به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاعپرس، کتاب «عصر عاشقی» با عنوان فرعی پای درس وفاداری و ایستادگی یک بانوی ایرانی در مسیر عشق بر اساس زندگی شهید سرلشکر «بدایار بهبودی» فرمانده گردان 119 پیاده مکانیزه لشکر 81 زرهی به قلم «پوریا ریوندی» به نگارش درآمده است.
در مقدمه این کتاب آمده است:
«در داستانی که طول سالهای 1359 تا 1367 بر مردم ما گذشت مردان و زنانی دیده میشوند که جنسشان با اکثریت، متفاوت و عیارشان خالصتر است عملشان را با معیارهای دنیوی نمیتوان محک زد و فقط خدا از عمق و روح و عظمت وجودشان آگاه است و بس. کتاب پیشرو داستان شیدایی نسلی است که جانانه با همه تعلقات ریز و درشتشان به زندگی دنیا دست از خواستههای خویش شستند و با ارزشترین دارایی خود را برای ما که اکنون به دور از غوغای جنگ و خونریزی همسفر ثانیههای حیاتیم نثار کردند.
اثر حاضر میخواهد گواهی دهد که چه بسیار زنان و مردان مردی که بینام و نشان بر سریر عشق نشستند و بیهیاهو مرکب کوچ خود را تا دیار معشوق راندند آن قدر بیصدا که حتی نامشان را هم کسی خاطر نمیآورد و بر کوره راهی نیز به یادگار نوشته نشده است.»
قسمتی از متن کتاب:
«چشمش را که باز کرد از صدای نالهها سرش بی اختیار به چپ و راست چرخید. پرستارها تندتند در رفت و آمد بودند بوی الکل در فضای بیمارستان پیچیده بود کلی آدم آنجا بودند با بدن های زخمی و له شده، دست و پاهای قطع شده، چشمهای از حدقه درآمده، او به دست و پایش نگاه کرد و خجالتزده با خود گفت:
من که نسبت به بقیه طوریم نشده چرا اینقدر شلوغش کردهام؟
دوباره برگشت به خط. جبهه سر و سامان داشت بدایار در آن زمان هر طور میتوانست در جبهه خدمت میکرد. حتی کنار دسته شناسایی شهید صادقی و گروه شهید چمران هم می جنگید
مهدیه جانبازان الله که به پا شد مرکزی به وجود آمد برای تزکیه روح و برگزاری دعا و نیایش.
بدایار و در جبهه جنوب بود که با خبر شد مادرش از دنیا رفته است او با دلی پر غصه به حیدریه رفت. مینا را در امامزاده کمال به خاک سپردند او پس از مراسم خاکسپاری دوباره به جبهه برگشت.»
«بدایار سرش را به چپ و راست تکان تکان داد با همان صدای خشن گفت:
خیلی بیمعرفتی حیدری به خداوندی خدا از دیروز بعد از حرکت شما به منطقه عملیات من تشنهام ولی با خودم عهد بستم آب نخورم، مگر وقتی که آب را به شما برسانم. دلم میخواست تو انقدر معرفت داشتی که این آب را نمی خوردی و اول به مجروحها و افرادت میدادی با خودم فکر کرده بودم اگر حیدری به این درجه از معرفت رسیده باشد شهادت گوارایش است. ولی اگر نرسیده باشد خدا نکند در این حالت شهید شود من وقتی آب میخورم که حیدری آب خورده باشد، حیدری هم وقتی باید آب بخورد که سرباز هایش آب خورده باشند.
حیدری با بغضی که ترکیده بود گفت تو را به خدا من را دعا کنید که بتوانم این طور باشم. مثل شما باشم دعا کنید که به این حد از معرفت برسم.
بدایار او را بوسید و گفت: آفرین این همان افسری است که می خواستم. حالا مرد باش و محکم بایست که این عملیات به تو احتیاج دارد.»
«عصر عاشقی» در 136 صفحه مصور به قلم «پوریا ریوندی» تالیف و توسط «موسسه فرهنگی هنری و انتشارات سوره سبز» با همکاری «سازمان ایثارگران نزاجا» در 2 هزار نسخه منتشر شده است.
انتهای پیام/ 161