گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: جوانی بامحبت، رعنا و خوشرو که مدرک کاردانی حسابداری و کارشناسی علوم ارتباطات خود را از دانشگاه آزاد مرکز تهران گرفت. وی که در شناسنامه متولد ۱۵ شهریور ۱۳۶۲ بود، در چهاردهمین روز از آذر ۱۳۶۲ در «بندر ترکمن» استان گلستان چشم به جهان گشود. پدرش هرگاه به او اعتراض میکرد که «چرا درس خود را در رشتهای که شغل پردرآمدتری میتوانست داشته باشد، ادامه نداده؟!» پاسخ میداد، «من هیچگاه برای پول و یا مدرک درس نمیخوانم! به همه نیز توصیه میکنم اگر برای پول یا مدرک درس میخوانند، در انگیره خود تجدیدنظر کنند!»
او به شهید «مرتضی آوینی» علاقهمند میشود و ردپای وی را دنبال و کار مستندسازی خود را با الهام از «روایت فتح»های آوینی آغاز میکند. این پاسدار شهید بارها به سوریه اعزام میشود و در نهایت در بیست و هشتمین روز از مرداد ۱۳۹۲ در دفاع از حریم اهل بیت (ع) به آرزوی دیرینه خود میرسد و نام وی در جرگه سربازان حضرت زینب (س) برای همیشه ثبت میشود. از شهید مدافع حرم «هادی باغبانی» یک دختر به نام «رضوانه» به یادگار مانده است.
بخش نخست این گفتوگو پیشتر تقدیم شد که در ادامه بخش دوم گفتوگوی خبرنگار دفاعپرس با «مریم مهدیپور» همسر شهید مدافع حرم «هادی باغبانی» را میخوانید:
دفاعپرس: شهید باغبانی از چه زمانی مستندسازی را آغاز کرد؟
هادی به شهید «سیدمرتضی آوینی» علاقه بسیاری داشت و تمام مستندهای او را از بر بود. وی از سال ۱۳۹۰ رسما این حرفه را در کنار شغل اصلی خود دنبال کرد. او علاقه داشت که مظلومیت مردم سوریه را به تصویر بکشد. هر چند پیش از اعزام به سوریه نیز مستند میساخت.
دفاعپرس: یعنی برای تهیه مستند به سوریه رفت؟
خیر سفر هادی یک سفر کاری بود. او در کنار انجام وظایف خود، مستند نیز تهیه میکرد. در ماموریتها یک دست هادی اسلحه بود و دست دیگرش دوربین. وی در هر دو جبهه خدمت میکرد. او نشان داد، با دوربین هم میشود فرهنگ ایثار و شهادت را ترویج کرد. دوربین سلاح مهمی است که میتواند با مردم صحبت کند.
دفاعپرس: گمان میکردید زندگی با یک فرد نظامی در کمال شیرینی سختیهای بسیاری داشته باشد؟
بله، هادی از ابتدا که به خواستگاری من آمد، نظامی بود. زمانیکه از سختیهای شغل خود صحبت کرد، خندیدم و گفتم «پدر من نیز روزی یک نظامی بوده و همه گفتههایتان را تجربه کردم! من با این سختیها مشکلی ندارم!»، اما حقیقت آن بود که مادر من با صبوری خود هیچگاه اجازه نداد ما متوجه سختیها و غیبتهای طولانی پدر بشویم.
در دوران عقد نیز هادی همواره نگران شکیبایی من در برابر شرایط کاری دشوار خود بود. روزی به او گفتم «دغدغه شما بیهوده است! من حتی پیش از ازدواج از خدا طلب کردم که روزی به مقام همسر شهید بودن دست پیدا کنم...» هادی بسیار خوشحال شد و نتوانست ذوق و شوق بینهایت خود را پنهان کند.
دفاعپرس: چطور ممکن است فردی در ابتدای جوانی آرزوی همسر شهید شدن داشته باشد؟
این آرزو متعلق به زمانی است که پسر یکی از اقوام، مدت کوتاهی پس از ازدواج در دفاع از وطن به شهادت رسید. در مراسمها نامزد وی را که دیدم، پیش خود گفتم، «خوش به سعادتش، نزد پروردگار چه جایگاه و عزت والایی دارد. خداوند چقدر او را دوست دارد.» به همین سبب، هنگام تلاوت قرآن و خواندن نماز جعفر طیار در دعاهای خود از خدا خواستم، من را هم به چنین جایگاهی برساند.
دفاعپرس: چگونه در تحمل سختیهای شغلشان توانستید همراهشان باشید؟
تمام تلاش خود را میکردم که با شرایط کنار بیایم. گاهی ماموریتهای متوالی سبب میشد نتوانیم برای زندگی برنامه مشخصی داشته باشیم و این شرایط زندگی را بغرنج میکرد، اما با همراهی و تلاش یکدیگر تصمیم گرفتیم با توجه به شرایط برنامهریزی کنیم و همین همت سبب شد به آرامش برسیم.
هادی همیشه قدردان زحمات من بود. حتی نزد دوستانش این قدرشناسی را بروز میداد. اما وقتی به خانه میآمد از بیان این حرفها نزد همکارانش پشیمان میشد؛ چراکه میترسید مبادا همکارش زندگی ما را با زندگی خودشان قیاس کنند...
