به گزارش خبر گزاری دفاع مقدس به نقل از کیهان، هدف متعالی خدای سبحان از ارسال انبیاء، همواره برپایی قسط و عدل و ایجاد بصیرت و روشنائی در اجتماع بشری بوده است. با گسترش علوم نزد انسان و طی دوران تکامل بشر، صحت گفتار و صداقت ادّعای انبیای عظام الهی که حاملان وحی و سفیران هدایتاند؛ بیش از پیش فروغ بیشتری می یابد.
شعاع تابناک نبوت رسول گرامی اسلام (ص) که جامع تمامی رهاوردهای انبیای الهی محسوب می شود، جان تشنه بشریت را در ظلمتکده پر نشیب و فراز امروزی سیراب و همچون شهدی شفابخش قلوب مریض انسان ها را مداوا می کند.
به یُمن فرا رسیدن سالروز بزرگترین تحوّل تاریخ بشری،عید بعثت پیامبری که برای تکمیل مکارم اخلاق مبعوث شد، گوهر جان را با زلال حکمت و فرزانگی مفسّر عالی مقدار قرآن کریم، « حضرت آیت الله جوادی آملی» شستشو می دهیم.
تحقیق عالم و آدم، مهمترین رهاورد انبیاء
مهمترین رهاورد انبیاء و همچنین سیّد آنان وجود مبارک رسول گرامی (ع)،تحقیق عالم و آدم است؛ این تحقیق دو عنصر محوری (تفسیر) و (تغییر) را به همراه دارد. یک محقّق کارش این است که مورد عمل را به خوبی بررسی می کند و اگر آن مورد عمل برابر با قانونمندی عالم حرکت می کرد، آن را حفظ می کند و اگر در خِلاف قانونمندی نظام حرکت می کرد، آن را دگرگون می کند و به جای اصلی اش بر می گرداند.
جهان و انسان به وسیله انبیاء تحقیق شدند. یعنی انبیاء آمدند، جهان را به آن وضع اوّلی اش تفسیر کردند و دگرگون کردند، انسانها را با آن وضع اوّلی شان تفسیر کردند و تغییر دادند. اگر کسی مفسّر محض باشد، محقّق نیست و اگر کسی مُغیّر محض باشد، محقّق نیست. محقّق کسی است که بر اساس حقّ، بینش بدهد و بر اساس حقّ،منش ایجاد کند. آن که تفسیرش بی تغییر است یا تغییرش با تفسیر صحیح همراه نیست، او محقّق ناب نیست.
تغییر و دگرگونی جهان در گرو تحوّل و تغییر انسان
مطلب دوّم آن است که تفسیر و تغییر جهان فرع تفسیر و تغییر انسان است.اگر انسان درست تفسیر بشود و درست در جای محوری اصلی خود قرار بگیرد، جهان دگرگون خواهد شد. چون جهان برای انسان است و انسان برای خدا. اینچنین نیست که انسان برای جهان باشد یا جهان و انسان همتای هم باشند ! جهان برای این خلق شد که انسان پرورش یابد و به لقای حقّ برسد.
آن موجودی که توان آن را دارد تا به بارگاه رفیع دَنی فَتَدَلّی فَکانَ قابَ قُوسَینِ أو أدْنی(1)برسد، آن حرف اوّل و آخر را در نشئه خلقت می زند و امّا آن موجودی که با فرا رسیدن إذَا الشَّمسُ کُوِّرَتْ (2)، فرو می ریزد، یا با فرارسیدن إذَا النُّجُومٌ طمَسَتْ(3) به تاریکی می گراید، آن توان آن را ندارد که حرف اوّل و آخر را بزند. نظام آفرینش دو اصل را به همراه ندارد؛ یکی جهان و یکی انسان، بلکه ( انسان ) اصل است و ( جهان ) تابع او؛ و این مجموعه تابع فیض و فُوز خاصّ الهی اند تا به لقای حقّ راه یابند.
جهان در مسیر انسانیّت که حرکت کرد، از راه انسان به لقای حقّ می رسد. صراط مستقیم همان صراط انسان اصیل است و هر موجودی از این کانال به آن هدف اصلی خود راه پیدا می کند.
