یادداشت/ جواد صحرایی‌رستمی 

گر عشق حرم باشد، سهل است بیابان‌ها

توشه‌ی سفر اربعین، عشق است و هرچه عاشق‌تر؛ سفر، اربعینی‌تر... آقامحسن دهقانی، بی‌هیچ خوفی، طفل شش ماهه‌اش را به یاد علی‌اصغر حسین (ع)، همسفر خود در این راه پر محنت - اما پر ارادت - می‌کند و حالا در این مجال، چه زیبا، این مصرع از شعر سعدی - علیه الرحمه - مصداق می‌یابد: «گر عشق حرم باشد، سهل است بیابان‌ها».
کد خبر: ۳۶۷۶۸۰
تاریخ انتشار: ۰۵ آبان ۱۳۹۸ - ۱۲:۳۹ - 27October 2019

گر عشق حرم باشد، سهل است بیابانهاگروه استانهای دفاع‌پرس ـ جواد صحرایی رستمی؛ توشه‌ی سفر اربعین، عشق است و هرچه عاشق‌تر؛ سفر، اربعینی‌تر. توفیق آنجا با قافله‌ی اربعین یار می‌شود که دریابی، قافله سالار کاروان، آقامحسن دهقانی، بی‌هیچ خوفی، طفل شش ماهه اش را به یاد علی اصغر حسین (ع)، همسفر خود در این راه پر محنت -، اما پر ارادت - کرده باشد و حالا در این مجال، چه زیبا، این مصرع از شعر سعدی - علیه الرحمه - مصداق می‌یابد: «گر عشق حرم باشد، سهل است بیابانها»

سفر آغاز شد و بساط وداع و روبوسی رونق گرفت. چشم اعضای قافله به درِ ورودی معاونت راهبردی دوخته شد تا مسوول معاونت، سردار خراتیان را حی و حاضر در کنار خودشان به تماشا بنشینند. در فضایی که بوی انتظار به خود گرفته بود، شیخ کاروان (برادر شیخ الاسلام) در میان ازدحام جمعیت، ندا داد: «خلبان سرماخورده و هول آن را دارد که ویروس به کاروان منتقل شود و اسباب شرمندگی فراهم آید.»

کلام شیخ همچون تیری که از چله کمان رها شده باشد، دل‌های اعضای معاونت کاروان را نشانه رفت و اگر خوب به چشمانشان خیره می‌شدی، این شِکوه را می‌یافتی: «پیاده روی اربعین و زیارت حسین (ع) آنقدر می‌ارزید که سردار با همان وضع سرماخورده و البته با رعایت فاصله مطمئنه، نزدیک اتوبوس بایستد و شده، با تکان دستی، بچه‌های معاونت را بدرقه کند.»

خیل کاروان پای بر اتوبوس می‌گذاشت که ناگهان، سر‌ها همگی به درِ معاونت برگردانده شد و سردار خراتیان، در حالیکه سرهنگ فرزین، تَنگ، ایشان را مُشایعت می‌کرد، پیش چشم کاروان، رُخ کرد. اعضای کاروان تا سردار سپاه اسلام را دیدند، از حال نزار و دمغ گونه‌ی چند دقیقه پیش خود درآمدند و شوقی بی‌وصف، وجودشان را دربرگرفت.

چهره‌ی سردار، نشان از سرماخوردگی شدیدی داشت و این را می‌شد از برافروختگی و سرخی پهنای صورتش دریافت.

آن عده که روی صندلی سفر، جا خوش کرده بودند و برای حرکت لحظه‌شماری می‌کردند، پیاده شدند و همگام با دیگر اعضای قافله، سردار را، چون نگینی دربرگرفتند و آسمان معاونت را معطر به ذکر صلوات کردند. در ایستگاه آخرِ آغاز سفر، به پیشنهاد مستندساز کاروان، عکسی به یادگار بر قاب دوربین نشست.

نگاه سردار، مشحون از حس حسرت بود و در تمام دقایقی که برای بدرقه، نزد سربازان عاشورایی‌اش حاضر بود، غرق در سکوتی محزون بود تا اینکه، بی‌اختیار، بغضش ترکید و شعر جاماندگی اش را سرود.

سفر راهیان کربلا در میان دود اسپند آغاز شد و تا انتهای ارادت به صاحب اربعین: (آقاحسین (ع)) پیش رفت؛ البته نمک صحبت‌های سرهنگ مهرآبادی در وصف اربعین و عظمت معجزه‌گون و تمدن‌ساز پیاده روی که در گوش اهل کاروان نواخته شده بود، در به پرواز درآوردن کبوتر دل مسافران اربعین به صحن و سرای اباعبدالله (ع) بی‌تأثیر نبود؛ و اینک در مجال پیش رو، باز می‌گشاییم دو قصه از کتاب سفر اربعین را؛ باشد که خداوند توفیق دهاد تا روایتگر قصه‌های افزون‌تری از این سفر، محضر مبارکتان باشیم:

سامرا ۹۸/۰۷/۱۷:

با قاطعیت راننده‌ی عراقی، برنامه‌ی توقف دو ساعته در سامرا برای اهالی کاروان، تدارک دیده شد ـ شاید بهتر باشد به جای عبارت تدارک دیده شد، از عبارت تحمیل شد ـ استفاده می‌کردم. پشت‌بند قاطعیت راننده که با کمی زُمختی و جزمیت همراه بود، تاکید دهقانی مبنی بر انتظار دو ساعته و سپس حرکت به سمت کاظمین، اعضای قافله را واداشت تا قاطعیت راننده را تهدید جدی برای خود قلمداد کنند و راس ساعت مقرر، خود را به گاراژ - و به زبان عراقی‌ها، کِراج - برسانند.

