به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، بخش مهمی از تاریخ هشت ساله دفاع مقدس به حضور ویژه و تاثیرگذار زنان در صحنه جنگ اشاره دارد، حضور فیزیکی و یا معنوی زنان در دفاع مقدس اتفاقی است که اگرچه ابعاد گوناگونی دارد ولی در طول سالهای پس از جنگ کمتر به آن پرداخته شده است و هنوز بسیاری از ناگفتهها و ناشنیدهها درباره آن وجود دارد.
در کتاب «منظومه زینبی» یکی از زنان فعال در ستاد پشتیبانی جنگ نقل کرده است: «وقتی قرار بود عملیات بشود و تب حمله بالا میگرفت در ستادهای پشتیبانی جنگ هم شور و حال عجیبی بین خواهران بود. اصلا کارهای ستاد این مواقع بیشتر میشد. یادم میآید قبل از آغاز عملیات کربلای 4 خواهران شب تا صبح برای رزمندهها لباسهای شیمیایی و ماسکهای مخصوص میدوختند. زمستان بود و سردی هوا و جنس مخصوصی که پارچهها داشتند کار را خیلی سختتر میکرد. صبحها وقتی خواهران برای نماز دست از کار میکشیدند، دستهایشان زخمی بود.»
در جای دیگری از این کتاب به نقل از خانم دیگری از فعالین پشتیبانی نوشته شده است: «سلف سرویس دانشگاه اصفهان ستاد پشتیبانی جبهه بود. هر روز ساعت 7:30 شش اتوبوس زن و دختر میآمدند دانشگاه کار کنند. 340 نفر شیفت صبح و 200 نفر بعدازظهر. تولیدات را براساس نیازهای جبهه برنامهریزی میکردند. لباس کار، کلاه، ژاکت، دستکش و شال گردن تولید میکردند و میفرستادند جبهه. روزانه حدود 250 دست لباس، 120 دست بافتنی و 150 تا اورکت تولید میکردند.»
«فرزانه مافی» در کتاب «آشنایان ناآشنا» درباره فعالیتهای زنان برای همراهی با مردان در جبهه نوشته است: «بیشتر نانهای توی جبههها را زنها درست میکردند. اغلب در روستا تنور محلی داشتند و برای رزمندهها نان میپختند. ستاد پشتیبانی جنگ استان فارس با آرد گندمهای اهدایی کشاورزهای استان نان میپخت. بعد خشکشان میکرد و میگذاشتند توی بسته و میفرستاد جبهه. تا شش ماه این نانها قابل استفاده بود. در واحد دوخت و دوز هم بیشتر از 70 خواهر دوزنده فی سبیل الله کار میکردند.
گروهی بودیم که لباسهای مقابله با حمله شیمیایی را درز میگرفتیم. با چسب و با دقت. بهمان شیر میدادند حالمات بهم نخورد. بوی چسب خطرناک بود. کار طولانی. برخی شیر نمیخوردند. میگفتند کم است. گیر مردم هم نمیآید، ما چطور بخوریم.»
«عفت شیرازی» همسر رزمنده دوران دفاع مقدس و از زنان فعال در پشتیبانی جنگ تعریف کرده است: «شوهرم نظامی بود و مرتب در حال آمادهباش. من هم فکر میکردم باید برای انقلاب و جبههها کاری کنم. هر روز اول صبح میرفتم ستاد بیت الزهرا (س). بیت الزهرا (س) همان مهدیه تهران بود. اغلب خانمها از خانواده شهدا بودند. آجیل بسته بندی میکردیم. مربا و ترشی درست میکردیم. دستگاه خوردکن که نبود، همه چیز را با دست ریز میکردیم و میوه میشستیم به اندازه بار چند کامیون. بعد هم همه را بسته بسته میکردیم و میفرستادیم جبهه و غذا تهیه میکردیم برای پذیرایی رزمندگانی که میآمدند دیدار امام خمینی. خیلی وقتها هم بادگیرهای ضد شیمیایی و پارچه برای لباس رزمندگان برش میزدیم. شب پارچهها را میآوردیم خانه و با چرخهای خیاطی خودمان میدوختیم و بسته بندی میکردیم و برمیگرداندیم ستاد. گاهی مهمانهای خارجی از کشورهای مختلف برای بازدید بیت الزهرا (س) میآمدند ببینند زنان در شهرها چطور به جبهههایشان کمک میکنند. وقتی بهشان میگفتیم هدیه چی به شما بدهیم؟ میگفتند چادر مشکی. از همینهایی که سرتان میکنید.»
انتهای پیام/ 141