پس انبیاء آمدند، انسان را درست تفسیر کردند و انسان را درست دگرگون کردند؛ قهراً جهان دگرگون شد، چون درست تفسیر شد !
برپائی قسط و عدل، هدف میانی حاکمیّت انبیای الهی
مطلب بعدی آن است که آنچه را که انبیاء، عموماً و سیّد آنان (علیهم السَّلام)،خصوصاً آوردند، تنها این نبود که یک جامعه بَرین بسازند و یک حکومتی بر اساس قسط و عدل تَهیّه کنند و جامعه، جامعه عادل و مُقسِط بشود. این نیمه راه است نه پایان راه ! داشتن یک جامعه بَرین، داشتن حکومت قسط و عدل، عادل شدن همه، مُقسِط شدن همه، محرومان و مستضعفان را رسیدگی کردن، از مظلومان حمایت کردن، ظلم را ریشه کن کردن، این هدف متوسط انبیاء است، نه هدف نِهائی !
قرآن،هم هدف متوسط را بازگو کرد و هم هدف نِهائی را ! هدف متوسط را در سوره مبارکه حدید تشریح کرد. فرمود: لَقَدْ أرسَلْنَا رُسُلَنا بِالبَیِّناتْ وَ أنْزَلْنا مَعَهُمُ الکِتابَ وَالمِیزانْ لِیَقُومَ النّاسُ بِالقِسْط (4). فرمود: همه انبیاء آمدند، با کتاب الهی حرکت کردند، با قانون خدائی با مردم سخن گفتند. برای روشن شدن اذهان گذشته از برهان، معجزه را ارائه کردهاند تا جامعه به قسط و عدل راه یابد. لِیَقُومَ النّاسُ بِالقِسْط. این هدف، هدف متوسط است. یعنی آدم خوب شدن، عادل شدن نیمی از راه است.
بصیرت و روشنائی در انسانها، هدف نهائی انبیاء
امّا آن هدف والا و نِهائی را در سوره مبارکه ابراهیم تشریح کرد. فرمود: الر. کِتابٌ اَنزَلْناهُ إلِیکْ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلماتِ إلَی النُّورِ بِإذْنِ رَبِّهِمْ إلی صِراطِ العَزیزِ الحَمید(5). فرمود: ما قرآن را به تو دادیم تا مردم را نورانی کنی. نورانی شدن مردم آن است که جامعه و محیط انسانی در روشن شدن نه تنها نیازی به برق ندارد، نیازی هم به آفتاب و ماه ندارد. بلکه نیازی به چشم هم ندارد ! او چشم را می بندد و می بیند. آنچه را نادیدنی است، آن بیند !
آنکه نظیر حارثه بن مالک می گوید: کَأنّی أنظُرُ إلی عَرشِ الرَّحمنِ بارِزاً. من به جایی رسیدم که گویا عرش خدا را می بینم. این هدف نِهائی انبیاء است که انسان را به جایی برساند که از غیب به اذن خدا برخوردار باشد، از گذشته دور و نزدیک مستحضر باشد، از آینده دور و نزدیک با خبر باشد و قرآن این راه را فراسوی ما نصب کرد، ما را تشویق کرد. فرمود: عدّه ای دیدند، شما نگاه کنید، شاید بینید و اگر اهل نظر بودید، کم کم اهل بصر خواهید شد. شما می یابید و می بینید که گناه سمّ است و شعله است.
رؤیت شعله ور بودن گنهکاران در دوزخ توسط انسان صاحب بصر
آنکه می فهمد گنهکار را به جهنّم می برند، او اهل نظر است. امّا آنکه می بیند درون گناه، شعله است، او اهل بصر است. قرآن این آیه را فراسوی ما نصب کرد. فرمود: کَلّا لُو تَعلَمُونَ عِلمَ الیَقِینِ. لتَرَوُنَّ الجَحیم. ثُمَّ لتَرَوُنَّها عینَ الیَقینِ. ثُمَّ لتُسْئَلُنَّ یُومَئِذٍ عَنِ النَّعیم(6). فرمود: اگر اهل علمُ الیقین بودید و اگر اهل معرفت و محبّت بودید، از نظر بینش عارف بودید و از نظر منش ولی بودید، خوب فهمیدید، به فهمیده ها عمل کردید؛ جهنّم را هم اکنون می بینید، درون گناه را که شعله است هم اکنون می بینید.