دقایق به واپسین لحظات موعود خود نزدیک می‌شد، اما خبری از سید کاروان، طحانی و گروه سه نفره اش نبود. نیم ساعت از زمان معین گذشته بود و راننده‌ی عراقی را تا مرز التهاب و پریشان خاطری نزدیک برده بود. قافله سالار کاروان، آقامحسن، اما در این میان، بی‌قرارتر از همه، پای به وادی جستجو در کوچه خیابان‌های منتهی به حرم گذاشت. فریاد‌های پی در پی دهقانی و مستندساز کاروان (صحرایی) با نوای ممتد (طحانی! طحانی!)، بر گوش عابران ایرانی و عراقی طنین‌انداز می‌شد تا این که، تکنولوژی به مدد جستجوگران شتافت و با خدمات ویژه‌ی نرم افزار اربعین، موقعیت طحانی و گروهش - آشکار شد و سپس با راهنمایی از راه دور دکتر دهقانی، مفقودین، به سمت گاراژ هدایت شدند و اینگونه، نخستین خطر جدی از بیخ گوش کاروان گذشت.

نجف ۹۸/۰۷/۱۸:

حوالی سحر بود که پای کاروان به نجف اشرف باز شد و زمزمه‌ی ارادت به شاه نجف (حیدر کرّار) در میان زوار، پیچیدن گرفت. پس از توقف کوتاه در مسجد باشکوه و پرهیبت حکیم - واقع در مرکز شهر نجف – کاروان، راهی محل استقرار از پیش نشان - یعنی موکب «فاطمه الزهرا (س)» – واقع در جوار قبرستان پرآوازه‌ی وادی‌السلام شدند؛ همان مکانی که روایاتی از معصوم (ع)، آن را محل تجمع ارواح مومنین دانسته‌اند. شنیده‌ها حاکی از آن بود که موکب به ید همت معاونت آماد سپاه برپا شده است.

اعضای کاروان، هنوز بار سفر بر زمین نگذاشتند که فریادی از پشت بلندگوی موکب، خبر از ترک عاجل موکب داد و دلیل آن هم، نظافت چند ساعته - آن هم بعد از خرابی‌های به بارآمده‌ی باران شب قبل - اعلام شد. فریاد موکب‌دار همچون بمب صوتی، گوش زائرانِ خسته از راه سفر را آزار داد و رشته‌ی همه‌ی آنچه را که مسئول کاروان برای اعضاء بافته بود، پاره کرد.

سردرگمی، بر فضای اهل کاروان نشست. برخی شنیده‌ها از گوشه و کنار، حکایت از آن داشت که به دلیل اتفاق پیش آمده و نامعلوم بودن وضعیت استقرار کاروان در موکب، تنی چند از اعضای کاروان، مصمم شده اند تا آتش به اختیار، سفر خود را به سوی کربلا پیش بگیرند و تنها راس ساعت ۲۲ روز سه‌شنبه ۹۸/۰۷/۲۳ در موکب انصارالحسین (ع) کربلا، نزدیک به جسر الحسین، ابتدای طویریج به کاروان ملحق شوند.

در آن فضای ملتهب‌گونه، به ناگاه، خبر خوشی از برادر خودسیانی، نسیم «وصل» را بار دیگر به کاروان باز گرداند و طوفان «فصل» را از سر اهل کاروان دور ساخت و، اما داستان وصل:

از قرار معلوم، برادر خودسیانی با کسب رُخصت از مسئول کاروان، باب مذاکره با برادر لشکری (مرد شماره ۱ موکب انصار الحسین (ع)) را گشود و پس از یک آمد و شد مذاکراتی که با مقاومت سرسختانه از سوی برادر لشکری نیز همراه بود، در نهایت، نتیجه‌ی مذاکره به نفع کاروان رقم خورد و برادر لشکری، تسلیم روضه خوانی برادر خودسیانی، مُتقاعد شد که کاروان برای طی یک اقامت ۴۸ ساعته، به مقری در پادگان وابسته به سپاه بدر، نقل مکان کنند و در آن جا سُکنی گزینند.

شادی در چشمان دکتر دهقانی موج می‌زد و از این که شرمنده‌ی اهالی کاروان بخصوص خانواده‌ها نشد، زبان به شکر خدا گشود.

در خلوت کوتاهی که در مکان جدید، به شورای تصمیم‌گیری کاروان دست داد، برادر خودسیانی، بیش از آن که، دستاورد این اتفاق را نتیجه‌ی التزام خود به فنون مذاکره و روضه بداند، آن را توفیق شاه نجف (علی مرتضی) عنوان کرد که آداب میزبانی را به نیکوترین شکل ممکن برای میهمانان خود به ارمغان آوردند و حضرتش نگذاشتند تا آوارگی اهل کاروان، بر خستگی راه طولانی سفر، افزوده شود و خاطر قافله آزرده شود.

این روایت ادامه دارد ...

نظر شما
پربیننده ها