زندگینامه پنج شهید گروه اخلاص در عملیات نصر

روایت زندگی جوانانی که در ابعاد علم و عمل، ممتاز و در ایمان و جهاد پیشتاز بودند

در این ضد حمله دشمن که نصر نام گرفت، بیش از یکصد تن از برادران پاسدار، جهاد و دانشجویان پیرو خط امام از جمله حسین علم الهدی شهید و مفقود الاثر شدند. حماسه شهید علم الهدی و یارانش برای همیشه در تاریخ پرافتخار انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، ثبت شده است.
کد خبر: ۳۷۹۴۲
تاریخ انتشار: ۱۷ دی ۱۳۹۳ - ۱۱:۰۹ - 07January 2015

روایت زندگی جوانانی که در ابعاد علم و عمل، ممتاز و در ایمان و جهاد پیشتاز بودند

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از مشهد، در آذر ماه 1359، پس از شکست نیروهای عراقی در جنوب سوسنگرد به وسیله سربازان اسلام یک گروهان از سپاه اهواز، جهت محافظت پدافند شهر هویزه، به آن شهر اعزام شد؛ این در حالی بود که بنی صدر دستور تخلیه هویزه از بسیج و سپاه را صادر نموده بود و دستور داد که در سوسنگرد مستقر شوند. این دستور با مخالفت جدی شهید سید محمدحسین علم الهدی و دیگر رزمندگان مواجه شد و با تماس شهید علم الهدی با آیت الله خامنه ای، دستور بنی صدر لغو شد و نیروهای سپاه در هویزه باقی ماندند.

روز 15 دی 1359، روز آغاز عملیات بود. هدف این عملیات پاکسازی شمال و جنوب کرخه کور از وجود نیروهای متجاوز بعثی بود.

روز 16 دی ماه 1359، سپاهیان اسلام جلوی تانک های ارتش مستقر شده و منتظر دریافت رمز حمله بودند که متوجه شدند، رفت و آمد تانک های دشمن زیاد و هواپیماهای دشمن در آسمان جهت بمباران ظاهر شده و نیروهای اسلام زیر آتش توپخانه، کاتیوشا و خمپاره قرار گرفتند.

فرماندهی، دستور عقب نشینی به طول 500 متر را صادر کرد. تانک های ما عقب نشینی کردند و عراقی ها با این تصور که نیروهای اسلام شکست خورده و فرار کرده اند، وارد منطقه شدند.

در این ضد حمله دشمن که نصر نام گرفت، بیش از یکصد تن از برادران پاسدار، جهاد و دانشجویان پیرو خط امام از جمله شهید بزرگوار حسین علم الهدی شهید و مفقود الاثر شدند. حماسه شهید علم الهدی و یارانش برای همیشه در تاریخ پرافتخار انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، ثبت شده است.به همین مناسبت به گوشه­ای از زندگی پنج شهید این حماسه بزرگ که از شهرستان سبزوار اعزام شدند و به فیض شهادت نائل آمدند می­پردازیم.

سرمشق دفتر عشق

مستند داستانی زندگی دانشجوی شهید محمد فاضل

بغض گلویم را می فشرد.سرم داغ شده بود،آن قدر داغ که سرمای هوا را حس نمی کردم!برف دیروز،سرما ویخبندان امروز،همه را کلافه کرده بود،ولی من،همچنان غرق در دریای افکارم،درپیاده روها قدم می زدم.قیافه ی تک تک دوستانم در ذهنم مجسم می شد.ماشین های خیابان وآدم های پیاده رو در نظرم"کودکی جلوه می کردند.انگار ،بی هدف می دویدندو راه می رفتند.حال عجیبی داشتم.نمی دانم چه شد که دور میدان تقی آباد،سوار تاکسی شدم وتصمیم گرفتم،خودم را به نخ ریسی برسانم وبه سبزوار برگردم.

