به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاعپرس، شعر امروز ایران از معجزههای مانای انقلاب اسلامی است که در تار و پود آن رشتههای استوار دینی تنیده شده است. این ابزار بهترین وسیله برای حفظ ارزشهاست. شاعران مستعد و خلاق بسیاری قدم در این راه گذاشتهاند و آثار بسیاری را پدید آوردهاند که در حافظه تاریخی ادبیات ماندگار خواهد شد.
شعرخوانی سنت پسندیدهای است که در آستانه نوروز نو و هنگام تحویل سال نو در برخی خانوادهها اجرا میشود و چه شعری بهتر از این که در شعری که میخوانیم یاد امام و شهدا را زنده نگهداریم.
در ادامه دو قطعه شعر در مدح حضرت امام خمینی (ره) و دو قطعه شعر در تکریم شهدا میخوانید:
به یاد امام خمینی (ره)
«تو آسمان بودی
که قنوتها به تو ختم میشد
و دستهای برافراشته
باور داشتند
میتوانند
از گونههای تو ستاره بچینند
تو ابرها را
به خانهات دعوت میکردی
آن روزها که برکهها
در خوابی وحشتناک
غرق شده بودند
جماعت نفس نفس زنان
به بیداریات پناه میآوردند
شاهنشاه در حزب باد میپیچید
و به درختان امان نمیداد
هر درختی را که به آغوش میکشید
بیریشه میشد
تو اما
چونان کوه
آتشفشان را بهدوش کشیدی
تا فتنهها را در مذاب جاری خلق بسوزانی
ای کوهکه اندوهت
رودوارانه
شهر را سیراب میسازد
در طغیان شبنمها
خون شهیدان شهر را
بر گلبرگهای لاله
بباران
دیگر درختان با هیچ طوفانی
از ریشه جدا نخواهند شد
که تو
کوه و درخت و آسمان را در هم آمیخته»
زهرا بختیاری نژاد
مرد بیپایان
«سیل چون راهی بیابد قصد غارت میکند
باد توفان میشود هرگاه فرصت میکند
کوه وقتی کوه باشد سیل و طوفان کوچکند
کوه اگر چیزی نمیگوید رعایت میکند
کوه اگر یک مرد باشد، مردی از جنس غرور
هیبتش تاریخ را لبریز غیرت میکند
مرد لب وا میکند دریا به هم میریزد و
مرد فرمان میدهد توفان اطاعت میکند
دوری و غربت حصار روح بیابعاد نیست
عارف از هرجا که باشد قصد قربت میکند
او که آمد با نگاهی مبتلا شد هر که بود
عشق او گیراست از چشمش سرایت میکند
بیسپاه آمد، سلاحش حرفهای ساده بود
گاه حرفی ساده بر دلها حکومت میکند
با گذشت سالها این پرچم افراشته
همچنان از مرد بیپایان حکایت میکند»
حسن اسحاقی
آئین آیینه
«ما اقتدار کردیم بر آئین آئینه
با حسرتی جانکاه، با آهی نهادینه
دستانمان جغرافیای بینهایتهاست
چشمانمان دریاست از اندوه در سینه
در گوش شبنم خواندهایم؛ آن مرد میآید
سرشار از امید و لبریز از طمنانیه
میآید از آن سوی مرز سایه روشنها
تا بشکند دیوارها را چینه در چینه
هر شب شبیه قاصدک از باد میپرسیم:
کی میرسید پایان دوریهای دیرینه
در غربت آیینهها خوابیدهایم آرام
بیدار میگردیم در یک صبح آدینه»
علیرضا عزیزپور
آسمانیتر از کبوتر
«چشمهایت بهانه باران
گونههایت تبی روان دارند
آستینهای خالیات ای مرد
بیشک از عاشقی نشان دارند
هیچ حرفی نمیزنی اما
در نگاهت هزار تفسیر است
سرفههایت هزار و یک شب از
شوق پرواز داستان دارند
توی شهری که محو ماشینهاست
روز و شب سفره دلت پهن است
تو غم کهنه سفر برخی
غم دیرین آب و نان دارند
جنگ یک امتحان سنگین بود
عدهای رد شدند اول کار
بعد جنگ ای دریغ آمدهاند
گوئیا قصد امتحان دارند
خاک ما از حماسه خالی نیست
ای تهمتن کجاست فردوسی؟
که ببیند هنوز آرشها
بر لب مرزها کمان دارند
بیپر و بال میشود گاهی
آسمانیتر از کبوتر شد
شک ندارم که قلههای غیور
زیر پای خود آسمان دارند
هر که در راه عشق میمیرد
زندهتر از همیشه میماند
مرگ مثل شما یقین دارد
که شهیدان شهر جان دارند»
«قاسم بای»
منبع: نشریه سرو
انتهای پیام/ 161