ماجرای همسایه‌ای که آیت‌الله بهجت به‌ دنبال رضایت او بود

حجت‌الاسلام علی بهجت گفت: مرحوم پدرم همیشه در مسائلی که پیش می‌آمد از مادر خانواده حمایت می‌کرد تا احترام او همیشه در خانه حفظ شود، حتی به‌شوخی هم می‌گفت رئیس ایشان است.
کد خبر: ۳۴۶۷۴۷
تاریخ انتشار: ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۰۸:۴۲ - 18May 2019

ماجرای همسایه‌ای که آیت‌الله بهجت به‌ دنبال رضایت او بودبه گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس به نقل از تسنیم، بیست ‌و پنجم شوّال سال 1334 هجری قمری برابر با دوم شهریور 1295 خورشیدی، خانه‌ی کربلایی محمود، غرق نور و شادی شد. در آن شب یکی از شیعیان اهل‌بیت عصمت و طهارت (ع) پا به عرصه دنیا گذاشته بود، او آیت‌الله حاج شیخ محمدتقی بهجت بود، مردی بزرگ که شاگرد بزرگانی همچون آیت‌الله سیدعلی قاضی، آیت‌الله سید محمود شاهرودی، آیت‌الله میلانی، آیت‌الله بروجردی، آیت‌الله خویی و خیلی دیگر از بزرگان دین اسلام بود، مردی که سال‌ها تقوا، محبت، تواضع و فروتنی‌اش زبانزد خاص و عام بود و با رحلتش انبوهی از مردم سراسر کشور را داغدار کرد، از آن روز تاکنون 10 سال است که می‌گذرد اما همچنان یاد و خاطره آن عالم بزرگ با آن نمازهای دوست‌داشتنی در ذهنمان باقی است. حال به‌مناسبت فرا رسیدن دهمین سالگرد مرحوم آیت‌الله بهجت گفت‌وگویی را با فرزند ایشان حجت‌‌الاسلام علی بهجت در ادامه می‌خوانید.

با توجه به اینکه شما بیش از سایر فرزندان مرحوم آیت‌الله بهجت، با پدر همنشین بودید و امورات مختلف ایشان را پیگیری می‌کردید، مهم‌ترین ویژگی‌های اخلاقی و رفتاری پدر را به‌خصوص در محیط خانه و نسبت به قوم و خویشان چه می‌دانید؟

در ابتدا به نکته‌ای دربارۀ مسأله ازدواج اشاره می‌کنم، آیت‌الله بهجت معتقد بود ازدواج همزیستی و با هم کنار آمدن است، با هم تفاهم کردن است، نه اینکه یکی از دو طرف این‌طوری بخواهد رفتار کند و دیگری هم بگوید «من هر کاری بخواهم می‌کنم و تو هم باید مطابق رفتار من عمل کنی»، نه این‌طور نبود، پیوسته به کنار آمدن زوجین دعوت می‌کرد، او بسیار تأکید می‌کرد که در عرصۀ ازدواج باید تمرین کرد که چگونه دو نوع تفکر، دو اندیشه و دو جنس مخالف با هم کنار بیایند، لذا در این راستا توصیه‌هایی بیان می‌کردند.

یکی دیگر از ویژگی‌های مرحوم آیت‌الله بهجت این بود که به هیچ یک از اعتراض‌هایی که گاهی در محیط خانواده مطرح شد، پاسخ نمی‌داد گرچه خیلی از حرف‌ها هم بی‌ربط و بی‌انصافی بود. گاهی هم اعتراض می‌کردم؛ «مگر حرف خلاف نبود؟ چرا پاسخ ندادید؟»، می‌فرمود: «مگر با جواب دادن، حرف تمام می‌شود؟»، این به‌خلاف خانواده‌هایی است که امروز به مسائل مختلف اعتراض می‌کنند و هر یک به این اعتراض‌ها پاسخ‌هایی می‌دهند و بحث ادامه‌دار می‌شود. در هر شرایطی صبر و تحمل ایشان بر هر چیز دیگری غلبه داشت.

