به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از مشهد، ابوالحسن مسیح آبادی در بیست و پنجم شهریورماه سال 1334 ه.ش در شهرستان نیشابور به دنیا آمد. به خاطر تولدش در شب شهادت امام حسن(ع)، اسمش را ابوالحسن گذاشتند.
به مکتبخانه میرفت و در کارهای مزرعه به پدرش کمک میکرد. به ورزشهای شنا، کشتی، دوچرخهسواری و اسبسواری علاقه بسیار داشت.
هنگام کشتی گرفتن از نام حضرت علی(ع) مدد میگرفت و در نشست و برخاستها نام ایشان را میبرد. در مراسم سوگواری و زنجیرزنی ائمه اطهار(ع) شرکت میکرد. پر جنبوجوش و شاد بود. دوران ابتدایی، راهنمایی و متوسطه را در مدرسه کمالالملک نیشابور گذراند. اوقات فراغتش را در مسجد و تکایا، به مطالعه کتابهای مذهبی، داستان و تاریخ میگذراند.
خدمت دوران سربازی را در شیراز و بهعنوان چترباز در نیروی هوایی گذراند. فرصت استخدام او در نیروی هوایی فراهم شد ولی راضی نبود و میگفت: «من نمیتوانم کسانی را که حالت تحکم و زورگویی دارند را تحمل کنم.»
قبل از انقلاب در راهپیماییها شرکت داشت و با تشکیل سپاه پاسداران، عضو سپاه شد و جزو اولین نیروهایی بود که در نیشابور سپاه را تشکیل داد. در کردستان حضور داشت و در فتح بستان به نیروها آموزش میداد. در 24 سالگی با خانم مرضیه عرب ازدواج کرد که مدت زندگی مشترک آنها بیش از یک سال بود. ثمره این ازدواج یک پسر به نام میثم است، که در تاریخ بیست و یکم شهریورماه سال 1360 به دنیا آمد.
با شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفت. او گوشبهفرمان امام بود. وی میگفت: «تا وقتیکه جنگ ادامه داشته باشد، ما به جبهه میرویم.» او رفتن به جبهه را برای خود و دیگران یک وظیفه الهی و شرعی میدانست.
فرماندهی گردان امام رضا(ع) را بر عهده داشت. در پشت جبهه به نیروها آموزش میداد و در روستا و شهر به تبلیغ برای بسیج میپرداخت. او به مادیات علاقهای نداشت. حتی بعد از ازدواج و باوجود یک فرزند، اسلام، جبهه و جنگ را بر همهچیز مقدم میشمرد. او مطیع محض اوامر امام و به فکر دفاع از اسلام و ارزشهای اسلامی بود.
او از افرادی که مخالف انقلاب و رهبری و افرادی که سودجو بودند و خود را به نام انقلابی جا میزدند، بدش میآمد. پس از تشکیل سپاه شب و روز در آن فعالیت میکرد و کتابهای مذهبی و نظامی مربوط به کارش را مطالعه مینمود.
او همیشه توصیه میکرد: «اتحاد و همبستگی داشته باشید، تا بتوانید انقلاب را به پیروزی نهایی برسانید.»
در خصوص حفظ بیتالمال بسیار دقیق بود و در صورت حیفومیل، در بیتالمال عصبانی میشد. در کارهای جمعی سعی میکرد، که از فکر دیگران استفاده کند و در کارها بیشتر خودش پیشقدم میشد. هنگامیکه به شهید میگفتیم، که شما نسبت به خانه و زندگی نیز مسئولیت دارید. در جواب میگفت: «اگر شما جای من بودید، هیچ وقت در خانه طاقت نمیآوردید، که بمانید.»
