گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: جوانی بامحبت، رعنا و خوشرو که مدرک کاردانی حسابداری و کارشناسی علوم ارتباطات خود را از دانشگاه آزاد مرکز تهران گرفت. وی که در شناسنامه متولد ۱۵ شهریور ۱۳۶۲ بود، در چهاردهمین روز از آذر ۱۳۶۲ در «بندر ترکمن» استان گلستان چشم به جهان گشود. پدرش هرگاه به او اعتراض میکرد که «چرا درس خود را در رشتهای که شغل پردرآمدتری میتوانست داشته باشد، ادامه نداده؟!» پاسخ میداد، «من هیچگاه برای پول و یا مدرک درس نمیخوانم! به همه نیز توصیه میکنم اگر برای پول یا مدرک درس میخوانند، در انگیره خود تجدیدنظر کنند!»
او به شهید «مرتضی آوینی» علاقهمند میشود و ردپای وی را دنبال و کار مستندسازی خود را با الهام از «روایت فتح»های آوینی آغاز میکند. این پاسدار شهید بارها به سوریه اعزام میشود و در نهایت در بیست و هشتمین روز از مرداد ۱۳۹۲ در دفاع از حریم اهل بیت (ع) به آرزوی دیرینه خود میرسد و نام وی در جرگه سربازان حضرت زینب (س) برای همیشه ثبت میشود. از شهید مدافع حرم «هادی باغبانی» یک دختر به نام «رضوانه» به یادگار مانده است.
در ادامه قسمت اول گفتوگوی خبرنگار دفاعپرس با «مریم مهدیپور» همسر شهید مدافع حرم «هادی باغبانی» را میخوانید:
دفاعپرس: در ابتدا اگر بخواهید شخصیت همسرتان را برای مخاطبین ترسیم کنید، به چه نکاتی اشاره میکنید؟
تمام خصوصیات اخلاقی هادی نمونه بود؛ اما تواضع و خوشرو بودن از مشهودترین صفات اخلاقی وی است. همچنین مهربانی او غایت نداشت. هادی به تمام جوانب زندگی توجه داشت و تمام تلاش او تبدیل شدن به بهترین فرد در هر جایگاهی بود. وی هیچگاه مشکلات کاری خود را وارد خانه نمیکرد و برای کانون خانواده ارزش بسیاری قائل میشد.
همچنین دقت بسیاری به رعایت حلال و حرام داشت. وی زمانهایی در ساعات کاری که با تلفن همراه صحبت میکرد، در دفترچه یادداشت نوشته و پایان ماه به واحد امور مالی تحویل میداد، تا از حقوق دریافتیاش کسر شود. همه از این رفتار هادی تعجب میکردند. او حتی برای اطمینان صندوقچهای فراهم کرده بود و هر ماه مبلغ مشخصی برای جبران کاستیها به آن اختصاص میداد.
دفاعپرس: از نحوه آشناییتان با شهید بگویید؟
ما همدیگر را نمیشناختیم و از طریق معرف آشنا شدیم. اما این آشنایی جریان جالبی دارد که قرار است برای اولین بار در کتاب زندگینامه شهید باغبانی که به زودی چاپ میشود، منتشر شود.
دفاعپرس: معیارهای شما برای انتخاب همسر چه بود؟ معیارهای شهید چطور؟
ملاک هر دوی ما برای ازدواج بسیار مشابه بود، مباحثی همچون اخلاق، ساده زیستی، ایمان و ولایت در اولویت بودند و هر دو علاقه داشتیم در رشد معنوی یکدیگر اثرگذار باشیم.
مادیات و مسائل پیش پا افتاده برای ما هیچ جایگاهی نداشت. زمانیکه مادر هادی به وی میگوید «دختری که برمیگزینی باید آشپزی بلد باشد و...» میخندد و میگوید «مادر مگر میخواهم پیشخدمت استخدام کنم؟!» او پس از ازدواج با شوخ طبعی به مادرش میگفت «مادر دیدی مباحث مهمتر و معیارهای والاتری در ازدواج وجود دارد؟! هرچند من به دنبال آشپز و... نبودم اما خداوند همسری به من هدیه داد که هم معیارهای بنده را داراست و هم معیارهای شما را...»
تنها در دو موضوع استمرار در ورزشی خاص و اشتغال در یکی از ارگانها اختلافنظر داشتیم که هادی معتقد بود، «این دو مورد از لطافت خانمها به دور است و من گمان میکنم با روحیات شما نیز سازگار نباشد.»