این که فرمود: کَلّا لُو تَعلَمُونَ عِلمَ الیَقِینِ لتَرَوُنَّ الجَحیمْ، منظور این نیست که بعد از مرگ جهنّم را می بینید. چون بعد از مرگ همگان جهنّم را می بینند؛ هم مؤمنان و هم کافران، هم موحّدان و هم مُلحدان. آن مُلحدی که در دنیا کافراً زندگی کرده است و کافراً رخت بربست، در قیامت می گوید: رَبَّنَا اَبصَرنا وَ سَمِعنَا (7). خدایا ! ما جهنّم را دیده ایم. منظور قرآن این نیست که شما بعد از مرگ جهنّم را می بینید ! دیدن جهنّم بعد از مرگ مال همه است.
هدف نِهائی قرآن این نیست که انسان بفهمد جهنّمی هست؛ این هدف نیمه راه است، نه هدف پایان راه ! آن هدف اصلی آن است که انسان؛ نور دهم از دل خویش، چون به خورشید رسیدیم، غبار آخر شد ! اگر انسان به این مقام والا راه پیدا کرد، همه معارف برای او حلّ است. چون خود نورانی است، جهان ظلمت زده را دگرگون می کند و انسان تیره و تاریک را روشن می کند. هم می تواند عالم را خوب تفسیر کند، هم می تواند جهان را خوب تغییر بدهد که مجموعه این دو عنصر محوری تفسیر و تغییر، می شود تحقیق. چون خودش متحقّق است، دیگران را هم متحقّق خواهد کرد.
معنای حقیقی نورانی شدن مردم در سایه تعالیم انبیاء
این معنا را ذات أقدس إله در سوره مبارکه ابراهیم تشریح کرد. فرمود: کِتابٌ اَنزَلناهُ إلِیکْ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلماتِ إلَی النُّور؛ مردم را نورانی کنید. این نور نه مجاز است، نه کنایه است، نه تشبیه است، نه تعبیرات دیگر ! به اصطلاح نه مجاز مُرسل است و نه اِستعاره! گاهی می گویند: این که خدا فرمود: انبیاء آمدند تا مردم را نورانی کنند، چون علم به منزله نور است، این تشبیه است. گاهی می گویند: چون علم مشکلات را حلّ می کند، یک تناسبی با نور دارد، لذا قرآن از علم و دین و معرفت به عنوان نور یاد کرده است و اطلاق نور بر علم و دانش و معرفت و محبّت، مجاز است.
در حالی که اینچنین نیست ! این نور معنای خود را دارد و حقیقت است. نور یعنی روشن و روشنگر و این نور اگر نور مادی بود، اشیای مادّی را روشن می کند و اگر نور معنوی بود، اشیای معنوی را روشن می کند. انسان همانطوری که ابزاری با بدن او هست که با چشم بدن،می بیند و با گوش بدن می شنود و با شامّه بدن استشمام می کند، با ذائقه بدن می چشد، با لامسه بدن لمس می کند، در نِهان انسان، در درون انسان این حواسّ پنج گانه هم هست.
رؤیاهای صادقه، یکی از دلایل اثبات ادّعای انبیاء
دو نمونه را می توان ذکر کرد؛ یکی نمونه ای که خدا در قرآن برای انبیاء یاد کرد، نمونه دیگر همان است که انسانها در عالم رؤیا می بینند. همه ما کم و بیش از خواب های صادق بهره ای داریم، یا از خواب های صادق دیگران برخورداریم. انسانی که خوابیده است، چشمش بسته است و دهانش بسته است و نیروی لامسه اش تعطیل است و حسّ و اثر شنوائی او به خواب رفته است؛ او در عالم رؤیا سفری دارد، به جایی می رود، حرفی میزند، حرفی می شنود، چیزی می بیند، چیزی می آشامد و می نوشد. همه اینها تعبیرات صحیح دارد، در حالی که این چشم و گوش و سائر حواس او بسته است و تعطیل ! انسان خوابیده با کدام بدن، با کدام چشم و گوش، با کدام دهان و دست حرکت کرد، حرف زد، دید و شنید؟! انسان معلوم می شود غیر از این بدن ظاهری فیزیکی، یک بدن دیگری هم دارد، یک چشم و گوش دیگری هم دارد.
