به گزارش دفاع پرس، مسعود دهنمکی در وبلاگ شخصیاش آورده است: چند تکه کلوخ را که از شلمچه با خودم به یادگار آورده بودم داخل ساک گذاشتم دیگه هیچ چیز نبود مقدار تجهیزات نظامی اختصاصی غنیمتی را هم که در طول این سالها نگه داشته بودم تحویل دادم.
برای آخرین بار رفتم به سمت زمین صبحگاه پهناور دوکوهه و بعد رفتم سمت حسینیه و حوض حسینیه، حتی دستشوییهای دو کوهه را خوب نگاه کردم. همان دستشوییهایی را که میگفتند شهید همت فرمانده لشگر شبانه شسته بود تا غرور فرماندهی او را نگیرد. دستشوییهایی که حتی برخی از شدت حجب و حیا فقط شبها برای استفاده از آنها به سمتشان میرفتند، حرفهایی که در این دوره زمانه برای مردم شهرها غیرقابل باور خواهد بود. همان سیر و سلوکی که شهید مظفر نجفعلی اولین استاد اخلاقم داشت، پسر روز بود و زاهد شب؛ نور از چهرهاش میبارید؛ هم موتور 1000 سواریاش حرف نداشت هم کسی که تا لحظه شهادت حرف بدی از دهانش نشنیده بود.
با خودم میگفتم خدایا حالا که داریم به شهر بر میگردیم در میان مدیریتها و مسئولیتها امثال همتها و باکریها و نجفعلی حتماً باید زیاد باشند؛ چون این شهدا الگوهای خوبی از صدر اسلام برای مسئولین ما بودند.
باید رفت و آنها را دید، مقداری از خاک زمین مقابل حسینه را هم برداشتم که تا آخر عمر با خودم داشته باشم، پیاده راه افتادم به سمت درب اصلی پادگان، مقابل درب پادگان دوکوهه آخرین نگاهم را به ساختمانهای خالی از سکنهای که روزی صدای مناجات ساکنانش، این شهرک سوت و کور را پر از نور کرده بود، دوختم.
بغض مجالم نداد. بلندبلند زدم زیر گریه؛ از همان بالای پل که مشرف بر زمین صبحگاه دوکوهه بود تا چشم کار میکرد سکوت بود و بیکسی. وقتی اشک چشمانم خشک شد و یک دل سیر گریه کردم سوار یک تویوتای عبوری تویوتای نویی که به «تویوتای پانکی» معروف بود شدم، تا به راهآهن اندیمشک بروم.
این ماههای آخر جنگ از این دست ماشینها در جبهه زیاد شده بود، چون شیکتر و مدل بالاتر از تویوتاهای قدیمی بودند به آنها تویوتا پانکی میگفتند؛ از این پانکیترها تویوتاهایی بودند که منافقین در عمیات مرصاد از آنها استفاده کرده بودند، چون مدل آنها بالاتر بود و باک اضافه هم داشتند.
«پانکی» هم نوعی تیپ غربی و به قول قدیمیها هیپیهای عصر ما در سالهای جنگ بودند که در تهران و در خیابان ولیعصر (عج) مد شده و دیده میشدند. چند باری هم حاجی بخشی در سال 64 علیه همین فرهنگ و نمادها تظاهرات راه انداخت که کنترل آن از دستش خارج شد، بعضیها بهعنوان اعتراض موهای پانکیها را کوتاه کردند. با جوسازیهای بیش از حد مسئولین وقت، امام فرمودند این تظاهرات تعطیل شود و بچهها به جای شهر و معضلات آن به جبههها برسند.
امام گفته بودند کلاه بیاورند اما آقایان سر آوردند، ریختند و بچههای حاج بخشی را دستگیر کردند، دستگیر شدهها در داخل بازداشتگاه دستو پاهای مصنوعیشان را آنقدر روی هم چیدن تا یک تپه کوچک درست شد، بازجوها خودشان با دیدن این صحنهها خجالت کشیدند.
شاید امروز سوار همین ماشین به قول بچهها تویوتا پانکی شدن ما هم حکمتی داشت و خدا میخواست به ما بفهماند که:
- حواست را جمع کن داری وارد دنیای مدرن و شهری میشوی.