هرچند تا حدودی برای ازدواج به توافق رسیده بودیم؛ اما یک جمله سبب شد به پیشنهاد وی پاسخ منفی بدهم.
دفاعپرس: پاسخ منفی به پیشنهاد ازدواج شان دادید؟!
بله، همان یک جمله سبب شد نظر نهایی خود را منفی اعلام کنم. هرچند که خانواده معتقد بودند، در تصمیم خود بازنگری کنم؛ چراکه هم هادی و هم خانواده او تایید شده بودند.
معرف و دوستان مادرم زمانیکه متوجه تصمیم من میشوند، به مادرم میگویند، «سن مریم کم است و متوجه نمیشود. شما پاسخ مثبت به درخواستشان بدهید!» و همین امر سبب میشود زمانیکه خانواده هادی تماس میگیرند، مادرم پاسخ مثبت به درخواست ازدواجشان بدهد.
دفاعپرس: واکنش شما به این اتفاق چگونه بود؟
ابتدا تعجب کردم؛ اما مدتی نگذشت که متوجه اشتباه خود شدم. چراکه این پاسخ مثبت، آغازگر بسیاری از لحظات ناب در زندگی من شد. زندگی که از نیمه بهار ۱۳۸۶ آغاز شد.
دفاعپرس: شیرینترین خاطره زندگی مشترکتان چه بود؟
تمام خاطرات نقش بسته در ذهنم زیباست. نمیدانم کدام را بگویم. هادی بیاندازه خوش سفر بود. تمام دغدغه او ساختن بهترین سفر برای ما بود. حتی درصورت خستگی، آرام نمیگرفت و بازدید از تمام مکانهای دیدنی هر شهر را تجربه میکردیم.
تمام زندگیها محنت و مشقت دارد؛ اما با وجود هادی حتی تمام گرفتاریها شیرین میشد. حقیقت آن است که زندگی ما بهحدی خوشایند بود که اختلاف نظرها پس از گذشت ثانیهای رنگ میباخت. هادی همیشه با حرفهایش و بیان نیمه پر لیوان من را متوجه اشتباه خود میکرد. یادآوری تمام لحظات زندگی زیبایمان کافی بود تا پی ببرم که اختلافهای جزئی حتی ارزش فکر کردن ندارند، چه برسد به توجه کردن...
دفاعپرس: در کارهای منزل کمک میکردند؟
بله، به خصوص پس از تولد رضوانه بسیار همکاری میکرد. گاهی بهقدری خسته از سرکار برمیگشت که خودم دلم نمیآمد اجازه بدهم در کارهای خانه و چیدن مقدمات شام کمک کند. هیچگاه روزهای امتحانم را که مهمان داشتیم، فراموش نمیکنم. او میگفت «شما فقط داخل اتاق بمان و درست را بخوان. من خانه را برای پذیرایی از مهمانها مهیا و شام را از رستوران تهیه میکنم.»
دفاعپرس: اگر بخواهید به یکی از خاطرات پندآموز زندگی مشترکتان اشاره کنید، کدام خاطره را بازگو میکنید؟
هادی یک اصل اساسی در زندگی داشت و آن نوشتن اهداف کوتاهمدت و بلندمدت بود. هرچند مسوولیت سنگینی در محل کار داشت و خسته به خانه میآمد؛ اما هرشب پیش از خواب دقایقی را صرف صحبت و برنامه ریزی پیرامون آینده میکردیم. چشمانداز و انتظارات طی سال را مینوشتیم و راههای رسیدن به آن را جستوجو میکردیم. این برنامه شامل موضوعات مادی و معنوی میشد، همچنین مباحثی پیرامون تربیت فرزند، مسائل روز جامعه و... برای مثال میگفتیم «چه اهدافی در زندگی داریم؟!» سپس تاکید میکردیم «باید هر دو به آنها دست پیدا کنیم.» و درنهایت مشخص میکردیم برای رسیدن به آن مرحله باید چه سخنرانیهایی گوش دهیم.
هادی توجه بسیاری به صحبتهای رهبر معظم انقلاب اسلامی داشت و تمام حرفهای آقا را یادداشت و تحلیل میکرد.