حدود چهارماه از جنگ ایران و عراق گذشته بود .بعضی از مردم،به رغم آثار جنگ،به زندگی عادی مشغول بودند.کمبود وگرانی شروع شده بود و رادیو و تلویزیون،هنوز هم وضعیت قرمز وسفید حملات هوایی را،به مردم تعلیم می داد.باهمان حال گیج وپکر،سوار اتوبوس شدم .شاگرد راننده رادیو را روشن کرد،اخبار ساعت دو بعد ازظهر پخش می شد،هنوز اتوبوس پرنشده بود،گوش هایم را تیز کردم،ولی از اخبار جنگ هم چیزی دستگیرم نشد.از آن زمان  ،سال ها می گذرد.درست نمی دانم چگونه وازچه طریقی خبردار شدم که برای دوستانم اتفاق مهمی افتاده است.شاید هم از رزمندگانی شنیده بودم که به مرخصی آمده بودندو یا از دوستانی که اخبار جنگ راپی گیری می کردند.به هرحال،از شکستی که در هویزه خورده بودیم و شایعاتی که پخش شده بود،خیلی بی قرار بودم وتاب نمی آوردم.می دانید که در شرایط جنگی،اخبار شکست را به سرعت منعکس نمی کنند،اما اخبار به اشکال مختلف پخش می شد وپنهان نمی ماند.

خبر هولناکی بود،گفته می شد که تعداد زیادی از دانشجویان در هویزه در محاصره ی تانک های دشمن قرار گرفته اندومهمات به آن ها نرسیده و...

مدتی در سبزوار منتظر ماندیم تا کسانی که برای یافتن جنازه ها به اهواز رفته بودند بر گردند،ولی از جنازه ها خبری نبود!عزایمان دو برابر شده بود.شهر سبزوار تکان خورد!به سرعت در شهر،همه خبر یافتند که فردای آن روز مراسمی از مسجد جامع تا مصلی-گلزار شهدا-به منظور تجلیل از شهدای مظلوم هویزه به صورت راهپیمایی،برگزار خواهد شد.

آن روز،روز عجیبی بود.گویا مردم شهر،یک پارچه به خیابان هاریخته بودند،خیابان و پیاده روها مملواز جمعیت عزادار شده بود.آخر،این شهدا اولین شهیدان شهرما در جنگ بودند ومردم با شور وهیجان وصف ناپذیری به میدان آمده بودند.آن صحنه وآن تشیع نمادین برای همه فراموش نشدنی بود.ما برای اولین بار یود که در چنان مراسم تشیعی شرکت می کردیم،در واقع،که می توان آن را تشیع" بی جنازه"نامید!

جلوی جمعیت پنج ماشین حرکت می کرد،تصویری از هر شهید به همراه تاج گلی به جلوی ماشین ها نصب شده بود.چشم هایمان گریان بود.پوستر های پنج شهید به نام های شهیدمحمدفاضل،شهیدسیدمصطفی مختاری،شهیدحسن فتاحی ثانی،شهید مجید کریمی و شهید مجید مهدوی نشان از آن می دادکه شهر،عزادار چه کسانی است.

طبق برنامه ی اعلام شده،قرار بود در ساعت معینی آقای محمدعلی رجایی،اولین نخست وزیر جمهوری اسلامی ایران،به منظور تجلیل از این شهدا به سبزوار بیاید ودر گلزار شهدای شهر،برای مردم سخنرانی کند.

مردم آمده بودند،اما رجایی نیامد!

آخر ایشان که آدم بدقولی نبودند!به موقع هم با بال گرد عازم سبزوار شده بودند،اما گویا به دلایلی،تاخیر شده بود...

از پدر شهید،محمد فاضل خواستیم تا برای مردم راجع به شهادت فرزندش وسایر هم رزمانش سخنرانی کند.آنجا بود که عظمت و استواری ایمان یک مرد،در برابر دیدگان دریای جمعیت یک شهر،نمایان شد.

