گروه اجتماعی دفاعپرس- مهدی مقاری؛ یا زینب (س)، ای قافله سالار اسیران عشق! من جا مانده را لایق دیدار کنید تا حسرت کربلادر بحبوحه پرتلاطم اجتماع دلسوختگان بر دل تارم نماند و من که قطرهای از دریای مواج عاشقانم، برخسران دلم فائق آیم.
چهلمین روز شهادت آقا و سرور آزادگان جهان و جوانان بهشت، امام حسین (ع) و یاران باوفایش، را پیش رو داریم. هزار و سیصد و هفتاد و هشت سال از واقعه دردناک و تلخ عاشورا که در سال ۶۱ هجری رخ داد، میگذرد و زمان همچنان در سیطره دهم محرم آن سال باقی است.
عاشورایی که کلاس درس مستدام ایثار، وفاداری، حریت و رادمردی است و تا همیشه تاریخ، این کلاس، شاگرد میپذیرد و فارغ التحصیلان آن، جملگی عاشق پیشگانی هستند که برای وصال به خدا، از خود میگذرند و بزرگ آموزگارش، حسین بن علی (ع) همگام و با تأسی از دیگر اصحاب کسا، چه زیبا، تعلیم و آموزش میدهد.
چهل روز از واقعه تلخ عاشورا میگذرد و حقیقت، عریانتر و زلالتر از همیشه از افق خون سرخ سربرآورد؛ کربلا به بلوغ خویش رسید و جوشش خون شهید، خار و خاشاک ستم را به بازی گرفت. خونی که آن روز در غریبانهترین غروب، در گمنامترین زمین، در عطشناکترین لحظه بر خاک چکه کرد، در آوندهای زمین جاری شد و رگهای خاک را به جنبش، جوشش و رویش فرا خواند.
چهل روز آسمان در سوگ قربانیان کربلا گریست و هستی، داغدار مظلومیت حسین (ع) شد. چهل، مرز رسیدن به تکامل است و مگر ما سرما و گرما را به «چله» نمیشناسیم و مگر میعادگاه موسی در خلوت طور، با چهل روز به کمال نرسید.
اینک، چهل روز است هر سبزه که میروید، هر گل که میشکفد، هر چشمه که میجوشد و حتی خورشید در طلوع و غروب خود، سوگوار مظلوم قربانگاه عشق است.
خصوصیت عدد چهل و اسرار نهفته در آن براى ما روشن نیست. البته چه بسا، با توجه به ویژگى هاى انسان، چهل بار، تکرار یک رفتار پسندیده موجب ملکه معنوى و تعمیق آن رفتار و قابلیت نزول فیض خاص خداوند مىشود. در فرهنگ اسلامى هم عدد چهل، جایگاه ویژه اى دارد. آن زمان که موسی (ع) را قابل استماع کلام بی واسطه خداوند میکردند چهل روز به خلوت فرستادند و خداوند فرمود: «و واعدنا موسی اربعین لیله»
پیامبراسلام (ص) نیز میفرمایند: «من اخلص لله اربعین یوماً فجر الله ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه»: هر کس چهل روز فقط براى خداوند تعالى اخلاص چشمههای خداوند ورزد حکمت را از قلبش بر زبانش جارى مى سازد.» صاحب مرصاد العباد، عارف نامی نجم الدین شیرازی نیزدر خصوص عدد چهل گفته است: «عدد اربعین را خاصیتی است در استکمال چیزها که اعداد دیگر را نیست.»
چهل روز است آنان که رنج پیمان شکنی بر جانشان پنجه میکشید و همه آنان که شاهد مظلومیت کاروان تازیانه، اشک و اندوه بودند و همه آنان که وقتی به کربلا رسیدند که تنها غبار صحنه جنگ و بوی خون تازه و دود خیمههای نیم سوخته را دیدند، اینک برآشفته اند، بر خویش شوریده اند. شلاق اعتراض بر قلب خویش میکوبند و اسب جهاد زین میکنند.
چهل روز است که یزید جز رسوایی ندیده و جز پتک استخوان کوب، فریادی نشنیده، چهل روز است استبداد بر خود میپیچد و حق در سیمای کودکانی داغدار و دیدگانی اشکبار و زنانی سوگوار رخ نموده است. اینک، هنگامه بلوغ ایثار است، هنگامه برداشتن بذری است که در تفتیدهترین روز، در خاک حاصلخیز قتلگاه افشانده شد.
