گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: تک فرزند خانواده و ۱۱ ساله بود که پدرش به شهادت رسید. پس از شهادت پدرش، رسالت سنگینی را بر دوش خود احساس کرد به همین خاطر پس از اتمام تحصیل، فعالیتهای فرهنگی در زمینه ترویج فرهنگ ایثار و شهادت را آغاز کرد. وی در این باره میگوید: «تمام دنیای من، در پدر خلاصه شده بود. سعی میکردم همه جا همراه پدرم باشم. در چنین شرایطی جدایی از او سخت بود. اوایل میگفتم در دورانی نوجوانی هستم و اگر بزرگ شوم و یا تشکیل خانواده دهم، دلتنگیام کمتر میشود. این امر اتفاق نیافتد و من هر روز به یاد پدرم از خواب بیدار میشوم. خلأ نبودِ یک عضو مهم خانواده را همیشه احساس کردم و میکنم. از آنجایی که ارتباط نزدیکی با پدرم داشتم، پس از شهادتش این ارتباط را کمرنگ یا قطع نکردم، بلکه در مراحل مختلف زندگی با او مشورت کردم.»
متن بالا برگرفته از زندگی کوثر رستمی فرزند شهید «عزیز رستمی» است. شهید عزیز رستمی پاسدار بود که در عملیات والفجر ۱۰ به درجه رفیع شهادت نائل شد. در ادامه ماحصل گفتوگوی خبرنگار ما با این فرزند شهید را میخوانید.
آخرین خداحافظی
من تک فرزند خانواده بودم. با پدرم ارتباط خیلی خوبی داشتم. همه جا سعی میکرد من را با خودش ببرد، حتی اگر جلسه محرمانهای نداشت من را با خود به محل کار هم میبرد.
خانواده پدریام بسیار مذهبی هستند. عموهایم نیز علاوه بر پدرم در جبهه حضور داشتند. دفاع از کشور و اسلام برای خانواده ما یک امر مهمی بود. از این رو زنان خانواده نه تنها مانع رفتن آنها به جبهه نمیشدند بلکه پشتیبانی نیز میکردند.
پدرم پاسدار بود و حدود پنج سال در عملیاتهای مختلف شرکت کرد. در تمام این سالها خداحافظی برای ما سخت بود. اگر شب قبل با هم خداحافظی میکردیم، باز هم صبح زود برای خداحافظی بیدار میشدم. آخرین بار که پدرم میخواست به جبهه اعزام شود، تماس گرفت و گفت «سرش شلوغ است و نمیتواند برای خداحافظی به خانه بیاید.» ما هم با ماشین یکی از اقوام برای دیدن پدرم به پادگان رفتیم. پدرم یک ساعت زیر باران ایستاده بود تا ماشین به پادگان برسد. آخرین خداحافظی را به یاد دارم. دل کندن از همدیگر خیلی سخت بود. هر دوی ما احساس کردیم که این آخرین دیدار است. پدرم سفارشات لازم را به من و مادرم کرد. او توجه به خمس، زکات، نماز اول وقت، روزه، بیت المال و تبعیت از ولایت فقیه را به ما گوشزد میکرد.
اعلام خبر شهادت قبل از تحویل سال
بعد از رفتن پدرم حال خوبی نداشتم. سال تحویل نزدیک بود. بزرگان خانواده میگفتند که لباس نو بپوشم، اما نمیتوانستم. منتظر شنیدن خبری از پدرم بودم تا اینکه چند ساعت قبل از تحویل سال، خبر دادند که پدرم شهید شده است. او در ۲۷ اسفند ۶۶ شهید شده بود، ولی در ۲۹ اسفند به ما خبر دادند.
وقتی خبر شهادت پدرم را شنیدم به یاد زیارت حرم مطهر امام رضا (ع) افتادم. چند ماه پیش از شهادتش، به مشهد مقدس سفر کردیم. پدرم با لباس سپاه وارد حرم مطهر شد. من با وی به قسمت مردانه رفتم. او خطاب به امام رئوف گفت «من چه کردهام که پنج سال جنگیدهام، ولی شهید نشدهام؟» او از امام رضا (ع) درخواست کرد تا به آرزویش که همان شهادت است، برسد.
با قاب عکس پدرم درد دل میکنم
پس از شهادت پدرم، دلتنگش بودم. گمان میکردم که اگر بزرگ یا متاهل شوم، این دلتنگی کمتر میشود، اما این اتفاق نیفتاد. هر سال که میگذرد، از نظر روحی بیشتر به پدرم نیازمند میشوم. علیرغم اینکه آرمانهای پدر برایم مقدس بود، ولی گاهی از او دلخور میشدم که چرا من را تنها گذاشت و به فکر تنهایی من نبود، ولی زمانی که به از خودگذشتگی و شفاعت او فکر میکنم، قلبم آرام میشود. یکی از همرزمان پدرم برایم تعریف میکرد که او در لحظه شهادت به دوستش میسپارد که مراقب من باشد.
در حال حاضر ازدواج کردم و ۲ فرزند دارم. میدانم دل کندن از فرزند بسیار سخت است. پدرهمسرم نیز رزمنده بود او نیز میگوید «در لحظات حساس عملیاتها نمیتوانستم از خانوادهام دل بکنم. کسی که شهید میشود، روح بزرگی دارد که از وابستگیهایش دل میکند.»
بزرگتر که شدم ارتباطم را با پدر شهیدم قویتر کردم. در مراحل مختلف زندگی با او مشورت میکنم. در مقابل قاب عکس پدرم مینشینم با او شوخی و در زمان دلتنگی، درد و دل میکنم. او را هر لحظه در کنارم احساس میکنم. برایم پیش آمده که از موضوعی ناامید شده بودم، اما ناگهان همه چیز تغییر کرده است. در این گونه زمانها یقین میکنم که میگویند شهدا زنده هستند.
فعالیت در زمینه ترویج فرهنگ ایثار و شهادت
در حال حاضر در زمینه ترویج فرهنگ ایثار و شهادت فعالیت دارم. به نظر من باید سبک زندگی شهدا را در قالبهای کودکانه و روانشناسی به نسل بعدی آموزش دهیم. جنگ علاوه بر تلخی و سختیهایی که داشت، زیباییهایی هم داشت.
انتهای پیام/ 131