دفاعپرس: یادگار شهید چه زمانی متولد شد؟ نام او را چه کسی برگزید؟
رضوانه ۱۱ مرداد ۱۳۸۹ متولد شد. پدرش میگفت «پیش از ازدواج طالب فرزند پسر بودم و پس از ازدواج علاقه داشتم پروردگار با هدیه دادن فرزند دختر، رحمت خود را شامل حال ما کند». وی زمانیکه متوجه شد فرزندمان دختر است، در پوست خود نمیگنجید و دائم تکرار میکرد «الحمدلله که خدای مهربان یک نعمت بزرگ به ما هدیه میدهد!» هنگام تولد رضوانه نیز مادرانمان را به خواندن قرآن دعوت کرده و اصرار داشت آن دقایق فقط دعا کنند و قرآن بخوانند.
هنگام انتخاب اسم، تصمیم گرفتیم تمام نامهای پیشنهادی را میان قرآن قرار داده و یک صفحه را باز کنیم. من قرآن را گشودم. سوره حشر آمد و نام رضوانه... پدرش نامش را انتخاب کرده بود، او حتی پیش از گشودن قرآن نماز خوانده و دعا کرده بود که نام فرزندش رضوانه باشد. بسیار خوشحال شد و با ذوق فراوان روی کاغذ تاریخ و ساعت را یادداشت کرد تا هرگاه رضوانه بزرگ شد، این یادگاری را به او نشان دهد.
دفاعپرس: شیوه تربیتی چنین پدر تحلیلگری با توجه به گفتههای شما چگونه بود؟
هادی تاکید بسیاری به رعایت مباحث اخلاقی داشت و میگفت «مریم، من و شما باید تمام اعمالمان صحیح باشد تا فرزندمان پدر و مادر خود را قبول داشته و به وجود آنها ببالد.» وی آرزو داشت فرزندش روزی یک خانم دکتر محجبه خوشرو باشد. او برای سرگرمی بچهها ارزش بسیاری قائل میشد و دقت فراوانی در سنجش جوانب بازیهای کودکانه داشت و آنهایی که آموزنده بودند را برمیگزید. هادی به تمام ابعاد زندگی نگاه تحلیلگرانه داشت و حتی بازی و شعرهای کودکانه را تحلیل و تجزیه میکرد. گاهی انتقاداتی که امروزه به برخی از برنامهها و بازیهای کودکان میشود را، او در گذشته به من گفته بود: «این برنامه تلویزیونی، چنین پیامی را دنبال میکند!»
یقین دارم اگر هادی امروز حضور داشت، در بسیاری از انتقادات و برنامههای تحلیلی صاحبنظر بود؛ چراکه پیش از رسانهای شدن بسیاری از دیدگاهها، او آنها را بیان کرده بود.
دفاعپرس: ارتباطش با رضوانه چگونه بود؟
بسیار صمیمانه. اگر گاهی به رضوانه تذکر میدادم، هادی از شدت علاقه به دخترش، ناراحت میشد و میگفت «حتی اگر رضوانه خطایی مرتکب شد، شما نباید او را دعوا کنید!» مدتی بعد گفته خود را تکمیل میکرد و میگفت «البته یک تذکر کوتاه ایرادی ندارد و گاهی لازم است!»
گاهی به عنوان تذکر، به رضوانه میگفت «رضوانه مامان را صدا کنم؟!» اعتراض میکردم که «چرا سختگیریها با من باشد؟!» و هادی پاسخ میداد «بچه باید در خانواده، یک پشتوانه داشته باشد تا هنگام ناراحتی به او پناه ببرند و این حامی با صحبتهای خود، فرزند برافروخته را آرام کند. فرقی ندارد. میخواهی شما حامی باش و من برخورد کنم؟!» نمیپذیرفتم و میگفتم «همان بهتر که رضوانه همیشه با پدرش دوست بماند!»
دفاعپرس: شما همیشه دعا میکردید که رضوانه شبیه پدرش شود. علت این خواسته قلبیتان چیست؟!
آرامش در چهره هادی موج میزد. اخلاق خوب او هم که زبانزد بود. همیشه به هادی میگفتم «خوش به حالت، تو خیلی خوب هستی! من هرکاری میکنم نمیتوانم شبیه تو بشوم.» و همواره از خدا میخواستم رضوانه به پدرش شبیه شود. اکنون نیز بسیاری از خصوصیات رفتاری و ظاهری او شبیه پدر است...
انتهای پیام/ 711