سرویس حماسه و جهاد دفاع پرس: همسر شهید ستاری میگوید: «منصور با صراحت به پدرم گفته بود دایی جان من حمیده خانم را می خواهم و حمیده خانم هم مرا و به سرعت رفته بود؛ حتی نایستاد تا جواب پدر را بشنود.
پدر لباس ارتشی نداشت؛ ولی یک ارتشی تمام عیار بود و با فرزندانش هم مثل یک سرباز برخورد میکرد. یادم می آید، ساعت ۱۲ شب با خواهرم در حیاط منزل نشسته بودم که پدر آمد و مرا صدا زد و پس از کمی مقدمه چینی پرسید: تو و منصور با هم حرفی زدید؟ من از ترس نفسم بالا نمی آمد و نمی توانستم چیزی بگویم...
با ترس گفتم: ما با هم حرفی نزده بودیم… پدرعلی رغم عصبانیت اولیه گفت نمی خواهد چیزی را از من مخفی کنی، من ناراضی نیستم. این پسر، بچه خواهرم است و من از کودکی او را می شناسم. من تو پیشانی منصور می خوانم یک روزی فرمانده نیروی هوایی خواهد شد. البته اگر تو پشتیبان و زن خوبی برایش باشی!»
انتهای پیام/