انبیاء آمدند به ما بگویند: در درون شما یک دستگاه دیگری هست. این را خوب تفسیر کردند، بعد آمدند این را تغییر دادند، گفتند: شما چشمتان اگر مریض است، راه درمانش این است؛ قلبتان اگر مریض است، راه معالجه اش این است؛ شنوائی تان اگر بیمار است، راه معالجه اش آن است و مانند آن. گاهی می فرماید: فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللهُ مَرَضاً (8). فرمود: قلب یک عدّه مریض است.
آن قلب را تفسیر کردند که قلب چیست، بعد آمدند آن را تغییر دادند. فرمودند: قلب دو قسم است: یک قلبی است که طبیب مادّی با آن کار دارد، این همان است که در قسمت چپ بدن قرار دارد و پالایش خون به عهده اوست؛ طب با آن کار دارد. اگر قلب یک گوسفند مریض بود و قلب یک انسان مریض بود، هر دو بالأخره یک تکّه گوشتند که پالایش خون به عهده آنهاست و راه درمان طبیعی دارند. منتها طبیب برای حیوان ناطق است، آن دامپزشک برای حیوان و مانند آن است. اینها شبیه همند، کارهای اینها نزدیک هم است،بسیاری از بیماری ها مشترک بین انسان و دام است، بسیاری ازداروها مشترک بین انسان و دام است،بسیاری از درمان ها مشترک بین انسان و دام است و مانند آن.
انبیاء آمدند، گفتند: انسان در درون خود یک قلب دیگری دارد، یک چشم دیگری دارد، یک گوش دیگری دارد؛ این را اوّلاً تفسیر کردند، بعد آمدند این را تغییر دادند. فرمودند چه فرد یا جامعه ای مریض است، چه فرد یا جامعه ای سالم ! آنها را که فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ بود درمان کردند، به جایگاه جآءَ رَبَّهُ بِقَلبٍ سَلِیمْ (9)رساندند، یا إلا مَنْ أتَی اللهَ بِقَلْبٍ سَلِیمْ(10)رساندند و مانند آن. این کار انبیاء باعث می شود که جهان و انسان درست تفسیر می شود و درست تغییر پیدا می کند.
نمونه هایی از شهود و ادراکات باطنی در فهم حقایق هستی
نمونه های قرآن کریم این است که وجود مبارک یعقوب (ع) از فاصله چندین فرسخ می گوید: إنّی لَأجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لُولا أنْ تُفَنِّدُونْ (11). من بوی یوسف را از فاصله چند فرسخ می شنوم. او با این شامّه که نمی شنود ! در درون انسان همانطوری که یک چشمی هست، یک گوشی هست، یک شامّه ای هم هست ! گاهی انسان با ذائقه درون،غذائی می خورد یا آبی را می نوشد و لذّت می برد.
انبیاء آمدند، گفتند: مَنْ ذَا الَّذِی ذاقَ حَلاوَهَ مَحَبَّتِکْ فَرامَ مِنکَ بَدَلاً (12). خدایا ! آنکه لذّت مناجات تو را چشید، آن را با چه عِوض می کند؟ آنکه لذّت مناجات با خدا را در کامش زمزمه کرد، او هرگز این لذّت را به چیز دیگر تبدیل نمیکند.این اختصاصی به انبیاء ندارد، چون شاگردان انبیاء هم به جائی رسیدند که می گفتند: کَأنّی اَنظُرُ إلی عَرشِ الرَّحمنِ بارِزاً. آن مرحله والا و بَرین مال انبیاء (علیهم السَّلام) است، این مرحله نازل یا متوسط مال شاگردان آنهاست. اگر بشر و انسان درست تفسیر شد و درست تغییر پیدا کرد، یعنی انسان تحقیق شد که این مهمترین رسالت انبیای مبعوث است؛ جهان هم تغییر پذیر است، درست تفسیر می شود و درست تغییر پیدا می کند.