بالاخره رجایی آمدو در جایگاه ساده ای که درست کرده بودیم،قرار گرفت.به رجایی گفتندکه این مردم نزدیک به دوساعت در انتظار دیدار شما،در این هوای سرد ایستاده اند.شهید رجایی که با پالتویی قهوه ایی رنگ آمده بود گفت:"ما شرمنده ی هستیم".

رجایی از علت تاخیرش چیزی نگفت،اما با همان بیان صمیمی اش،از مردم قدردانی کرد.از جنگ وانقلاب،از امام ومردم و آنچه لازم دید،سخن گفت. رجایی با صبر و بردرباری وآرامش سخن می گفت.آخر،او هم از سنخ همین شهیدانی بود که برای تجلیل آنان آمده بود.از پالتو شهید رجایی می گفتم؛اگر از نزدیک آن رانگاه می کردی،می دیدی که نخ نما شده،بخصوص لبه هایش.گویا سال های سال،لباس زمستانی اش بوده.چقدر ساده وبی تکلف،چقدر خودمانی وصمیمی،درست مثل همین شهدا.

تقریبا یک سال از تسخیر لانه جاسوسی گذشته بود که محمد فاضل در حدودآبان ماه 1359راهی خوزستان شد.دراهواز نوعی از مبارزه باستون پنجم دشمن را تجربه کرد.بادوستانش در سوسنگرد مستقر شدن.پایگاهشان در مدرسه ای بود.جمعی از نخبگان با محمد بودند،به سبب شایستگی ها ،صداقت،ایثار و فداکاری به گروه اخلاص مشهور شدندو سرمشق دفتر عشق،در مدرسه اخلاص،محمد بود.

گروه اخلاص در هویزه همه ی توان و وجود خویش را در طبق اخلاص نهاد.شرحش را شنیده اید.

شهید رضا صادقی که از آن محاصره و صحنه های هولناک توانسته بود جان به در ببرد ،مدت ها مبهوت آن تراژدی بود.شرح وقایع آن روز،خود کتابی مسقل می طلبد.

معلم مدرسه اخلاص به شهادت می رسد.آرزوی دیرینه اش به تحقق می پیوندد.یازده سال پس از آنکه در شب عید فطر ده سالگی و در نماز با هزاز قل هوالله از خدا طلب شهادت کرده بود!

گزارش نبرد روز تاسوعا را که محمد در آن شرکت داشت،باید خواند:"دشمن...ده متری...من و او کله های هم را نشانه می رفتیم...فرورفتن تیر در پیشانی ام،هر لحظه جلو،جلو چشمم مجسم و دمادم عادی تر می شدوتصورم از مردنتمام شدن نبود،بلکه شروع شدن بود...،بعد از این جنگ وجهاد تاسوعا،بر من این آمده بودکه آخرین امتحان من در مصافی مشکل تر با شیطان خواهد بود."معلم مدسه اخلاص،پس از شهادت ،باز  همچنان نیرو تربیت کرده است.

شهیدان گروه اخلاص حسن فتاحی ثانی،مجید کریمی،مجید مهدوی و سید مصطفی مختاری همراه شهید محمدفاضل بودند.رضا صادقی38روز پس از شهادت این گروه ،بهداز ابلاغ رسالت زینبی اش،به آنان پیوست.

شهید محمدفاضل،معلم مدرسه اخلاص در پایان وصیت نامه ی کوتاه وعمیق خود نوشته است:"عبدالله:محمدفاضل"

پس از او ،شهید رضا صادقی،شهید محمد فرومندی و شهید حشمتی فر،به او تاسی کردند.وقتی امام خمینی،رضوان الله تعالی علیه،رحلت کردندو وصیت نامه ی ایشان منتشر شد،این عبارت درخشش خاصی داشت:"با قلبی آرام وضمیری مطمئن..."وصیت نامه ی شهید محمد فاضل،که دانشجوی پیرو خط امام بود ودر عرصه ی خطر و آتش وخون نوشته شده بود،چنین بود:

