به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از بیرجند، دیروز، نزدیکیهای غروب بعد از تشییع و تدفین شهدا برگشتم خونه... مجالی بود که اندکی خودم باشم با خودم. از وقتی شهدای گمنام رفتن، من هستم و تعدادی عکس ...تعدادی خاطره... واقعا چه داشتن که اینگونه بیقرارم..؟؟ حال فقط با عکسها حرف میزنم!! حرف زدن با عکسشان هم شیرین است... البته برای من و نسل من که از همان نوجوانی یاد گرفتیم چطوری با سنگ و قاب و عکس حرف بزنیم....باز من هستم و بغض آشنای همیشگی.....
این روزا خبرایی که توی رسانهها پیچیده بود چقدر باهم تضاد داشتند... تشییع شهدای گمنام در خراسان جنوبی، تشییع شهدای گمنام در اردبیل، یادواره شهدای دانشجو، یادمان شهدای گمنام قم از یک طرف و اسیدپاشی در هفت چنارتهران، مرگ جوان معتاد به خاطر ناسزاگویی، سرقت از مسافران جنوب با نوشابه مسموم، رابطه اسید پاشی با بی حجابی و... از طرف دیگر افکارم را درگیر و مبهم میکند.
یاد خاطرهی یکی از پرستاران جنگ افتادم: «چه زیبا نوشته بود: توی بیمارستان صحرایی وقتی خواستم برای کمک به دکتر برای عمل جراحی مجروحی که خونریزی شدیدی داشت وارد اتاق عمل شوم، دکتر خواست چادرم را در بیاورم تا راحتتر بتوانم کمک کنم. داشتم از کنار مجروح رد می شدم تا بروم داخل اتاق و چادرم را در بیاورم. مجروح که برای لحظهای به هوش آمده بود و صحبتهای ما را شنیده بود، به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و به سختی گفت : "من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری". چادرم توی مشتش بود که شهید شد. از آن به بعد در بدترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم.»
یاد وصیت شهید زقاقی میافتم که گفت: «مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن!! زمان تشییع و تدفینم گریه نکن!! زمان خواندن وصیت نامهام گریه نکن…فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش میکنند و زنان ما عفت را… » خدایا! چقدر زمانه عوض شده است؟ خدایا! چه دارد بر سرمان میآید... بگمانم این روزها آنان که برای سربلندی و عزت و ناموس این سرزمین جان خود را در طبق اخلاص میگذارند باید در وصیتشان به جای سفارش به حجاب و چادر برای برخیها فقط بنویسند: «خواهرم ! عریان مباش»....خدایا ! تنهایمان مگذار در این وانفسایی که مکلفیم تحملش کنیم.....خدایا! کمکمان کن که خود میدانی گرفتار بد روزگاری هستیم....حفظ ایمان سخت است. خدایا دستمان را بگیر که بهترین دستگیری.... هدایتمان کن که اگر هدایتمان نکنی رو به گمراهی میرویم.....خدایا! بیشتر از همیشه به تو محتاجیم.....نمیدانم چرا اینقدر نوشتم. اینها چند حرف نبود، بغضهای سنگینی بود که هر روز سنگین تر میشود... اللهم عجل لولیک الفرج.
انتهای پیام/