تغییر خوب و بد جهان طبیعت بر اساس اعمال آدمیان، توسط خدای سبحان
تغییر جهان و تفسیر جهان را قرآن به عهده گرفته. فرمود: این عالم اگر بخواهد درست حرکت کند، زمستانش زمستان باشد، پائیزش پائیز باشد، تابستانش تابستان باشد، زمستانش زمستان باشد، شما باید آدم خوبی باشید ! اگر جامعه،جامعه خوب بود، قَدَّرَ أقواتَها فِی أربَعَهِ أیّام (13)جامه عمل می پوشاند.
یک ارتباط تنگاتنگی بین عالم و آدم در قرآن کریم برقرار است. فرمود: اگر این مردم درست حرکت کردند، ذات أقدس إله نظام آفرینش را به سود انسانها تغییر می دهد و اگر خدای ناکرده مردم درست حرکت نکردند، خداوند نظام آفرینش را به سود اینها تغییر نمی دهد.این که فرمود: وَ لُو أنَّ اَهلَ القُری آمَنُوا وَاتَّقُوا لفَتَحْنا عَلَیهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماء وَالأرض(14)، یعنی اگر جامعه درست تفسیر شد و درست تغییر پیدا کرد، درست در مسیر حرکت کرد، کلّ نظام عِوض می شود. یعنی این ابرها که حرکت می کنند، به موقع باران حمل می کنند و به موقع می بارند و به جا می بارند، نه بی جا !
گاهی می بینید ابر روی دریاها می بارد، گاهی روی صحراهای لَمْ یُزرع و غیر ذی زرع می بارد. همان خدائی که رهبری ابرها را به عهده گرفته، وَ أرسَلْنَا الرّیاحَ لَواقِحْ (15)را تدبیر می کند، همان خدائی که وَ نَسُوقُ المآءِ إلی الأرضِ الجُرُزْ (16)را به عهده دارد، همان خدائی که یُرسِلُ عَلیکُمْ را به عهده دارد، یُزجی سَحاباً (17)را به عهده دارد، همان خدائی که می گوید: من باران را قطره قطره نازل می کنم، نه مثل لوله؛ فَتَرَی الوَدقَ یَخرُجُ مِنْ خٍِلالِهِ(18)، همان خدائی که فرمود: من ابر را باردار می کنم و بعد از بارداری آن راغربال گونه می ریزم، نه اینکه آبشار گونه بریزم که مبادا مزرع شما، مرتع شما وِیران بشود؛ همان خدا می گوید: من گاهی دستور می دهم که این بادها ابرها را به دریاها ببرند یا به سرزمین های لَمْ یُزرع بریزند که آنجا آب بریزد و این مردم استفاده نکنند.
همان خدا می فرماید: اگر مردم درست حرکت کردند، ما این ابرها را طوری تنظیم می کنیم، طوری باردار می کنیم، طوری غربال گونه اینها را رهبری می کنیم که به دریاها و سرزمین شوره زار و بیابان های لَمْ یُزرع نریزند که هدر برود؛ به مزرع شما بریزند، به باغ شما بریزند. ما اینها را راهنمائی می کنیم.
از سوی دیگر بُعد منفی قضیه را هم ذکر کرد، فرمود: ذلِکَ بِأنَّ الله لَمْ یَکُنْ مُغَیِّراً نِعمَهً اَنعَمَهَا عَلی قُومٍ حَتّی یُغَیِّرُوا مَا بِأنفُسِهِمْ (19). فرمود: خداوند نعمت هائی را که به یک عدّه ای داده است،هرگز از آنها نمی گیرد، مگر اینکه اینها، خودشان را عِوض کنند. اگر اینها خودشان را بَد کردند، در آن مسیر صحیح حرکت نکردند، ما هم نعمت ها را از آنها می گیریم. آیات فراوانی است که این بخش مثبت و منفی را کنار هم ذکر می کند. گاهی می فرماید: وَ ألَّوِ اسْتَقاموا عَلی الطَریقَه لَاَسقَیناهم مَاء غَدَقا (20). اگر اینها مستقیم باشند، درست در مسیر حرکت کنند، ما هم باران های فراوان، تگرگ های مناسب، برفهای مناسب را برای مزرع و مرتع اینها می ریزیم.