اصل کلی در رفتار آیت‌الله بهجت در محیط خانواده گذشت، دامن نزدن به مسائل و کوتاه آمدن بسیار در موضوعات مختلف بود، اصلاً کنارآمدنش هم خیلی فوق‌العاده بود. او معتقد بود که؛ «اگر می‌خواهید زندگی دوام داشته باشد، راهش این نیست که به هر چیزی پاسخ و واکنش نشان بدهید، آن هم در قبال فردی که خودش را به آن راه زده و نمی‌خواهد بفهمد». ایشان معتقد بود که گاهی اوقات افراد در قالب اعتراض‌های مختلف چه در محیط خانه و... می‌خواهند خودشان را تخلیه کنند، می‌گفت «بگذارید خودشان را تخلیه کنند و حرفشان را بزنند، در چنین شرایطی باید فرصت دهیم تا اندکی زمان بگذرد، با گذشت زمان اگر زمینه را مساعد دیدیم، با ملایمت با او صحبت کنیم».

آیا با وجود مشغله‌های مختلفی اعم از جلسات درس و بحث، مراجعات مختلف مردم و... فرصتی هم برای حضور کنار خانواده و رسیدگی به امورات اهالی خانه پیدا می‌کردند؟

بله او برای تمام کارهایش وقت می‌گذاشت و بسیار مرتب و منظم بود و به همه کارهایش می‌رسید، با وجود تمام مشغولیت‌های درس و بحث و...، از آنجایی که برای خانواده اهمیت و جایگاه بالایی قائل بود، برای خانواده‌اش وقت می‌گذاشت، طوری که سعی می‌کرد به‌هنگام وعده‌های غذایی کنار خانواده باشد، می‌نشست و حوصله به‌خرج می‌داد و حرف‌های خانواده را با دقت گوش می‌داد، کوچک‌ترین مسائل را پیگیری می‌کرد، بسیار پیگیر اقوام و قوم و خویشان بود، سراغشان را می‌گرفت، آن‌قدر مهربانانه از آنان سراغشان را می‌گرفت که گویی از فرزند و خانواده خود سراغ می‌گیرد. اگر متوجه می‌شد که خانواده از یکی از اقوام مدتی است خبری ندارد، دعوت می‌کرد که جویای احوالشان بشویم.

آیت‌الله بهجت هیچ‌گاه عصبی نمی‌شد؟

چرا گاهی اوقات در مسائلی که به‌خلاف شرع بود عصبی می‌شد، اما در محیط خانواده همیشه با مهر و محبت بود. جالب بود که همیشه به‌طرفداری از مادر بلند می‌شد و در مسائلی که پیش می‌آمد همیشه از مادر خانواده حمایت می‌کرد تا احترام مادر همیشه در خانه حفظ شود و حتی به‌شوخی هم می‌گفت که رئیس ایشان (مادر) است. یک بار به مادر گفتم «مثلاً شما در این مورد اشتباه کردید» و دلایل آن را ذکر کردم، وقتی خدمت آقا رسیدم ایشان نگاهی کرد و فرمود: «نباید این‌طور به مادرت می‌گفتی»، یعنی حاضر نبودند کوچک‌ترین اصطکاکی در روابط خانوادگی ایجاد شود. جالب بود که هر وقت مرحوم پدر حال اقوام را می‌پرسید آنها وسائل‌شان را جمع‌وجور می‌کردند و به خانه ما می‌آمدند و می‌گفتند: «هرچه نباشد آقای بهجت سراغی از ما گرفته است»!

با وجود اینکه خیلی از امکانات مرفّهی برخوردار نبودیم اما ایشان بسیار مهمان‌دوست بود و معتقد بود که در نجف غذای یک نفر را دو نفر می‌توانند بخورند، لذا معمولاً هنگام صرف غذا عده‌ای می‌آمدند و درِ خانه ما را می‌زدند و به دیدار پدر می‌آمدند، برای‌مان جالب بود که همه آنها را هم تحویل می‌گرفت و از آنان استقبال می‌کرد، نه‌تنها غر نمی‌زد، بلکه با روی بسیار گشاده از آنان استقبال می‌کرد، حتی برخی از آنان که خیلی هم مقیّد به آداب مذهبی نبودند اما باز هم آنان را تحویل می‌گرفت.

می‌خواهیم برایمان به چند نمونه از خاطرات به‌یادماندنی مرحوم پدر اشاره کنید.

