مقتل مسلم بن عقیل- 2/

مدعیان دوستی امام حسین (ع) پیش از همه تنهایش گذاشتند

بسیاری از یاران و نزدیکان امام حسین (ع) با ادعای دوستی ایشان مانع شدند تا امام (ع) به مکه برود. آنان جاهلانه کسی را نصیحت می‌کردند که امام و پیشوای امت بود؛ امامی که از جانب خداوند تعیین شده بود.
کد خبر: ۳۶۰۱۷۶
تاریخ انتشار: ۱۱ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۳:۳۵ - 02September 2019

مدعیان دوستی امام حسین (ع) پیش از همه تنهایش گذاشتندگروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس‌ـ رسول حسنی؛ شناخت حادثه عاشورا بدون شناخت افراد مؤثر در آن امکان‌پذیر نیست؛ افرادی که صاحب بصیرت بودند و با همت خویش همواره سعی در شناخت امام زمان خود داشتند. حضرت مسلم بن عقیل (ع) طلایه‌دار امامِ کم‌سپاهی بود که تا لحظه شهادتش تردید نکرد. جناب مسلم (ع) اولین شهید قیام عاشورا بود که سر از تنش جدا کردند و برای یزید پلید بردند. به مناسبت ایام محرم مقتل «مسلم بن عقیل» در 10 شماره منتشر خواهد شد که قسمت دوم آن را در ادامه می‌خوانید:

شیعیانی که امام خود را تنها گذاشتند

چون صبح شد حسين ـ عليه‌السلام ـ از خانه بيرون آمده و در کوچه‌ای از كوچه‌هاى مدينه مروان آن حسین ـ علیه اسلام ـ را ملاقات كرد و گفت:

ـ يا اباعبداللّه! من تو را نصيحتی نكنم تا اطاعت كنی و نصيحت مرا قبول فرمایی باشد که خیر تو و مسلمین در آن باشد.

حسین ـ علیه اسلام ـ گفت: نصيحت تو چيست؟

مروان گفت: من تو را به بيعت با يزيد سفارش می‌کنم كه بيعت او بهتر است براى دين و دنياى تو!؟

حسین ـ علیه اسلام گفت: اِنّالِلهِ وَ اِنّا اِلَيهِ راجِعُونَ وَ عَلَى اْلاِسْلامِ السَّلام. ... وای بر اسلام باد در این هنگام كه امت جدم به خلیفه‌ای مانند يزيد مبتلا شدند. شنيدم ازجدم رسول خدا ـ صلى اللّه عليه و آله ـ كه مى‌فرمود خلافت حرام است بر آل ابى‌سفيان. هر گاه دیدید معاویه بالای منبر من قرار گرفت شکم او را پاره کنید. اهل مدینه او را بالای منبر پیامبرشان دیدند و دم نزدند و اینک مبتلای یزید فاسق شدند.

مروان از سخن حسین ـ علیه السلام ـ به خشم آمد و گفت:

ـ والله تو را رها نکنم تا آن که با یزید بیعت کنی که شما را درشت گویی پیشه است و دشمنی شما بر آل

ابوسفیان واضح.

حسین ـ علیه السلام ـ گفت:  ما اهل بیت طهارتیم و خدای تعالی در شأن ما فرستاده که (آیه تطهیر) ای پسر زرقا بشارت باد تو را که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ روز قیامت درباره من از تو و یزید سوال

کند که چرا حق حسین را از او گرفتید.

مروان سکوت کرد و توان پاسخ نداشت. خشمناک نزد ولید آمد و آن‌چه را که از حسین ـ علیه السلام ـ شنیده بود باز گفت. اما ولید بر همان راهی بود که بود. مروان چاره ندید جز آن‌که نامه‌ای به یزید بنویسد و او را از آن‌چه اتفاق افتاد از چگونگی حال مردم مدینه و رأی حسین ـ علیه السلام ـ و پسران زبیر خبر دهد.

آن روز ولید به کار عبدالله ابن زبیر و  برادران او به کار حسین ـ علیه السلام ـ نپرداخت. چون از گرفتن فرزندان زبیر ناامید شد، کس فرستاد خویشان و دوستان و خدمت‌کاران عبدالله ابن زبیر را گرفتند و محبوس کردند.