تفسیر و تغییر « جهان »، فرع بر تفسیر و تغییر « انسان »
از این جریان دو نکته روشن می شود؛ یکی تفسیر و تغییر عالم و تفسیر و تغییرآدم. دوّم اینکه: تفسیر و تغییر انسان « اصل » است، تفسیر و تغییر جهان « فرع ». یعنی آسمان و زمین برای این خلق شدند که انسان خوب تأمین بشود و انسان برای این خلق شده است که نورانی بشود. انسانی که نورانی شد، با نور خود حرکت می کند و اگر نورانی نشد، کسی به او نور نمی دهد.
در قیامت هیچ کس احتیاجی به نور خارج ندارد، هر کسی نور را به همراه خود می برد؛ چون بساط شمس و قمر بر چیده شده است. إذَا الشَّمسُ کُوِّرَتْ آمد، منظومه شمسی را در هم ریخت.إذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ (21) آمد، ستاره ها را در هم کوبید. إذَا النُّجُومٌ طمَسَتْ شد، ستاره ای نیست، شمسی نیست. آن روز هر کس به همراه خود نور برد، راحت است؛ و هر کس به همراه خود نور نبرد، ناراحت است.
مشکل جهنّمی ها این است که باید جهنّم بروند، راه جهنّم را هم بَلد نیستند؛ اینها دو تا مشکل دارند. ولی نشاط بهشتی ها این است که بهشت می روند و راهش را هم بَلدند. جهنّمی در تاریکی است، سرگردان است. هیچ کسی در آن روز از نور دیگری استفاده نمیکند، چه اینکه از نار دیگری هم نمی سوزد. دو نفر در صحنه قیامت طوری قرار دارند که بدن های اینها کنار هم است، امّا یکی خیلی روشن است و همه جا را می بیند و دیگری در ظلمت به سر می برد.
نور مؤمن و ظلمت کافر
همانطوری که در دنیا یک موحّد و یک مُلحد در کنار همند. یکی عرش خدا را میبیند و یکی خود را هم نمی بیند: إذا أخرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها. همانطوری که در دنیا یک انسان کافر نه خود را می بیند، نه جهان را می بیند، نه خالق خود و جهان را می بیند و به تعبیر ذات أقدس إله در سوره مبارکه نور تشبیه کرده است؛ فرمود: کافر و مُلحد مثل کسی است که در شب تار در بحر عمیق غرق می شود؛ کَبَحرٍ لُجّیٍ یَخشاهُ مُوجٌ مِنْ فُوقِهِ مُوجٌ مِنْ فُوقِهِ سَحاب ظُلُماتٌ بَعضُها فُوقِ بَعضْ إذا أخرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها (22) ! اگردر شب تار و ابری، انسان در دریای عمیق غرق بشود، موج های متراکم روی دریا را بگیرد، ابرهای تیره روی امواج قرار داشته باشد؛ چنین انسانی اگر دست خود را بیرون بیاورد، نه تنها نمی بیند، لَمْ یَکَدْ یَراها.
در سوره نور نفرمود اینها وقتی دست را بیرون می آورند، دست خودشان را نمی بینند. لَمْ یَراها،بلکه فرمود: لَمْ یَکَدْ یَراها، نزدیک دیدن هم نیست. یک وقت انسان می بیند، یک وقت چشمش ضعیف است، نزدیک است که ببیند. فرمود: اینها نه تنها نمیبینند، نزدیک دیدن هم نیستند ! یک انسانی عرش خدا را می بیند و یک انسان، فرش را هم نمی بیند. معلوم می شود نور را انسان به همراه خود دارد. اگر نورانی شد، عرش را می بیند و اگر نورانی نشد دست خود را هم نمی بیند. این دو تا کار را انبیاء کردند، انسان را معنا کردند؛ گفتند: یک چشمی داری، باید در درونتان این چشم را زنده و بینا نگه بدارید.