از جانب محل کار هادی به مراسمی دعوت شدیم که خانمها و آقایان مجزا از یکدیگر بودند. در جمع خانمها که قرار گرفتم، همسر یکی از همکارها گفت «خانم باغبانی شما چرا اجازه میدهید آقای باغبانی در اکثر ماموریتها حاضر شوند؟! همسران ما مدام از همراهی شما با همسرتان سخن میگویند!» پاسخ دادم، «مگر در جلسه خواستگاری شغلشان را از شما پنهان کردند؟!» گفتند «خیر!» گفتم «مگر شما شرایطشان را نپذیرفتید!» گفتند «بله» خندیدم و گفتم «بنابراین شما تعهد دادید و هیچ حرفی باقی نمیماند!» پس از شهادت هادی آن فرد مجدد تماس گرفت و گفت «حرفهایی که آن روز بیان شد را به خاطر دارید؟! چقدر تاکید کردم اجازه ندهید همسرتان برود! میبینید ما اجازه ندادیم و همسرمان زنده مانده؛ اما شما... اکنون حتما پشیمان هستید؟» پاسخ دادم، «خیر پشیمان نیستم. بلکه خدا را شاکر هستم که بنده را لایق دستیابی به چنین جایگاهی کرد.»
دفاعپرس: این صلابت شما از کجا نشات میگرفت؟
از نزدیک با خانواده شهید «حسن طهرانی مقدم» آشنا بودم. پس از شهادت شهید طهرانی مقدم، صلابت همسر و فرزندانشان من را متحیر کرد. به هادی گفتم «خوش به حالشان، چقدر با اقتدار ایستادگی میکنند. کاش من هم اینگونه باشم، اما میدانم به گرد پای همسر شهید هم نمیرسم.» هادی اعتراض کرد که «اشتباه میکنید و شما نیز همان قدر مقاوم هستید.»
روزی که خبر شهادت به من داده شد، به یاد حرف هادی افتادم. ابتدا گفتند «هادی مجروح شده» اما من میدانستم او به آرزوی خود رسیده، به همین خاطر تاکید کردم، «میدانم هادی شهید شده...» آن فرد گمان نمیکرد شنونده صبور این خبر، همسر هادی باشد و شروع به نصیحت کرد که همسر یک پاسدار باید چگونه باشد؛ درحالیکه نمیدانست همسر یک نظامی خودش آگاهترین فرد نسبت به تمام جوانب است.
دفاعپرس: برسیم به حال و هوای آخرین ماموریت ...
هادی بارها به سوریه اعزام شد. اوایل زمانیکه به ماموریت میرفت اجازه نمیدادم کسی متوجه بشود. اما پس از گذشت چند مدت و طولانی شدن ماموریتها، هادی اصرار داشت که خانوادهها مطلع شوند؛ تا من و رضوانه تنها نمانیم. همین امر مقدمه آگاهی آشنایان از ماموریتهای متوالی هادی، و آغاز طعنهها شد. برخیها مدام میپرسیدند، «مگر همسرت پاسدار نبود؟! پس در سوریه چه کار میکند؟!» از این بازخوردها ناراحت میشدم؛ به همین دلیل تصمیم گرفتم از مقصد ماموریتهای هادی آگاه نباشم تا وقتی میپرسند «همسرت کجاست؟» بگویم «نمیدانم.» بنابراین از مقصد دو ماموریت آخر هادی بی خبر ماندم و زمانیکه به شهادت رسید، نمیدانستم او در سوریه حضور داشته... هادی لایق شهادت بود و اگر شهید نمیشد، باید تعجب میکردم...
در تماسها نیز هنگامی که از وی میپرسیدم «آنجا چه میکنی؟!» میگفت «به سفارت میروم تا مصاحبه تهیه کنم!» و من گمان میکردم او به لبنان رفته است...
پس از شهادت هادی هرچند بسیار سخت بود و همه تلاش میکردند مانع برگشت ما به منزلمان شوند اما تصمیم خود را گرفتم. یک روز رضوانه سه سالهام را در آغوش گرفتم و به خانه برگشتم تا با همراهی او و یاری پدرش زندگی جدیدی را آغاز کنیم.
دفاعپرس: به نظر شما رمز دستیابی به شهادت چیست؟
هادی در تمام شرایط فقط به خدا توکل میکرد. امکان نداشت حتی در بدترین اتفاقات ناامید شود. او همواره میگفت «مریم، ۳۰ سال از زندگی من گذشت و دستانم خالی است. چه کنم که هیچ توشهای ندارم که با خود همراه کنم.» او درحالی این سخنان را تکرار میکرد که با اخلاق نابش، انسانهای بسیاری را شیفته خود کرده بود. هرگاه هر فردی با گرفتاری رو به رو میشد، نزد وی میآمد و از او یاری میخواست و هادی با سن و سال کم خود آن مشکل را حل میکرد. او با وجود پروندهای پر بار، باز هم از عمر سپری شده خود رضایت نداشت...
انتهای پیام/ 711