گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس ـ حامد افروغ؛ یکی از انگارههایی که به صورت متفقالقول از زبان بزرگترها و حتی برخی جوانان میشنویم این است که قدیمترها چقدر حس و حالمان خوب بود، اگر چه نداری و تنگدستی چون خار پاشنه پا، راه رفتن در مسیر زندگی تا رشد و بالندگی را با سختی همراه میکرد اما حال دلمان بهتر از اینی بود که الان هست. شاید اگر با دقتی بیشتر به گذشته بنگریم آثاری از پر خود را در تیر آشفتهحالی امروزمان بیابیم و بر این گزاره صحه نهیم که از ماست که بر ماست.
آنچه که وجه تمایز ما و گذشته است، رفاه نسبی و افزایش سطح اطلاعات ما (به معنای عام آن، نه به معنای افزایش سطح شعور و درک عمیق از زندگی) نسبت به قبل نیست، بلکه مشکل نه در سر، که در دل ماست. در میان اندیشمندان علوم استراتژیک دکترینی معروف برای اثرگذاری بر رقیب وجود دارد که به «قورباغه آرامپز» معروف است. در این دکترین قورباغهای را در آب با دمای طبیعی قرار میدهند و کمکم دمای آن را میافزایند که این افزایش تدریجی دما باعث میشود تا قورباغه متوجه تغییرات اعمال شده از خارج محیط خود نشده و با خیال راحت در آب بماند، غافل از اینکه که این حرکت با اثرگذاری بر اندام حسی قورباغه، همزمان با رسیدن آب به درجهای که گرمایش حس شود، باعث فلج شدن قورباغه شده و از این پس قورباغه به صورت کاملا فلج، فقط پخته شدن خود را به نظاره مینشیند!
در حوزه فرهنگ هم به نظر می رسد که ما هم (بلانسبت) به درد آن قورباغه دچار شدهایم و در دیگ مدرنیته کمکم دلمان فلج شده و از این پس باید یکی یکی نظارهگر از دست دادن داشتههایمان باشیم و فقط در آتش زجر و حسرت از کف دادن آنها بسوزیم. قدیمترها فارغ از بحثهای سیاسی، همدلی و دلسوزی در میان ما مردم بیش از همه به چشم میآمد به طوریکه همین صفات در انقلاب اسلامی به اوج رسید و سرعت پیروزی انقلاب را دوجندان کرد. در دفاع مقدس هم بارقههای همین احساسات خوب از قبیل، همدردی، همدلی، دلسوزی و مهربانی جامعه باعث شد آن درد بزرگ و زخم عمیق، ملت را از پا درنیاورد؛ اما با گذشت زمان و باز شدن فضای جامعه که به برکت انقلاب اسلامی رقم خورده بود، سرکانگبین این آزادی، صفرا فزود و سرعت هضم شدن احساسات و عواطف و قلبهای مردم ما را در شکم سیریناپذیر مدرنیته افزود، به طوریکه برخی گزارههای فلسفی از قبیل «به فکر خودت باش»، «تو کلاه خودتو سفت بگیر به بقیه چکار داری»، «تو کار هم فضولی نکنید»، «همدیگر را قضاوت نکنید» و بسیاری از این دست، روح جمعی ما را بیمار کرد و به جای شور و نشاط در جمع بودن، تنهایی و لذتطلبی فردی و منفعت طلبی شخصی را بر جمعگرایی و خیررسانی جمعی استیلا بخشید.
در این میان فلسفهبافی فیلمها و سریال های اغلب سینمایی و کمتر تلویزیونی (که البته امروزه تلویزیون هم دارد از سینما پیشی میگیرد و جبران مافات میکند) و افادههای سیاسیون لیبرالمسلک، نیز به عنوان کاتالیزور، مردم و جامعه را به سمت فردگرایی و مصرفگرایی سوق دادند و با جایگزین کردن سلبریتی ها و بازیگران و هنرمندان و سیاسیون لاکچری و ترگل ورگل، قاپ دل ساده ملت را دزدیدند تا آنها را در مسیری قرار دهند تا موید دنیای خشک و بیروح مدرنیته باشد نه دنیای شرقی آقتابسیرتی که مدام در تعامل با دوست و همسایه و فامیل بود به طوریکه اگر همسایه دو سه روز از همسایه بیخبر می شد، حتما سراغی از او میگرفت. اما این مرامها در دنیای مدرنیته اخ و پیف بودند و به انحا مختلف ولو زدن انگ فضولی و قضاوت کردن باید از دست مردم ربوده میشدند تا مردم شرق هم مثل غربیها رباتی باشند که برنامهریزی دل و مغز خود را از سردمداران دهکده جهانی بگیرند.
هر چه که جلوتر میرویم، ابزار دنیای مدرن (فیلم، سریال، بازی رایانهای، موسیقی و...) سرعت توجه مردم دنیا و در این بحث، مردم ما را افزایش داده و همین، ضریب خطای دید را بالا میبرد، مانند فیلمی که با سرعت بالا پخش شود و بیننده متوجه جلوههای ویژه فیلم نشود و مظلومانه هرآنچه فیلم یا ابزارهایدیگر میخواهند به او بقبولانند را بپذیرد و همانی شود که آن فیلم یا موسیقی یا بازی از او خواسته است.
اینکه ما امروز سین جیم کردن دیگران از احوالمان را (فارغ از مولاقعی که واقعا فضولی محسوب میشود) حمل بر فضولی می کنیم، یا هر کار غلطی می کنیم، برای فرار از پاسخگویی القا می کنیم که نباید قضاوت شویم در حالیکه باید مورد قضاوت منصفانه قرار بگیریم تا در دام اشتباهاتمان ماندگار نشویم، همه علائم همان بیماری مدرنیته است که امروز دنیای غرب را رو به قبله دراز کرده. کاهش حیا با بهانه اینکه ریاکار نیستم و هر چه در دل دارم بروز میدهم!، کاهش عفت با بهانه اینکه دلم پاک است و نباید مورد سوءظن قرار گیرم!، کاهش صداقت با بهانه اینکه بخور تا خورده نشوی و اینکه هدف وسیله را توجیه میکند و مثالهایی بیشمار از این دست، برای آنان که هنوز دلشان برای انسانیتشان می تپد زنگ خطر است؛ اینکه بشر را سوق میدهند به سمت تک فرزندی تا او را هر چه تنهاتر گوشه رینگ گیر بیاورند چرا که حریف تنهای بی پشت و پناه شکستپذیرتر است، همه اینها اگر چه در ظاهر ممکن است بیربط به هم باشند اما محور همهشان تنهاتر شدن بشر است. بشری که حیاتش در دل جمع میجوشد، و قلبش به بهانه دیگری میتپد و خونش از گرمای حیات به جوش میافتد. بشر تنها و بدون دیگری، حیاتی نباتی دارد که بود و نبودش برای خودش هم یکسان میشود چه برسد به طبیعت حیات.
ماحصل این درددل این است که در این فضای آشفته و مسموم که دلمان دوره شده توسط گرگهای در پوستین میش رفته است، اگر معطل دستگاههای عریض و طویل فرهنگی و غیره بمانیم، کلاهمان پس معرکه است، چرا که به زعم معصومین اگر کسی از درون خویش نگهبانی بر خود نیابد (یعنی خودش مراقب دلش نباشد) از بیرون نباید امید به کسی داشته باشد.
خودمان را دریابیم که تنهایی در کمین ماست.
انتهای پیام/ 112