ادراکاتی ملکوتی، خارج از تصوّرات جسمانی و دنیائی
وجود مبارک رسول گرامی که این ایّام مبعث آن حضرت است، گفت: وقتی ذات أقدس إله در معراج فیض و فُوز خاصّش را به دوش من رساند، فیضش به دوش من رسید، من خنکی آن را در دلم احساس کردم. این لامسه است، این لامسه دل است نه لامسه پوست ! این لَمس بدن نیست، لمس جان است.
انبیاء وقتی این معارف را برای مردم تشریح می کردند؛ مرحوم کُلینی (ره) از معصوم(ع) نقل می کند که بشرهای اوّلی خواب نمی دیدند. کم کم رؤیا را خدا نصیب اینها کرد. اینها به انبیاء شان می گفتند: ما وقتی خوابیدیم، چیزهائی را در عالم رؤیا می بینیم، اینها چیست؟ می فرمودند: اینها از سنخ همان حرف هائی است که ما به شما می گوئیم. ما می گوئیم در درون انسان یک چشمی هست، یک گوشی هست، نمونه اش را شما در عالم خواب می بینید. کسانی که در بیداری حالت منامیه دارند، همان وضعی که دیگران در عالم رؤیا دارند،اینها در حالت بیداری دارند.
ایجاد شور و جوشش اساسی در جامعه بشری توسط انبیاء و اولیاء
پس انبیاء آمدند، هم جهان را تفسیر کردند، هم جهان را تغییر دادند.بالا را پایین بردند، پایین را بالا بردند؛ اولیاء هم همین کار را کردند. وجود مبارک امیرالمؤمنین (ع) می فرماید: من این حکومت را پذیرفتم، برای اینکه: لتُغَربِلُنَّ غَربَلَه و لتساطُنَّ سوط القِدرْ(23). فرمود: من آمدم، یک حرارتی در جامعه ایجاد کردم. آن جامعه افسرده یخ بسته که سرد بودند، این جامعه را من جوشاندم.جامعه ای که جوشید، پایین بالا می رود و بالا پایین.
شما می بینید یک تکّه یخ، آنکه بالاست همیشه بالا است، آنکه پایین است همیشه پایین است، آنکه متوسط است همیشه متوسط. خاصیّت یخ بستگی و انجماد همین است. آنکه پایین است، پایین است. آنکه بالا است، بالا است. آنکه وسط است، وسط. همین یک قالب یخ را اگر شما در یک دیگ جوش قرار دادید،می بینید آب جوش خاصیّتش این است؛ آن که پایین است حتماً باید بالا بیاید و آنکه بالا است حتماً پایین می رود تا همه بجوشند و همه گرم بشوند.
اگر آبی را شما در دیگ گذاشتید و آن را جوشاندید، آن آبی که در عمق قرار دارد، مجاور سطح دیگ است زودتر از آب های دیگر گرم می شود، داغ می شود و می جوشد. آنگاه مأموریت جوشش این است که این آب جوشیده را می گوید: تو که داغ شدی، نوبت تو تمام شد. تو باید بالا بروی، آنها که سردشان هست باید بیایند، گرم بشوند. از یک راه می بینید مرتب این آب جوشیده ها بالا می روند، از سطح دیگر و از راه دیگر آن آب هایی که در سطح دیگند، آنها از مسیر دیگر پایین می روند. هم بالائی متوسط می شود، هم متوسط پایینی، هم پائینی می جوشد. مرتب این مسیر باز است تا از دو کانال رفت و آمد کنند.
فرمود: من که حکومت را پذیرفتم، برای اینکه همگان بجوشند. هیچ گاه انجماد و یخ بستگی را ما امضاء نکرده ایم. فرمود: شما باید گرم بشوید و باید جاهایتان عِوض بشود. این خافِضَهٌ رافِعَه (24) کار همه انبیاء است و این کار در قیامت ظهور می کند و انبیاء عهده دار این بودند.
بنابراین اگر کسی بخواهد جهان را تفسیر کند و جهان را تغییر بدهد، باید خود را تفسیر کند و خود را تغییر بدهد.