مرحوم پدرم حافظه بسیار قوی‌ای داشت، بارها شده بود که سراغ تک تک همسایه‌ها را از ما می‌گرفت و می‌گفت «آن همسایه‌ای که چند روز پیش اینجا آمد کارش به جا رسید، آیا مشکل آن بنده خدا برطرف شد؟»، «راستی چند روزی است که از فلان همسایه خبری نیست، از او خبری بگیرید»، این خیلی عجیب بود و هر یک از ما را مأمور می‌کرد که سراغی از همسایه‌ها بگیریم و جویای احوالشان شویم. روزی به من گفت «علی جان! برو و به مادر بگو تا غذای خوبی را تهیه کند و بعد آن را به خانه فلان همسایه ببر و این بسته را هم به او تحویل بده». من این کار را نکردم، دوباره گفتند، باز هم نرفتم، نمی‌خواستم پیش آن فرد بروم، چند بار گفتند و من نرفتم، دفعه آخر گفت که «آخر این کار را برای خودت می‌گویم، یادت است که مسأله‌ای را از آن همسایه فاش کردی و با این کار او را از خودت ناراحت کردی؟ من به این وسیله می‌خواهم او از تو راضی شود».

او می‌‏دانست که آن فرد قرار است به‌زودی از دنیا برود به همین دلیل می‌خواست در روزهای پایانی عمرش او را از من راضی کند، لذا پدر از من می‌خواست که این کار را انجام بدهم، او تا این اندازه مراقب ما و به‌دنبال سعادت ما بود، با وجود اینکه 20 سال از آن اتفاق گذشته بود، اما او می‌خواست بعد از این‌همه سال نارضایتی او از من را حل‌وفصل کند.

بسیار متواضع بود و هیچ منیتی نداشت، این‌طور نبود که بگوید «من چنین شخصی هستم و این کلاس‌ها را طی کردم، پسرجان، این فرصت را از دست نده و حواست به من باشد و...»، اصلاً این خبرها نبود، فکر می‌کردیم مثل یک روحانی معمولی است با این تفاوت که دیگر روحانی‌ها دارند تلاش می‌کنند تا به جایی برسند اما مرحوم پدر این تلاش را هم ندارد. روزی فردی پیش پدر آمد و خود پدر با سن 70 سالگی رفت و برایش چای آورد، به من نمی‌گفتند «علی، تو بیا کارگر پدرت باش» تا من در این سن خجالت نکشم. تا سال 63 این موضوع ادامه داشت تا اینکه علامه جعفری مرا دید و نکاتی به بنده گفت.

سفارش عجیب علّامه جعفری به پسر مرحوم بهجت

روزی وارد خانه شدم و علامه جعفری را دیدم، سلام کردم و جواب سلامم را دادند، گفتند: «شما؟»، گفتم «علی هستم»، دست مرا گرفت و از خانه خارج شدیم و بعد گفت: «الآن چه می‌کنی؟»، من هم روند درسی و مطالعاتم را عرض کردم، به‌شوخی گفتم «در خانه پدرم نان و پنیر هست، استاد هم مُفت و من هم بیکار، لذا رفتم درس بخوانم»، شروع کردند به خندیدن و بعد با آن لهجه قشنگ و دوست‌داشتنی گفتند «تمام کارهایت را رها کن و به‌خدمت پدر روی آور، تو عقلت نمی‌رسد که ایشان چه موقعیتی دارد و فکر می‌کنی او هم مثل دیگران است. من ایشان را می‌شناسم، از جوانی ایشان را می‌شناختم، وقتی خدا او را از تو گرفت آن وقت او را می‌شناسی».

ایشان جمله‌ای گفت که خیلی برایم جالب و عجیب بود، علامه جعفری با همان لهجه به‌یادماندنی‌اش گفت: «اگر پدرت چَرند هم گفت بنویس و نگه دار و برای آینده امانت‌دار باش». بعد از اینکه ایشان رفت به‌فکر فرو رفتم و به خود گفتم چرا ایشان این حرف را زد! این‌که «بیا درسَت را رها و به پدرت خدمت کن و حتی اگر چَرند هم گفت یادداشت کن»، اینها برای من عجیب بود.

انتهای پیام/ 811

نظر شما
پربیننده ها