"بسم الله جامع صفات کمال

باطمانینه و ان شاالله یقین قلبی و حاصل شدن قطع در کوچیدنم،جز اینکه از همه حلالی می طلیم،وصیت دیگری در نظرم نیست.(اقبل عذر اخیک،فان لم یکن له عذرا فالتمس له عذرا)

عبدالله:محمدفاضل"

شهید محمد فاضل الگو و اسوه جوانان عصر خود بود،جوانی در ابعادعلم و عمل،ممتاز،و در ایمان و جهاد،پیشتاز"ابعادشخصیت محمد فاضل وفعالیت هایش در آن زندگی نامه،تاحدی منعکس شده است.آثار او هنوز هم به شکل مناسب منتشر نشده است:

-"تفسیر سوره ی ماعون"او را باید خواند.

-سخنرانی اش در مسجد جامع سبزوار را باید شنید و خواند.

-"عراق جولانگاه بعث"را باید دوباره خواند.

-وصیت نامه اش را بایدفهمید وسطح بالای ایمان ویقین او را شناخت.

زندگینامه دانشجوی شهید محمد فاضل

شهید محمد فاضل در سال 1338 در خانواده ای متعهد و مذهبی در سبزوار متولد شد به گفته خواهرش رفتار و کردار محمد از نظر عاطفی و هم از نظر آموزش بسیار پر بار و خوب بود وی از قدرت مدیریت بی نظیری برخوردار بود و خیلی بیشتر از سنش از خود شخصیت بروز می داد او باعث حرکت و جوش و خروش در سپاه سبزوار بود و در کار ایدئولوژی مهارت عجیبی داشت.

پس از گرفتن دیپلم در رشته ریاضی در دانشگاه مشهد قبول شد بیش از چهار واحد نگذرانده بود که به علت فعالیت های سیاسی موانعی برایش پیش آمد، تحصیل در تهران را مناسب تر دید و لذا با شرکت مجدد در کنکور سراسری در دانشگاه صنعتی شریف در رشته مهندسی صنایع پذیرفته شد وی از دانشجویان ممتاز و برجسته بود.

در سال 58 به همت تنی چند از دوستانش جهاد سازندگی سبزوار را تشکیل دادند ، در تابستان 59 برای تشکیل کلاس های آموزشی برای اعضای جهاد ، سپاه و نهضت سواد آموزی به سبزوار آمد و تشکلی یکپارچه برای این سه نهاد به وجود آورد و خود برای فعالیت در روستاهای محروم سبزوار به همراه برادران جهاد سازندگی به منطقه دو چاهی رفت.

وی جزو دانشجویان پیرو خط امام بود و در جریان تسخیر لانه جاسوسی امریکا نقش بسزایی داشت.

در آبان 59 برای رفتن به جبهه عازم تهران شد و پس از ملاقات حضرت امام در قم به همراه جمعی از دانشجویان ،با چهار جوان متعهد عضو جهاد سازندگی سبزوار ، همان همرزمان شهیدش در هویزه ،به عنوان گروه شناسایی مهندسی رزمی به جبهه جنوب عزیمت کردند و سر انجام در 16 دی ماه 59 در منطقه هویزه در محاصره تانک های دشمن به مقام شهادت نائل آمد.

در سخنانی از این شهید بزرگوار آورده شده : "اصل، انقلاب است و اصل انقلاب امام است تداوم انقلاب پیروی از خط امام است و پیروی خط امام خمینی ، حفظ خون شهدا است".

زندگینامه دانشجوى شهید حسن فتاحی ثانی

شهید حسن فتاحی در سال ۱۳۳۳در خانواده ای مذهبی در سبزوار چشم به جهان گشود. دوران مدرسه، دبیرستان و دانشگاه را که در آغاز حیات دنیوی برایش تجربی خوبی داشت، گذراند.

وی برای مساله ولایت فقیه اهمیت زیادی قائل بود و پس از فرمان امام (ره) چون محرومیت روستائیان را از نزدیک لمس کرده بود جذب جهاد سازندگی شد.