در میان حبسیان پسر عموی عبدالله بن زبیر که او را عبدالله مطیع می‌گفتند، بود. یکی از خویشان او نزد عبدالله بن عمر رفت و گفت: ولید عبدالله بن ابی مطیع را محبوس بیگناه کرد. اگر تو او را بیرون نیاری ما خود برویم و جنگ کنیم و بکشیم تا آن وقت که او را از زندان بیرون آریم حتی اگر جان‌های ما در سر این کار شود باک نداریم.

عبدالله ابن عمر گفت: تعجیل مکنید و فتنه میانگیزید تا من در این کار اندیشه کنم.

هنوز خویشان عبدالله بن زبیر در زندان بودند که جواب نامه مروان از یزید برسید بدین مضمون:

«اما بعدنامه شما رسید و مطلب معلوم شد. آن‌چه از اخبار اهل مدینه و رغبت کردن در بیعت من یاد کرده بودید دانسته شد. می‌باید دیگر بار ایشان را بخوانی و حجت بر ایشان تمام کنی و بیعت بستانی. دست از عبدالله ابن زبیر بدار که او هر جا باشد اثر سخط ما بدو رسد. روباه از مهتاب کجا گریزد؟ امام درباره حسین بن علی با جواب این نامه سر او را نزد من فرست. اگر بر این جمله که فرموده‌ام. امتثال امر من نمایی و اشارت و فرمان مرا به طاعت مقرون گردانی. تو را نزد من پاداشی بزرگ باشد و سرخیلی سپاه انبوه به تو دهم تا خداوند دولتی وافر گردی.»

 چون آخر روز شنبه شد باز وليد كسى به خدمت حسين ـ عليه‌السلام ـ فرستاد و در امر بيعت با یزید تأكيد كرد.  

حسین ـ علیه اسلام ـ گفت: صبر كنيد تا امشب انديشه كنم.

درهمان شب، حسین ـ علیه السلام ـ تصمیم به عزیمت گرفت. چون عزم خروج از مدينه کرد سر مزار جدش رفت و چهار رکعت نماز گزارد. پس وقتی از نماز فارغ شد به مناجات خدا را گفت:

ـ خدایا این پیغمبر تو محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ است و من پسر دختر پیغمبر توام و حالی صورت گرفت که می‌دانی! خدایا! من معروف را دوست می‌دارم و منکر را دشمن! یا ذالجلال و الکرام! از تو مسئلت می‌کنم به حق آن کس که در این قبر است؛ روزی من کنی آن‌چه رضای تو و رضای  رسول تو در آن باشد!

پس با مزار مادرش فاطمه و برادرش حسن ـ عليهماالسلام ـ رفت و با وداع كرد. پس با خود برداشت فرزندان و برادران و برادران زادگان و تمام اهل بيتش را مگر محمد بن حنفيه را.

ابن حنفیه چون دانست كه حسین ـ علیه السلام ـ عازم مکه است به خدمت آن حضرت آمد و گفت:

ـ اى برادر! تو عزيزترين کسی نزد من. من آن كس نيستم كه نصيحت خود را از احدى دريغ دارم و تو سزاوارترى از هر کس دیگری. پس آنچه صلاح شما دانم عرض كنم؛ زيرا كه تو با اصل من و نفس من و جسم من و جان من یکی هستی و تو امروز سيد اهل بيتی. تو آن كسى كه طاعتت بر من واجب است؛ چه آن‌كه خداوند ترا برگزيده و در شمار سادات بهشت مقرر داشته است .اى برادر من، صلاح شما را چنين مى‌دانم كه از بيعت يزيد كناره جویى و از بلاد و شهرهایى كه درتحت فرمان او است دورى گزينى و به باديه‌ایی ملحق شوى و رسولان به سوى مردم بفرستى و ايشان را به بيعت خويش دعوت نمایى. پس اگر بيعت تو را اختيار نمايند خدا را حمد كنى و اگر با غير تو بيعت كردند به اين دين و عقل تو نكاهد و از مروت و فضل تو كاهش نیابد. همانا من مى‌ترسم بر تو كه داخل بلادی شوى و اهل آن بلاد اختلاف کنند، گروهى با تو و طايفه‌اى بر تو باشند و كار به جدال و قتال منتهى شود. آن وقت اول كس تویى كه هدف تير و نشان شمشير شوى و خون تو كه بهترين مردمى ضايع شود و اهل بيت شريفت، به اسیری روند.

