گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: میگویند مرگ خوب، نتیجه زندگی خوب است. خوب که زندگی کنی باید به رفتن خوب از این دنیا هم امید داشته باشی، عاقبت بخیری و شهادت اتفاقی به دست نمیآید، کسانی که بین ماندن و رفتن، شهادت را انتخاب کردند بدون شک خود را برای لحظه جان دادن آماده کردند، این آمادگی میتواند طی چند سال اتفاق افتاده باشد یا یک لحظه، مهم آن است که با تمام وجود شهادت را در آغوش گرفتند.
«مصطفی صدرزاده» درست در روز تاسوعا به شهادت رسید، رفتنش را خودش انتخاب کرده بود، از خیلی سال پیش که نه اسم جنگی بود و نه اسم سوریهای، او میدانست روزی راه شهادت باز میشود به حکم وعده صادق خداوند و اگر او آماده باشد شهادت راه دور و درازی نیست.
محرم سال 94 یکی از پرتلاطمترین ماه های جنگ در سوریه بود. عملیاتهای مهمی طی چند ماه توسط نیروهای مقاومت برای بازپسگیری مناطق تحت اشغال تکفیریها انجام شد. مصطفی صدرزاده که پس از چند سال حضور در جبهه سوریه به فرماندهی گردان عمار لشکر فاطمیون منصوب شده بود در روز تاسوعا و در منطقه حلب به شهادت رسید. نزدیکیهای ظهر وقتی فریادهای یا حسین (ع)، نحن شیعه علی بن ابی طالب و رجزهای حماسیاش میدان رزم را پر کرده بود تیر دشمن بدنش را نشانه رفت و او را از پای درآورد تا اینکه مصطفی را به آرزویی که یک عمر برای رسیدن به آن تلاش کرده بود، رساند.
مثل اینکه این میدان، این جنگ، این روزها خلق شده بود تا برگزیدههای خدا را در روزگاری که آدمیان پایشان وصل به زمین شده، برای پرواز گلچین کند. مصطفی از آن گلچین شدههای خدا و مصداق السابقون السابقونی بود که در همان روزهای ابتدایی جنگ سوریه خودش را به هر زور و اجباری که بود به آن کشور رساند تا اجازه ندهد بار دیگر تاریخ ماجرای به اسارت رفتن زینب (س) را روایت کند.
از همان نوجوانی گوهر درون مصطفی هویدا بود. پایش که به مجالس مذهبی و مسجد باز شد راهش را انتخاب کرد. او یکی از بچههای مسجد امیرالمومنین (ع) در محله کهنز شهریار بود که بعدها در زمان جنگ سوریه بچههایش خوب خودشان را در دفاع از حرم حضرت زینب (س) نشان دادند. نوجوانیاش در پایگاه بسیج و فعالیتهای بسیج گذشت. انتخابش برای ازدواج تنها انتخاب همسر نبود، مصطفی برای روزهای جهادش به دنبال همسنگر میگشت و توانست با دختری ازدواج کند که او را در مسیری که روزها برای قدم گذاشتن در آن لحظه شماری میکرد، همراهی کند. فاطمهاش به دنیا آمد. دانشگاه هم رفت، اما نه زندگی و نه درس و دانشگاه او را پایبند زمین نکرد. جنگ که در سوریه آغاز شد مصطفی دیگر آرام و قرار ماندن نداشت. خودش گفته بود با یک جفت دمپایی به سوریه رفتم، بدون عضویت در هیچ نهاد و نیرویی خودش را به سوریه رسانده بود و بعدا که فهمید گروهی از نیروهای افغانستانی به صورت سازماندهی شده به سوریه رفتند تلاش کرد تا از طریق آنان و با عضویت در یگان فاطمیون به سوریه برود.
در همین راه پاسپورت افغانستانی گرفت و مدتی زبان افغانستانی را تمرین کرد تا بالاخره توانست به عنوان نیروی افغانستانی عازم سوریه شود. مسوولان زمانی فهمیدند که مصطفی صدرزاده با نام جهادی سید ابراهیم ایرانی است که دیگر به یکی از مهرههای اصلی فاطمیون تبدیل شده بود. حاج قاسم دربارهاش گفته بود: «این جوان چون راهش نمی دادیم بیاید، رفت مشهد در قالب فاطمیون و به اسم افغانی ثبت نام کرد و آمد، زرنگ به این میگن نه به ما و …»
تاسوعا، عاشورا و محرم سال 94 رنگ و بوی دیگری داشت. عملیاتی که در روزهای ابتدایی محرم آن سال در سوریه آغاز شد واسطه عروج بسیاری از بچه رزمندههای دهه 60 و 70 شد، همه از این عملیات به نام عملیات «محرم» یاد کردند، روزهایی که در اوج آتش و گلوله پرستوهای عاشق پر پرواز گشودند، مصطفی هم یکی از همین برگزیدهها، یکی از همین پرندهها بود که عاشورای آن سال را عاشوراییتر و نامش را در بین کربلاییان ثبت کرد.
انتهای پیام/ 141