به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاعپرس، کتاب «حاج قاسمـ۲»، خاطراتی از سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی به اهتمام علی اکبری مزدآبادی توسط انتشارات یازهرا (س) منتشر و روانه بازار نشر شد.
در ادامه برشی از کتاب «حاج قاسمـ۲» که حاوی خاطراتی از سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی است را میخوانید:
حمید معینالدینی یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس در این کتاب با ذکر خاطرهای میگوید: تابستان سال 1360 بود و هنوز تیپ ثارالله تشکیل نشده بود. خط پدافندی کرخه کور به نیرو احتیاج داشت. عراقیها حمله کرده بودند. با سرو صدا بیدار شدیم. هیاهو و جنب و جوش و رفت و آمد در اردوگاه پیشاهنگی حمیدیه به چشم میخورد. هنوز درست و حسابی هوشیار نشده بودیم که شخصی از راه رسید. به دستور او همهی ما را سوار کامیون کردند. خیلی حرص میخورد و خیلی توپ و تشر میزد. آمادهی حرکت شدیم. در همین حین، سرو کلهی قاسم سلیمانی مربی آموزش پیدا شد که با موتور سیکلت پرگاز آمد و کنار کامیون ترمز کرد.
سلیمانی مربی آموزش بود و همه نیروها او را میشناختند. او بی آنکه پیاده شود، از شخصی که دستور میداد، پرسید: «این بچهها را کجا میبرید؟» آن شخص با شتاب پاسخ داد: «میرویم خط! دشمن حمله کرده!» حاج قاسم موتور را روی جک گذاشت و پیاده شد. با یک خیزپرید روی کامیون و به نیروها که پشت آن سوار بودند گفت: «مسوول شما کیست؟» یکی که از نظر سن و سال از همه بزرگتر بود و ریش توپیِ بلندی داشت، مسوول ما بود. آمد جلو. حاج قاسم از او پرسید:«این بچهها کجا آموزش دیدهاند؟» مسوول ما ساکت ماند.
راستش هیچ کدام آموزش ندیده بودیم. سلیمانی دوباره سوالش را تکرار کرد. یکی از بچهها جواب داد: «ما آموزش ندیدهایم. قرار شد همین جا آموزش ببینیم.» سلیمانی گفت:«بیاید پایین، اول باید آموزش ببینید.» شخصی که قبلا به دستور او سوار کامیون شده بودیم و آدم پرشتابی بود، اعتراض کرد:«اما حمله شروه شده! به نیرو احتیاج داریم!» سلیمانی گفت:«نیروی آموزش ندیده، به چه کار میآید؟» او دوباره خطاب به ما گفت:«بیایید پایین! بیایید پایین! خودتان را به کشتن ندهید! این جوری معلوم نیست که شهید به حساب بیایید!» آن آدم پرشتاب دیگر حرفی نزد.
در عملیات آزادسازی بستان (طریق القدس) حاج قاسم فرماندهی ما بود. ما نیروهای گردان ابوالفضل (علیه السلام) نشسته بودیم تا نسبت به نقشهی عملیاتی توجیه شویم. محل استقرارمان مدرسهای در شهر سوسنگرد بود. هوای آذرماه سوسنگرد خیلی خوب است. ما وسط حیاط مدرسه نشسته بودیم. حاج قاسم هنوز نرسیده بود. بنابراین، یکی از معاونین گردان، نقشه را روی زمین انداخت و در عرض پنج دقیقه همه را توجیه کرد.
جلسه در حال تمام شدن بود که حاج قاسم از راه رسید. او از ما پرسید:«خوب توجیه شدید؟» همه با هم گفتیم:«بله.» او یکی از بچهها را بلند کرد و گفت:«پل سابله را روی نقشه نشان بده.» دوستمان نتوانست. حاج قاسم نقشه را کف حیاط انداخت و توجیه را یکبار دیگر آغاز کرد. این کار نزدیک یک ساعت طول کشید. او به سوالها پاسخ داد، جادههای اصلی و فرعی را مشخص کرد و محل تجمع و محل تانکهای آنها را نشان داد. توضیحاتش خیلی خوب بود. وقتی کارش تمام شد، از چند نفر سوال کرد تا خوب مطمئن شود که همه توجیه شدهاند.
انتهای پیام/ 121