حسین ـ علیه السلام ـ گفت: اى برادر، پس به كجا سفر كنم؟

گفت: به مكه برو و آن جا قرارگير و اگر اهل مكه با تو شيوه بى وفایى پیش گرفتند. به يمن برو كه اهل آن‌جا از شيعيان پدر و جد تواند و دل‌هاى رحيم و عزم‌هاى راسخ دارند و اگر در آنجا نيز كار تو سامان نیافت. متوجه كوهستان‌ها و ريگستان‌ها و دره‌ها شو و پيوسته از جایى به جایى منزل گزین تا ببينى عاقبت كار مردم به كجا خواهد رسید.

پس محمد بن حنفيه سخن را قطع كرد و بسيارگريست و حسین ـ علیه السلام ـ نیز گريست.

حسین ـ علیه السلام ـ گفت: اى برادر، خدا ترا جزاى خير دهد اى برادر هر آينه نصيحت و مهربانى نمودى اكنون عازم مكه‌ام و در این سفر برادران و برادر زادگان و شيعيانم را با خود مى‌برم و اگر تو خواهى در مدينه باش و ديده‌بان و چشم من باش و آنچه واقع می‌شود برای من بنويس.

پس عبدالله بن عباس گفت: من چنان مصلحت می‌بینم که با یزید بیعت کنی، چنان که در روزگار معاویه صبر کردی در ایام یزید نیز صبر کنی باشد که از حکم خدا امری ظاهر گردد که مقصود تو حاصل شود.

حسین ـ علیه السلام ـ گفت: من آن مرد نیستم که با یزید بیعت کنم و او را متابعت نمایم. او مردی فاسق و فاسد است و مصطفی ـ صلى اللّه عليه و آله ـ در حق او پدر او گفته است آنچه گفته است.

عبدالله بن عمر گفت: ای پسر عباس دست از این سخنان بدار.

ابن عمر از حسین ـ علیه السلام ـ درخواست کرد در مدینه بماند. امام حسین امتناع کرد و گفت:

ـ ای عبدالله یکی از پستی‌ها و ذلت‌های دنیا در نزد خداوند این است که سر یحیی بن زکریا را به عنوان هدیه به یکی از زنازادگان بنی‌اسرائیل دادند و  سر من هم به یکی از زنازادگان بنی‌امیه هدیه خواهد شد. مگر نمی‌دانی بنی‌اسرائیل بین طلوع و فجر هفتاد نفر از پیغمبران را کشتند پس از آن سرگرم کارهای روزانه شدند مانند این‌که هیچ کاری انجام نداده‌اند. خداوند در به زودی آنها را هلاک ساخت و انتقام گرفت. ای عبدالله از خداوند بترس و از یاری کردن من دست برندار.

عبدالله ابن عمر گفت: یا عبدالله اجازه دهید از جایی که حضرت رسول می‌بوسید من هم ببوسم. حضرت امام حسین  سینه خود را باز کرد و عبدالله از سینه آن جناب بوسید و گریه کرد.

چون مخدرات و زن‌هاى بنى‌عبدالمطلب از عزيمت آن حضرت آگهى يافتند پس به خدمت آن حضرت شتافتند و صدا را به نوحه و زارى بلند كردند تا آن كه آن حضرت درميان ايشان عبور فرمود و ايشان را قسم داد كه صداهاى خود را از گريه و نوحه ساكت كنند و صبر پيش آورند.

آن محنت‌زدگان جگر سوخته گفتند:

ـ پس ما نوحه و زارى را براى چه روز بگذاريم. به خدا سوگند كه اين زمان نزد ما مانند روزى است كه حضرت رسول ـ صلى اللّه عليه و آله ـ ازدنيا رفت و مثل روزى است كه اميرالمؤمنين و فاطمه ـ عليهماالسلام ـ و رقيه و زينب و ام‌كلثوم دختران پيغمبر از دنيا رفتند، خدا جان ما را فداى تو گرداند اى  محبوب قلوب مؤمنان و اى يادگار بزرگواران.