حسن فتاحی در سال ۵۴به دانشکده علوم مشهد راه یافت و تکیه کلامش این بود، عدم تعهد یک عالم و متفکر، مساوی با بی علمی و بی فکری اوست و جدائی دین از علم به همان اندازه خطرناک است که جدایی دین از سیاست.

شهید فتاحی از مولایش امام علی علیه السلام آموخته بود که : ‘ دنیا خانه خوبی است به شرط آنکه  کسی آن را، خانه دائمی خود نداند.’

وقتی از دو چاهی که محل ماموریتش بود برای زیارت مادر به سبزوار آمد، به مادرگفت: آیا تداوم واقعه کربلا را می شنوی که ندا می دهد ‘ هل من ناصراً ینصرنی ‘ ؟ اجازه رفتن به میدان جنگ را به من بده که مرا برای چنین روزی پروریده ای، مادرش در پاسخ گفت: آری فرزندم جانمان فدای اسلام از همین جا بگو لبیک یا ابا عبداللهخدا به همراهت پسرم؛  آخرین وداع را با مادر کرد و به جبهه رفت، در کربلای هویزه با چند تن دیگر از همفکران و همدلان مستقر شد و در ۱۶دی ماه در معیت گروه اخلاص پس از مدتی ستیز با بعثیون کافر شهدشیرین شهادت را نوشید.

فرازی از وصیت نامه شهید محسن فتاحی ثانی: خدایا شاهد باش درمسیر تو حرکت کردم و اینک پیوستن به تو را را انتظار دارم

زندگینامه دانشجوی شهید مجید مهدوی

شهید مجید مهدوی در مردادماه 1335در سبزوار به دنیا آمد.دوران کودکی را در کانون گرم خانواده گذرانداز همان کودکی آثارمهربانی، فداکاری ومناعت طبع در وجودش موج می زد.هرچه بر سن او می گذشت خصلت های انسانی اش بارزتر وشکوفاتر می گردید. برای ادامه تحصیلاتش به هنرستان کوروش رفت پس از اخذ دیپلم برق خود به انیستیتودانشگاه راه یافت.

شخصیتی مستقل، متین ، با وقار وصمیمی داشت .تفکر در مسائل واخلاص از ویژگی برجسته وی بود.

از ابتدای تاسیس جهاد سازندگی تمام توانش را در خدمت این نهاد برخاسته از متن انقلاب قرارداد. در جهاد برای همه ثابت شده بود که او مرد عمل است زیرا از تخصص در جهت تعهدش به اسلام و خدمت به محرومان بیشترین استفاده را می کرد.

با شروع جنگ تحمیلی در اولین روزهای جنگ با گروه اعزامی از جهاد خراسان عازم جبهه شد.ابتدا در جنگ های نامنظم با شهید بزرگوار چمران همکاری می کردوبه دفاع از حریم کشور اسلامی پرداخت.

همراه با همرزمان دیگرش مدرسه ای در سوسنگرد به عنوان پایگاه انتخاب کرد.سرنوشت مشترک خودش را تا شهادت دسته جمعی بهترین جوانان اسلام در کربلای هویزه ادامه دادتا سرانجام در روز شانزدهم دیماه 59حماسه بزرگ دلاوران اسلام در هویزه خوزستان به وقوع پیوست.

شهیدمجید مهدوی با وجود اینکه سرشار از عاطفه و احساس بود هیچگاه در مسائل جدی اسیر احساسات نمی شد.

به مطالعه آثار دکتر شریعتی وکتب مذهبی  اهتمام داشت به طوری که اندیشه های انقلاب اسلامی را با مطالعه آثار شریعتی شناخت.

فرازی از وصیت نامه شهید والامقام مجیدمهدوی:قسم به زمان خداوند با همه عظمتش سوگند می خورد.قسم به زمان رسول الله، قسم به زمان انقلاب ، روزهای 15خرداد،17شهریورها، 22بهمن ها ،دفاع مقدس وبالاخره جنگ باشیطان بزرگ آمریکای جنایتکار.

قسم به زمان هایی که انسان ها در راه رسیدن به الله خون می دهند واز یکدیگر سبقت می گیرندکه زودتر به شهادت برسند، آری باید درسی گرفت.

باوحدتی ناگسستنی ویکپارچه همچون مشتی محکم بر دهان شیطان صفتان باید زدکه تاریخ نظیر آن را به یاد نیاورد.

درسی که باید از خود شروع کرد، قیام الله برخاستن برای خدا رفتن و آغاز کردن برای خدا تاکی خوردن وخوابیدن ،تا کی غفلت وکوتاهی وبرای شکم جان کندن و از خدا غافل بودن. باید قیام کرد در راه خدا ونیز قطع هرگونه وابستگی از غیر خدا. باید تزکیه نفس کرده و خودمان را اصلاح کنیم.

زندگینامه دانشجوی شهید مجید کریمی

شهید مجید کریمی ثانی در سال 1339 در خانواده ای متدین در سبزوار به دنیا آمد از کودکی آثار مقاومت و پایداری در او می درخشید ، از ریاکاری و ظاهر سازی متنفر بود راحت طلبی و خوشگذرانی در فرهنگش راه نداشت از کمترین فرصت برای رفتن به کوه استفاده می کرد و اغلب در کوهپیمایی روزه می گرفت و به مطالعه علاقه وافری داشت  از پول خودش کتاب می خرید و کتابخانه های روستا ها را تغذیه می کرد.

کریمی ثانی دانشجوی رشته مهندسی کامپیوتر دانشگاه شیراز بود فعالیت های سیاسی و مذهبی خود را از دوران دبیرستان شروع کرد و در راهپیمایی و تظاهرات شرکت جدی داشت.

در آبان ماه 59 به همراه همسنگرش محمد فاضل راهی جبهه های حق علیه باطل شد و در منطقه عملیاتی سوسنگرد مدت دو ماه با کفار بعثی جنگید و از ناحیه پا مجروح و در بیمارستان اهواز بستری ،اما با همان حالت مجروحیت راهی جبهه شد تا سرانجام در شانزدهم دی ماه 1359 در کربلای هویزه به فیض عظیم شهادت نائل آمد.

در فرازی از وصیت نامه شهید کریمی ثانی چنین آمده است :' ... و سر انجام به عنوان برجسته ترین ویژگی های اعتقادیم عدل و امامت را به عنوان تنها راه رهایی مستضعفین و دوزخیان زمین می دانم . در آخر امیدوارم و از خداوند می خواهم که زندگی و مرگم را توفیق آن یابم که در راه آزادی جان دهم... .

زندگینامه جهادگر شهید سید مصطفی مختاری

سید مصطفی مختاری در سال ۱۳۳۲در شهرستان سبزوار در خانواده ای متدین و مذهبی متولد شد بنا به اظهار تمامی دوستان و حتی آشنایان این شهید همه از او راضی بودند برای رضای خدا و اهل بیت(ع) از هیچ تلاشی فروگذار نبود. برنامه ی زندگی اش به گونه ای بود که در کنار ورزش بیشترین وقت خود را برای خدمت به مستضعفان و بینوایان صرف می کرد.

مصطفی، به طور تخصصی در دو و میدانی فعالیت می کرد، تقریباً در همه ی ماده های دو و میدانی تبحر داشت از پرش طول، دو صد متر و دویست متر گرفته تا ماده ی چهار در صد متر امدادی، شهید مختاری عضو تیم شهرستان در مسابقات قهرمانی خراسان بود، چه آن زمان که دانش آموز بود و چه آن هنگام که فارغ از درس بود. پس از اخذ دپیلم نیز به عنوان جهادگر خدمت به مردم را در دستور کار خود قرار داد.

در سال ۱۳۵۸به اتفاق شماری از جوانان مسلمان بنا به دعوت حضرت امام(ره) جهت جمع آوری محصولات کشاورزی روستائیان اقدام کرد، مصطفی و دوستانش با این کار در صدد بودند ارزش های تازه شکل گرفته انقلاب اسلامی را تقویت کنند و به روستائیان آموختند که می توانند خودشان نیازهای کشور را برطرف کنند.

