گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: خودش را مهدی اشرفی معرفی کرد. متولد سال ۱۳۴۳ که در حال حاضر کارمند صدا و سیما است. وی از جمله کسانی بود که مدتهای زیادی را در جبهه میماند و کمتر به مرخصی میرفت. اشرفی در توصیف دوران حضورش در جبهه، اظهار داشت که اواخر سال ۵۹ به جبهه رفتم و در تمام عیدها در جبهه بودم. مدتی پس از جنگ هم به تفحص پیکر همرزمانم پرداختم. او با فرماندهان بزرگی همچون متوسلیان، ممقانی، همت و چراغی همرزم بوده است.
مهدی اشرفی در گفتوگو با خبرنگار ما به تشریح نقش و خصوصیات اخلاقی فرماندهان در دوران دفاع مقدس پرداخت که در ادامه میخوانید:
پدرم اعلامیه امام خمینی (ره) را در دیوار پنهان کرد
من در یک خانواده مذهبی و پر جمعیت بزرگ شدم. هفت برادر داشتم که دو نفرشان به رحمت خدا رفتند. یکی از آنها از رزمندگان دوران دفاع مقدس بود که یک مرتبه هم شیمیایی شده بود. پدرم به واسطه یکی از اقوام با امام خمینی (ره) در نجف ارتباط داشت. او رساله و اعلامیههای امام را در خانه مطالعه و پخش میکرد. به واسطه صحبتهایی که از امام (ره) در خانه میشد، من و دیگر برادرانم با شخصیت و آرمانهای ایشان آشنا شدیم.
یک مرتبه برادرم اعلامیه امام خمینی (ره) را به مدرسه برده بود. این اعلامیه به دست یکی از معلمان وی افتاد. او پدرم را به مدرسه احضار کرد و در خفا به او گفت که این کار جرم است و اگر ساواک مطلع شود، معلوم نیست چه اتفاقی برای این بچه و شما میافتد. پدرم اعلامیه را تحویل گرفت و در دیوار خانه مخفی کرد. روی دیوار را هم سیمان کشید.
به خاطر دارم که پدرم پیش از عید سال ۵۶ اعلام کرد که امام خمینی (ره) فرمودند که امسال ما عید نداریم. ما هم آن زمان بچه بودیم و گلایه کردیم که چرا نباید عید بگیریم، ولی پدرم به جدیت گفت هر چه امام بگویند عمل میکنیم. ما آن سال عید نداشتیم.
منزل ما کرج بود، اما برای شرکت در تظاهرات به تهران میآمدیم. در آبان ۵۷ راهپیمایی عظیمی در عاشورا و تاسوعا انجام شد که ما هم حضور داشتیم.
هشت سال عید را در جبهه جشن گرفتم
جنگ که آغاز شد، من هنوز محصل بودم. اواخر سال ۵۹ بود که دیگر طاقت نیاوردم که در خانه بمانم تا دشمن به خاکهای کشورمان تجاوز کند درس را رها کردم و به عنوان بسیجی وارد جبهه شدم. من از عید نوروز سال ۶۰ تا ۶۷، تمام سالتحویلها را در جبهه بودم. عید سال ۶۰ در کردستان، عید ۶۱ عملیات فتح المبین، عید ۶۲ عملیات والفجر یک، عید ۶۳ عملیات خیبر، عید ۶۴ بدر، عید ۶۵ والفجر ۸، عید ۶۶ کربلای ۵، عید ۶۷ والفجر ۱۰ و عید ۶۸ در تفحص بودم.
از سال ۶۰ تا ۶۲ به صورت بسیجی و از سال ۶۲ تا ۶۸ از سوی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در جبهه حضور یافتم. تا قبل از تشکیل تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیپ ۲۰ رمضان (زرهی) بودم. در رستههای مختلف بهعنوان آرپیجیزن، پشتیبانی از لجستیک، نیروی پیاده، تدارکات و ... حضور داشتم. آموزشهای متعددی را هم گذراندم.
آشنایی با فرماندهان ارشد در کردستان
برای نخستین بار به کردستان رفتم. جنگ در کردستان به مراتب سختتر از جنگ در جنوب بود. ضدانقلاب کمینهای زیادی میگذاشت. تصوری که مردم امروز از داعش دارند، مردم آن زمان از کومله و دموکرات داشتند. مردم کردستان انسانهای خیلی خوب و ستم کشیدهای بودند، اما نیروهای ضدانقلاب در دل این مردم پنهان شده بودند و نمیشد دوست و دشمن را از هم تشخیص داد. اگر یک نفر برایمان چای میآورد نمیدانستیم قصد از این چای دلگرمی است یا به سفارش دشمن آوردهاند.
عید نوروز در فاو
خیلی از رزمندگان با شدت گرفتن جنگ در جنوب، تصمیم داشتند که از کردستان به جنوب بروند. در حالی که بسیاری از فرماندهان مخالف بودند، زیرا میگفتند اگر کردستان را خالی کنیم، ممکن است دشمن ما را دور بزند.
در زمانی که متوسلیان در کردستان بود، کوملهها اعلامیه پخش کردند و گفتند که اگر متوسلیان و جمهوری اسلامی میتواند بیاید و دزلی را تصرف کند. دزلی یک منطقه صعب العبوری در اطراف مریوان بود. متوسلیان صبر کرد تا نیروهای جدید وارد منطقه شوند، سپس دستور داد بر خلاف مسیرهایی که به دزلی منتهی میشود، نیروها حرکت کرده و وارد دزلی شدند.
در کردستان با فرماندهان بزرگی همچون متوسلیان، وزوایی، چراغی، همت و ... آشنا شدم. فرماندهان ویژگیهای اخلاقی به خصوصی داشتند، اما به نظر من جاویدالاثر احمد متوسلیان با تمام فرماندهانی که دیدم متفاوت بود. او در کار و عملیات بسیار جدی و با صلابت بود، اما وقتی پشت جبهه یک رزمنده کم سن و سال را میدیدید بسیار با او مهربان بود. متوسلیان در آموزش خیلی سخت گیر بود و میگفت ما در برابر خون بچهها مسئول هستیم. به خاطر دارم در یکی از صبحگاهها زمین گِل آلود بود و نیروها نمیتوانستند به خوبی بدوند. متوسلیان گفت سینه خیز بروید. سپس به شهید همت دستور داد که او هم سینه خیز برود. او خودش هم همراه با نیروها سینه خیز رفت. آن زمان من در گردان حمزه بودم که شهید چراغی فرماندهاش بود.
ادامه دارد...