ام‌سلمه همسر حضرت رسالت ـ صلى اللّه عليه و آله ـ هنگام عزیمت حسین ـ علیه السلام ـ به نزد آن جناب آمده عرض كرد:

ـ اى فرزند، مرا اندوهناك مگردان به رفتن به سوى عراق؛ زيرا كه من شنيدم از جد بزرگوار تو كه مى‌فرمود، فرزند دلبند من حسين در زمين عراق كشته خواهد شد در زمينى كه آن را كربلا گويند.

حضرت فرمود: اى مادر به خدا سوگند كه من نيز اين مطلب را مى‌دانم و ناگزیر بايدكشته شوم و مرا از رفتن چاره‌اى نيست چرا که به فرموده خدا عمل مى‌نمايم، به خدا قسم كه مى‌دانم در چه روزى كشته خواهم شد و مى‌شناسم كشنده خود را و مى‌دانم آن بقعه را كه در آن مدفون خواهم شد و مى‌شناسم آنان را كه با من كشته مى‌شوند از اهل بيت و خويشان و شيعيانم و اگر خواهى اى مادر به تو بنمايم جایى را كه در آن كشته و مدفون خواهم شد.

پس حسین ـ علیه السلام ـ به جانب كربلا اشاره فرمود. به اعجاز زمين كربلا نمودار شد و ام‌سلمه محل شهادت و مضجع و مدفن و لشكرگاه او را بديد و سخت بگريست.  

پس حسین ـ علیه السلام ـ گفت: اى مادر! خداوند مقدر فرموده و خواسته مرا ببيند كه به جور و ستم شهيد شوم و اهل بيت و مرا متفرق و پراكنده و اطفال مرا مذبوح و اسير در غل و زنجير نظاره فرمايد. در حالتى كه ايشان استغاثه كنند و هيچ ناصرى و معينى نيابند اى مادر! قسم به خدا من چنين كشته خواهم شد. اگر چه به سوى عراق نروم نيز مرا خواهند كشت.

آنگاه ام‌سلمه گفت: در نزد من تربتى است از خاک تو كه رسول خدا ـ صلى اللّه عليه و آله ـ مرا داده است و آن در شيشه‌ای آن را ضبط است.

حسين ـ عليه السّلام ـ دست فراز كرد و كفى از خاك كربلا بر گرفت و به ام‌سلمه داد و فرمود:

ـ اى مادر! اين خاك را نيز با تربتى كه جدم به تو داده ضبط كن و در هر هنگامى كه اين هر دو خاك خون شود بدان كه مرا در كربلا شهيد كرده‌اند.

پس آن حضرت دوات و قلم طلبيده وصيت نامه‌ای بدین مضمون نوشت:

«این آن چیزی است که حسین بن علی بن ابی‌طالب به برادرش محمد معروف به ابن حنیفه وصیت کرد: حسین گواهی می‌دهد که معبودی جز خدای یگانه نیست! برای او انباز و شریکی نمی‌باشد حضرت محمد  ـ صلى اللّه عليه و آله ـ بنده و فرستاده‌ی اوست. دین حق را از نزد حق آورده است! اینکه بهشت و دوزخ حق و قیامت آمدنی می‌باشد. شکی در آن نیست! خداوند کسانی را که در قبوراند برمی‌انگیزد. من برای تفریح و اظهار کبر و نه برای فساد و ظلم بیرون نیامدم، بلکه برای اصلاح امت جدم و امر به معروف و نهی از منکر قیام کردم و به سیرت جدم و پدرم، علی رفتار کنم، پس هر کس مرا بپذیرد خداوند سزاوارتر به حق است و هر کس بر من رد کند، صبر می‌کنم تا خدا میان من و این قوم  به حق حکم کند و او بهترین حکم کنندگان است. این وصیت من به توست ای برادر. (سوره هود آیه 88)»

آن را در هم پيچيده و به خاتم مهر كرد و به دست او داد.

حسین ـ علیه السلام ـ در نامه دیگری نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم از حسین بن علی بن ابی‌طالب به سوی بنی هاشم، اما، بعد هر کس به من ملحق شود، شهید گردد و هر کس تخلف کند، به رستگاری نرسد! والسلام.»

در آن ميان شب روانه شد و در وقت بيرون رفتن از مدينه آيه «فَخَرَجَ مِنْها خاَّئَفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّنَجِّني مِنَ الْقَوْم الظّالِمينَ» را تلاوت نمود كه حضرت موسى ـ علی نبینا و علیه السلام ـ که از ترس فرعون به سوى مدين قرائت کرده بود.

پس بيرون رفت از شهر در حالتى كه مترقب رسيدن دشمنان بود. گفت:

ـ پروردگارا نجات بخش مرا از گروه ستمكاران.

چون حسین ـ علیه السلام ـ از راه متعارف به سوی مدینه روان شد. مسلم بن عقیل گفت:

ـ اگر ما این راه بگذاریم و از بی‌راهه برویم، چنان‌که عبدالله ابن زبیر رفت بهتر باشد. از آن می‌‌ترسم که ولید جماعتی به دستگیری ما بفرستد و چون بر این راه باشیم ما را دریابند و کار دشوار شود.

حسین ـ علیه السلام ـ گفت: من از راه راست بیرون نمى‌روم تا حق‌تعالى آنچه خواهد ميان من و ايشان حكم كند.

از آن سوى چون وليد بن عتبه والى مدينه بدانست كه حسین ـ علیه السلام ـ نيز به جانب مكه شتافت كسى به طلب عبداللّه بن عمر فرستاد كه حاضر شود براى يزيد بيعت كند. عبداللّه در پاسخ گفت:

ـ چون ديگران تقديم بيعت كردند من نيز متابعت خواهم كرد.

 چون وليد در بيعت ابن عمر نگران نبود او را به حال خود گذاشت، عبداللّه بن عمر نيز طريق مكه پيش داشت .ولید باز برای گرفتن بیعت از حسین ـ علیه السلام ـ سوارانی به سوی او فرستاد. سواران رفتند و بازگشتند و ولید دریافت حسین ـ علیه السلام ـ نیز با اهل بیت خود به مکه رفته است. پس ولید گفت:

ـ سپاس خدا را که بیرون رفت و من به خون او گرفتار نشدم.

ولید جواب نامه‌ای را که پیش از فرستاده بود را به این مضمون نوشت:

«حسین کسی نیست که با تو بیعت کند. او تو را در خور خلافت نمی‌انگارد و سر در بیعت تو نمی‌گذارد.»  

چون این نامه به یزید رسید از ولید سخت رنجید. او را معزول کرد و عمرو بن سعید بن عاص را که والی مکه نیز بود به جای او والی مدینه نمود و نامه به عبدالله بن عباس نوشت:

«پسر عمت  حسین با عبدالله بن زبیر به مکه رفته‌اند و نمی‌دانند که خود را به هلاکت خواهند اندخت و من میل دارم شکایت حسین را به شما کرده  باشم تا او را نصیحت کنید.»

ابن عباس هم در پاسخ او نوشت:

«آری حسین و عبدالله بن زبیر به مکه رفته‌اند اما حسین در مقام کسب خلافت نیست. گفت فعلا به خانه خدا پناه می‌برم ولی ابن زبیر داعیه خلافت و گرفتن مقام تو را دارد. اما تو ای یزید از خدا بترس و خون مسلمین بی‌جا مریز و از کار خود در حذر باش.»

در این اثنا مکاتبات بین شیعیان کوفه با حسین ـ علیه السلام ـ شروع شد.

یزید هم به حاکم کوفه نوشت حسین و عبدالله زبیر را تحت نظر بگیرد.

یزید بعد از آن سی تن از افراد بنی امیه را با حاجیان همراه کرد و فرمانشان داد تا حسین ـ علیه السلام ـ را در هر حال و شرایط که قرار داشت، بکشند.

ادامه داد...

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار