دیالوگها بافت بدهد. از جملهی این اصطلاحات: «توی دلم رخت میشورن» است. کاش لااقل هیمنها هم به درستی فهم میشدند و در جای درستی به کار میرفتند.
اما مشکل بزرگِ کار در دیالوگ و نریشن و جمله پردازی نیست؛ مشکل در ساختارِ درام است.
چیزی که در سراسرِ فیلم جهان پهلوان تختی میبینیم شامل مقداری صحنههای لوس و خنک مانند عکس گرفتنِ شاگرد گلفروش با تختی و سیگار کشیدنِ دوستان و مهمانی رفتن و مهمان آمدن است که در همهی آنها کسانی یک ریز میگویند تختی چه کارهایی کرده و چه مشکلاتی برایش پیش آمده و دیگران این کرده و خودیها آن نکردهاند. انگار کفرِ کمبزه میشد اگر یکی از آن اتفاقات را در فیلم میدیدیم. اما تا دلتان بخواهد فیلم پر است از صحنههای بی خاصیت و بی ربطِ شلوغ و پر خرج از کوچه و خیابان و شهر و آبادی و بچه ریزه و ...
به عنوان نمونه میتوان به سکانس مهمانی در کافهای در فنلاند اشاره کرد که کارگردان از ذوقِ این که توانسته مجوز رقصیدنِ بازیگران مرد ایرانی با زنانِ سر برهنهی خارجی را بگیرد با آب و تاب و تاکید بسیار یک سکانس طولانی و بی ربط و بی معنی را به خورد مخاطب میدهد. در این سکانس بین عرق خوریها دیالوگهایی رد و بدل میشوند که باید در ادامهی فیلم به آنها پرداخته میشد تا به نتیجه برسند، اما همه رها میشوند و تنها چیزی که میماند خاطرهی عرق خوری ملی پوشان کشتی ایران است و رقص و پایکوبی زیبارویانِ اروپایی. اما در جای دیگر که باید به آن بسیار پرداخته میشد و مخاطب حق داشت انتظار داشته باشد که ببیند قصه چه بوده و چه اتفاقی برای قهرمان افتاده که او را وادار به تن دادن به ازدواجی کرده که چندان هم دلخواهش نبوده است.
در قسمت پایانی فیلم فقط گفته میشود عکسی از تختی و یک دختر در روزنامه مجلهای چاپ شده که تختی هم بنا به عادت خود را به آن بی اهمیت جلوه میدهد. بعد با شتاب در چند جمله میفهمیم تختی عروسی کرده، زن گرفته، خانواده اش از ازدواجش دل خوشی ندارند، خودش با زنش نمیسازد و حتی شبها به خانه نمیرود و بعد میرود در یک هتل خودکشی میکند. هیچ کدام از این وقایع که مهمترین قسمت و کنجکاوی برانگیزترین لحظات زندگی قهرمان ملی ایران است در تصویر در نیامده و شرح داده نمیشوند. فقط با عجله گفته میشوند و فیلم، بیننده را در سرگردانی محض رها میکند.
در هر علم و فن و تکنولوژی سالانه شاهد پیشرفتی چشمگیر هستیم. علم پزشکی امروز را مقایسه کنید با 40 سال پیش، یا ساختمان سازی را یا حتی صنعت کشاورزی را... تفاوت از زمین تا آسمان است و مقایسه معمولا خندهدار میشود. اما سینمای ما متاسفانه حتی در سطح الف. و کلاس حرفهای خود با سینمای 40 سال پیش دنیا هم در قیاس نمیآید. میگویند معما چو حل گشت آسان شود. تارانتینو هنرِ فیلمسازانِ سینمای کلاسیک ژاپن و آسیای جنوب شرقی را در «بیل را بکش» چند پله ارتقا بخشید. اما میتوان فیلم جهان پهلوان تختی را کنارِ فیلم «گاو خشمگین» اثر 40 سال پیشِ «اسکورسیزی» در همین ژانر قرار داد؟ هنر بازیگری به کنار، بحث کاملا بر سرِ تکنیکِ سینما است. از حرکت دوربین گرفته تا حتی گریم. البته فیلمساز کوشیده تا جای ممکن حواسِ مخاطب را از این الگوبرداری پرت کند و با پلان دزدی از فیلم هایی، چون قیصر، از زیرِ بار این مقایسه بگریزد، اما از ساختار فیلم تا رنگ و لعاب و پلانهای متعددِ کپی شده، خود را رسوا میکند. کاش این کپی برداری حداقل سر به سر در میآمد. کاش قدری برای مخاطب و برای هنر سینما ارزش و احترام قائل بودیم. فیلم تختی اثری دلسردکننده برای کسانی است که دوستدارِ سینمای کشور خود هستند و فیلمی است آزاردهنده برای کسانی که میخواهند از دیدنِ یک اثر هنری لذت ببرند.
انتهای پیام/ 112