همرزم شهید (دهجوریان) میگوید: «یکشب در دارخوین بودیم. در سالنهایی که خوابیده بودیم، حلبهای شیروانی زده بودند، حدود ساعت 12 بود که شهید مسیح آبادی، به سرکشی پرداخت و اگر مشکلی بود، برطرف میکرد. در همان ساعت بود که از طرف دشمن یک خمپاره زدند داخل همان سالنی که بچهها خوابیده بودند، که خمپاره به زمین خورد و به خواست خدا منفجر نشد. اگر منفجر میشد حدود 50 ـ 60 نفر به شهادت میرسیدند. مسیح آبادی فریاد زد که نترسید. خمپاره عمل نکرد و هیچگونه آسیبی به کسی نرسیده است.»
صحبتهای او همیشه حول مسائلی از قبیل: تقوا، اسلام، یاری اسلام و پیروزی جنگ بود. ابوالحسن مسیح آبادی عاقبت در تاریخ نهم آذرماه سال 1360 به علت اصابت ترکش به ناحیه سر به درجه رفیع شهادت نائل و پیکر مطهر ایشان پس از حمل به زادگاهش در بهشت فضل نیشابور دفن گردید.
همچون کوه استقامت کنید
در وصیتنامهاش میگوید: «عزیزانم، همچون کوه باشید و همچون کوه استقامت کنید. لحظهای از نام خدا غافل مباشید و زینب وار با ناملایمات دستوپنجه نرم کنید. امام امت را تنها نگذارید، او افتخار ملت است. دوستان و عزیزانم، آنها که میروند، کار حسینی میکنند و آنها که میمانند، باید کار زینبی کنند وگرنه یزیدیاند. در این دنیای پرپیچوخم زندگی چه زیبا و چه پندآموز، صحنههایی را میبینم. صحنههایی که همگی حکایت از ارزشها و ملاکها و ضابطههایی میکند که جز در ارتباط با الله نمیتوان آنها را توجیه نمود. آری. خداوند رحمان و رحیم بندگانی را، که حتی ذرهای نیز در زوایای وجودشان خلوص، عشق، حق و حقیقت وجود داشته باشد، آنها را حتی پس از قرار گرفتن در حساسترین و خطرناکترین لحظات، بالاخره نجات خواهد داد.«
خدایا، شهادتی را نصیبم کن که در راهت و تحت زعامت پیامآورت محمد (ص) و با همراهی دوستان و مقربانت (ائمه معصومین (ع) و پیروان خلف آنها) باشد.
شجاعت و شهامت
با ایشان بهطرف روستای معدن گیاهی حرکت کردیم، آن زمان هنوز منافقین و ضدانقلاب در کشور زیاد بودند و تأکید شده بود که حتماً مسلح باشیم. وقتیکه وارد روستا شدیم به کوچهای رسیده و از میدان روستا مشخص شد. و دیدم که جمعیت بسیار زیادی از زنان و مردان فریاد میکنند و حتی عدهای دستوپاشکسته و مجروح هستند! این شهید بزرگوار خیلی شجاع بود و سریعاً به پشتبام یکی از خانهها که درش باز بود رفت و ازآنجا با ژ- 3 یک رگبار هوایی انجام داد. بهیکباره چنان سکوتی محض، آن روستا را فراگرفت که تمام کسانیکه در حال دعوا بودند. متفرق شدند!
ناصر گنجعلی
قدرت روح و کرامت نفس
پس از اتمام دوران سربازی دنبال کاری بود که با انقلاب همزمان شد. به وی اعتراض میکردند که چرا دوران سربازیات را تمام کردهای؟ لازم به ذکر است که وی خدمت سربازی را در قسمت نیروی هوایی شیراز، بهعنوان چترباز بود و مخصوصاً پروازهای موفقی داشت و از وی تعریف و تمجید بسیاری میکردند و حتی اصرار داشتند که حتماً استخدام بشود و بماند، اما خودش راضی نبود. وقتیکه به خانه آمد به وی گفتیم: چرا نماندی؟ پاسخ داد: درست است که من ازنظر استخدامی کارایی داشتم اما نمیتوانستم با کسانیکه یک مقدار حالت تحکم و زورگویی داشتند و آنهم برخلاف آنچه خداپسندانه است کارکنم.
ن.م مسیح آبادی
انتهای پیام/