پس از تشکیل جهاد سازندگی از طریق این نهاد و با کمک همفکرانش گروه تحقیق هیأت واگذاری زمین را بنا و در جهت گسترش عدالت اسلامی و مبارزه با فئودال ها و خان های منطقه تلاش کرد.

پس از آغاز جنگ برای دفاع از انقلاب اسلامی به جبهه های حق علیه باطل شتافت. در آن جا به گروه جنگ های نامنظم شهید چمران پیوست، در سوسنگرد با عشق و صمیمیت و ایثار علیه دشمن بعثی به نبرد پرداخت.

سیرتش به خصلت های زیبای رأفت و مهربانی، علاقه به ورزش، راز و نیازهای شبانه، ایثار و از خودگذشتگی، ساده زیستی و نظم، صبر و مقاومت، خدمت به محرومان در روستاها و غیره مزین بود.

شهید رضا صادقی از دوستان مصطفی روایت می کند: شب ها مشاهده می کردم که مصطفی از سنگر بیرون می رود و در سیاهی شب به نماز و راز و نیاز با خدا می پردازد، بعد از شهادت وی به سنگرش رفتم، در سنگر یک کارتن کوچک که مقدار کمی نان خشک داشت یافتم در گوشه ی دیگر کوزه ای برای آب و کمی هم خرما و یک پتوی کهنه بود که هم برای استراحت و جانماز از آن استفاده می کرد.

روایت های شنیدنی از روزهای آغازین جنگ وجود دارد که مصطفی و شماری از جوانان پر شور این دیار آن را رقم زده اند. ۱۶دی سال ۱۳۵۹ارتش قصد حمله به نیرو های دشمن بعثی در منطقه ی آبادان و خرمشهر را داشت، چندین تن از نیرو های مردمی و دانشجویان پیرو خط امام(ره) به فرماندهی شهید علم الهدی تقاضا می کنند تا با ارتش همکاری کنند ولی ارتش قبول نمی کند سرانجام ۲۷۰نفر از جوانان به محل استقرار دشمن که بین سوسنگرد و هویزه بود حمله می کنند، بچه ها تعدادی از تانک ها و نفربرهای دشمن را منهدم می کنند، دشمن عقب نشینی می کند، بچه ها آنان را تعقیب می کنند اما غافل از آن که دشمن از پشت بچه ها را دور زده و آن ها را در محاصره قرار می دهد، ابتدا دشمن به آن ها فرمان تسلیم می دهد ولی بچه ها تا آخرین نفس با دشمن می جنگند، محاصره تنگ تر می شود هیچگونه تزلزلی در روحیه ی آن ها صورت نمی گیرد تا این که در نهایت در جنگی تن به تن، زمانی که نیروهای کمکی به آن ها نرسید رشادتمندانه در زیر تانک های دشمن به شهادت رسیدند و پیکرهای پاک آنان در هویزه مدفون شد. سیدمصطفی مختاری به همراه دوستان جهادگر و سبزواری خود؛ شیدان محمد فاضل، حسن فتاحی ثانی، مجید مهدوی و مجید کریمی در حماسه ی هویزه حضور داشتند تا اثبات نمایند از نسل غیورمردان سربداران هستند، تنها ۱۳نفر از ۲۷۰نفر توانستند از معرکه خارج شوند که خبر شهادت جوانان برومند این مرز و بوم را به خانواده ی معظم شان برسانند.

شهید مختاری اعتقاد داشت که انقلاب ما باید صادر شود و بهترین محل آن همین جبهه و کربلاهای حسین(ع) است و جبهه ی کربلا اخلاص و ایثار می خواهد. اسلام و انقلاب اسلامی پاک و بدون عیب است و هیچ آلایشی ندارد و اگر آلایش و عیبی هست از ما است.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار