به گزارش خبرنگار دفاعپرس از خرم آباد، مصطفی آشنا از رزمندگان دوران دفاع مقدس در خاطراتش از آغازین روزها و ماههای تجاوز عراق به خاک کشورمان آورده است:
در اوایل جنگ تحمیلی ارتش از فرماندهی کل قوا دستور میگرفت و از آنجایی که بنی صدر به عنوان فرمانده کل قوا دستورات اولیه را برای مقابله به ارتش نداده بود، عراق راحت توانست برخی از شهرهای استان خوزستان را مانند، «سوسنگرد»، «حمیدیه» و «بستان» اشغال و «اهواز» را محاصره کند.
رزمندگان لرستانی، از همان روزهای آغازین تجاوز عراق به خاک کشورمان همیشه آماده خدمت بودند و با توجه به نزدیکی به استان خوزستان، خودشان را در اولین فرصت به مناطق جنگی میرساند. پس از تجاوز عراق به خاک ایران، یک ارگان بودیم که از لرستان اعزام شدیم به خوزستان و شب به «حمیدیه» رسیدم. در آنجا تانکهای عراقی به راحتی در جادهها تردد میکردند و مردم هم از خانه و کاشانه شان آواره شده بودند و هرکدامشان با کوله باری از وسیله به سمت اهواز میرفتند.
وضعیت غم انگیز و ناراحت کننده ای بود، زن هایی را میدیدیم که هراسان، با سر و پای برهنه در حال فرار بودند. زمانی که وارد «حمیدیه» شدیم، به پادگان «حمید» رفتیم عراق پنج تا پنج تا یا به اصطلاح خودشان خمسه خمسه گلوله میزد و جلو میآمد. آن زمان شهید «نعمت الله سعیدی» فرمانده نیروهای لرستانی بود، به پادگان «حمید» که رسیدیم، استاندار وقت خوزستان در دژبانی همان تیپ زرهی نشسته بود.
در آن زمان عراق تپه «الله اکبر» را گرفته بود، آقای سعیدی به استاندار خوزستان گفت: «ما لر هستیم، از قدیم روحیه حماسی داشته ایم و با تهاجمات مقابله کرده ایم، در این شرایط که عراق شهرهای ما را گرفته است، باید چکار کنیم؟» استاندار خوزستان در جواب ایشان گفت: «اگر شما بتوانید «حمیدیه» را حفظ کنید، فردا نیروهای کمکی هوانیروز میرسند و به شما کمک میکنند.»
ما آن زمان سلاح سنگینی در اختیار نداشتیم فقط ژ-3 بود و چند قبضه سلاح کلاشینکف که بعدها آوردند و دو قبضه آرپی جی، و دو قبضه هم تیر بار به ما دادند. باید پل «حمیدیه» را حفظ می کردیم که عراق از روی آن عبور نکند، در آن نزدیکی یک باغ کشاورزی بود دیوارهای خیلی بلندی داشت که قسمتی از دیوار را کندیم و داخل باغ رفتیم و به پل نزدیک شدیم درخت های باغ مربوط به اداره کشاورزی بودند.
آن زمان تعدادی هم از بچه های مازندران بودند که از جان و دل مایه می گذاشتند، اولین تانکی که آمد به طرف رودخانه و قصد داشت از پل عبور کند، من آنقدر نزدیک شدم به تانک که آتش آر پی جی را که به تانک زدم، صورتم را سوخت و خون از گوش هایم بیرون زد و تانک آتش گرفت. یک تراکتوری که آن طرف پل بود، عراقی ها آن را زدند و آتش گرفت و باعث شد جلوی عراقی ها بسته شود، نزدیک 40 تانک سالم از عراقی ها در «حمیدیه» بود که صبح آنروز هلی کوپترهای هوانیروز آمدند و شروع کردند به شکار کردن تانکهای عراق و آنها تا «سوسنگرد» عقب نشینی کردند.
وقتی به «سوسنگرد» رسیدیم باید بصورت تن به تن با عراقی ها میجنگیدیم، در ورودی شهر«سوسنگرد» ابتدا وارد یک زمین چمن شدیم که از پناهگاههای آنجا استفاده کنیم، ولی خیلی آتش دشمن سنگین بود بنابراین رفتیم داخل یک خانه بهداشت که یک زیرزمین داشت تا اینکه «سوسنگرد» را به کمک بچه های خوزستان و آذربایجان آزاد کردیم.
برای بار دوم «سوسنگرد» به محاصره افتاد، امام خمینی (ره) به بنیصدر دستور داد که «سوسنگرد» باید آزاد شود و فرمانده لشکر 92 زرهی بدون توجه به حرف بنی صدر دستور پیشروی داد، ارتش هم وارد عمل شد چرا که قبلاً دستور بنی صدر عقب نشینی بود.
بالاخره «بستان» و همه مناطقی که در آنجا در اشغال عراقیها بود، آزادشدند، موقعی که «هویزه» را اشغال کردند، ما در یک رودخانه ای که به سمت «سوسنگرد» میآمد، آنقدر با پوتین در آب مانده بودیم که پاشنه پایمان پوستش کنده میشد.
عراقی ها در بین راه ستون پنجم داشتند، از یک نفر موتور سوار که پرسیدیم عراقی ها به کدام طرف رفتند، او عمداً راه را به ما اشتباه نشان داد که به سمت عراقی ها برویم و دقیقاً همینطور هم شد که برخی از بچه های ما اشتباه به سمت عراقیها رفته بودند و تانکهای عراقی از روبرو آنها را زدند و چند تن از آنها مانند «حسین بیگی» به شهادت رسیدند.
ما در عملیات آزادسازی «سوسنگرد» نزدیک به 240 نفر نیرو داشتیم، نیروهای خودی شرکت کننده در عملیات آزادسازی سوسنگرد و دیگر شهرهای اشغال شده، همه داوطلب بودند چرا که آنزمان هنوز گردان، تیپ و لشکر راه اندازی نشده بود بلکه بچه ها به صورت گروه گروه، مثلاً گروه چمران و گروه لرستان حضور داشتند.
در شرایطی برای آزادسازی «سوسنگرد» تلاش میکردیم که در این شهر حتی آب خوردن هم نداشتیم، یک پل دسترسی به «کرخه» بود که عراقی ها پل را هم زده بودند و ما این طرف پل بودیم که یک پیرمرد بروجردی یک پل چوبی را با طناب درست کرد که ما شب ها از روی آن پل میرفتیم. شناسایی و اسم آن پل در تاریخ جنگ ماندگار شد.
یک شب چند تا جسد از ما مانده بود آنطرف پل که من و چند نفر دیگر از رزمندگان از جمله «نعمت موسوی»، «کرمی» و «داریوش دالوند» که رفتیم پیکرها را بیاوریم، دو تن از خواهران بهداشت و درمان هم با ما آمدند که لباس نظامی پوشیده بودند، گفتیم شاید در بین اجساد، جسد زن نیز باشد، بهتر است که زن همراه ما باشد.
زمانی که از رودخانه داخل نخلستان عبور می کردیم، متوجه یک دیوار شدیم و یک لوله تانک روی آن بود، به آقای کرمی گفتم، تانک را می بینی؟ گفت این یک تانک سوخته است. من خودم را آویزان کردم یک دفعه تانک، دیوار را شکست و آمد جلو، همان رودخانه ما را نجات داد. ولی آقای کرمی یک تیر خورد، با این وجود توانستیم اجساد را بیاوریم.
در آزاد سازی «سوسنگرد» ارتش، سپاه و نیروهای مردمی نقش داشتند ولی اگر پل «حمیدیه» توسط رزمندگان لرستان بسته نمی شد، اهواز سقوط می کرد و این صحبت سردار «حمیدی نیا» از اولین مؤسسان سپاه است که در یکی از مصاحبه هایش به آن اذعان داشته است.
ما لرستانی ها و آذربایجانیها در عملیات آزادسازی «سوسنگرد» شهدای زیادی تقدیم اسلام کردیم، درست روز عاشورا بود که پیکر شهدا را آورده بودند در یک مدرسهای، آذربایجانیها با زبان آذری نوحه می خواندند و گریه میکردند و ما با زبان لری و یک حالتی بود که از خود بیخود میشدیم و صحنه های کربلا در ذهنمان مرور میشد.
برخی از دوستان ما مانند شهید «فرزاد»، شهید«حسین بیگی»، شهید «بنیادیان» در آن روزها به شهادت رسیدند و «داریوش جلالوند» و «سید اسماعیل موسوی» نیز آن موقع مجروح شدند.
انتهای پیام/