اربعین که می آید، باید از زینب (س) گفت؛ از حاصل زخمها و نمازهای نشستهای که هنوز او را به یاد دارند. اربعین میآید؛ اما تلاوت زیبایی را تنها در چشمان زینب باید جست. اربعین میشکفد و نام زینب گل میکند. زینب (س) از آن چه یزیدیان شرم زده هراس داشتند هم بالاتر بود. زینب (س) در میان هلهله زنان شام، گل کاشت.
اربعین است و کاروان تأثیرگذار عشق آمده است. زین العابدین (ع)، فرزند مکه و منا آمده است؛ پیک انقلاب گر، برای شامیانی آمده است که دلهاشان از بنای مسجد دمشق هم سختتر بود.
اربعین آمده است؛ همراه سپاه پیروز افتخار و وارثان خون و روشنی.
چهل روز از اشکهای کربلا می گذرد؛ قطراتی که حاوی پیام فتح و دلاورمردی هستند. جابر و عطیه خود را به مدفن حنجره آزادگی رسانده اند. در چهلمین روز، تنها چیزی که برای همه تداعی می شود، حدیث خون و پیروزی است.
زینب (س) در اربعین چنین میگوید: من همان زینبم؛ همان زینبی که هر روز، زیر آفتاب نگاه تو گرم میشد، همان زینبی که از طنین صدای تو جان میگرفت، همان زینبی که روزش را با زیارت تو آغاز میکرد و شبش را با چراغ یاد تو به پایان میبرد. باور کن همان زینبم، همان خواهرم، اماچهل روز است تو را ندیده است. بلند شو برادر گلم! چرا جوابم را نمیدهی؟ تو که همیشه به احترام حضورم میایستادی؛ حالا چه شده که حتی جوابم را نمی دهی؟
آه، چه توقعی دارد زینب از تو! آخر تو که…باشد! حالا که تو نمیتوانی، من برایت همه چیز را میگویم، آن روزِ غمگین کودکیمان که یادت هست؟! همان روزِ آتش و در و... آری! میدانم؛ حتی حالا هم طاقت شنیدنش را نداری. برایت بگویم؛ کودکان تو آواره بیابانهای بیچراغ شدند؛ یکی دو ستاره، خاموش شد تا صبح. چه کشیدیم برادر! فقط یاد و ذکر خدا و تو و پدر و مادر و جدمان، قوت دلمان شده بود؛ وگرنه قصه به اینجا نمیرسید.
در راه، هر جا که شد، چراغ یاد تو را روشن کردیم.چه که بر سر آل امیه نیاوردیم؛ کوفه میلرزید از طنین صدایمان. هر اشکمان را بر چله کمان نشانده بودیم و قلب خوابآلودگان را نشانه رفته بودیم؛ اما امان از شام! تاریکی شام، بر روشنایی کلام ما پیشی میگرفت؛ اما ستاره سه ساله تو، آنجا را هم روشن کرد.
چه بگویم برای تو که از همه چیز باخبری؟! در این 40 روز، یک لحظه نوازش صدای تو، گوشم را تنها نگذاشت. هر چه را باید میگفتم، به زبانم جاری میشد. همیشه گرمای دستان حمایتت را روی شانههایم حس میکردم. یک لحظه، خودم را بیتو ندیدم؛ اما چه کنم که تو خواسته بودی هر لحظه نبودنت را به یاد دیگران بیندازم و بیدارشان کنم. هر چه بود این چهل روز گذشت و من دوباره به دیدار تو آمدم.حالا نمیخواهی برای دیدن خواهرت، از جای برخیزی؟"
و اینک مردم عراق، از عرب،کرد، ایزدی و مسلمان، همه وهمه میزبان قدوم زائران حسین(ع) هستند و براین میزبانی برخود بالیده و با افتخار، پذیرای مردان و زنان آزاده ای هستند که همه ساله بزرگترین اجتماع جهان معاصر را می آفرینند و با شمایم؛ زائران پیاده اربعین حسین(ع)....من جا مانده را دعا کنید
انتهای پیام/ 161