به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «حمیدرضا قنبری» از آزادگان دوران دفاع مقدس در صفحه مجازی خود خاطره زیارت دستهجمعی اسرا در حرم حضرت امیرالمومنین (ع) و سیدالشهدا (ع) را روایت کرد که در ادامه میخوانید:
«اول اسارت تا سال ۶۷ بعثیها به همه ما اسیرا تو همه اردوگاها پیشنهاد زیارت کربلا رو دادند. چون از طرف اونا پیشنهاد بود و رفتن ما داوطلبانه تلقی میشد نمیتوانستیم شرط بگذاریم، و چون یقین داشتیم پذیرفتن پیشنهاد رفتن به کربلا کمک به رژیم بعثی است، نمیرفتیم.
رفتار بچههای اردوگاه موصل ۲ و قاطع ۲ الانباری در این موضوع مثل هم بود، این دعوت بعثیها را تا زمستون ۶۷ رد کردیم. زمستان ۶۷ شرایط تغییر کرده بود ما میدانستیم که فرصت زیارت فرصتی بود که نباید آن را از دست میدادیم. وقتی دستور صدام اومد، اتاق فکر فعال شد، تحلیل اتاق فکر این شد، این دفعه چون دستور است و بعثیها دستور را باید اجرا کنند پس شرط بگذاریم و احتمال اینکه بعثیها شروط را قبول کنن خیلی زیاد است.
سه تا شرط گذاشتیم، اول اینکه نباید از اسرا فیلمبرداری و مصاحبه بشه، دوم اینکه بر روی وسایل نقلیه حمل و نقل ما (اتوبوس، قطار) تصاویر صدام نصب نشن. سوم اینکه اسرا در انجام مراسم زیارت در طول سفر آزاد باشن. حدسمان درست بود، بعثیها هر سه شرط ما رو قبول کردند. ما هم پذیرفتیم که به زیارت نجف و کربلا بریم.
بعثیها برنامهریزی کرده بودن که اسرا رو تو گروهای ۴۰۰ نفره ببرن نجف و کربلا. ما که موصل بودیم مدت سفر هر گروه ۴۰۰ نفرمون، ۲۴ ساعت میشد. خودمان هم نمیدانستیم چه اتفاقی افتاده. خدای من، ما کجا، زیارت کربلا کجا.
در اردوگاه ولوله شد. هنوز کربلا نرفته، به یکباره و دفعتا آنچنان تحولی در اردوگاه ایجاد شد که تصورش هم برایمان محال بود. ما تا همین چند روز قبل هرگز امید به تحول و برگشت به شرایط سالهای رؤیایی اول اسارت را نداشتیم.
انصافا خدا خیلی هوایمان را داشت. اردوگاه یکپارچه شده بود شب عملیات. همه به پای زائرای گروه اول میافتادند تا آنها نایب الزیاره شوند و زائرا هم بقیه را در آغوش می گرفتند که آنها را حلال کنند.
من در گروه ۴۰۰ نفر دوم بودم، صحنههایی در آن چند روز، قبل اعزام گروه اول و بعد آمدنشان، و هم چنین قبل رفتن خودمان و بعد آمدنمان در اردوگاه دیدم که در عمرم ندیدم.
یادم هست از تفسیر آن روزها فاضلینیا میگفت «خدا صدام رو وسیله کرده! صدام با بردن یکپارچه همه اسرا به زیارت، داره وسیله میشه تا باطری خالی اسیرا، به یه برق فشار قوی وصل شه، بعد زیارت سیدالشهدا (ع) آن باطری شارژ شارژ میشه و
اسرا برای تحمل یه اسارت طولانی میتوانند آماده شن.»
لحظه موعود رسید ۲۶ دی ۱۳۶۷، ۴۰۰ نفر دوم، نوبتشان شد. ساعت ۱۲ شب، همه را تا ایستگاه راه آهن موصل سوار اتوبوسها کردند. قطارها واگنهای اتوبوسی داشت، هشت واگن، هر واگن ۵۰ اسیر، با ۵۰ نگهبان بعثی! خودشان میگفتن برا هر کدام از ما یک مأمور گذاشتند.
حدود ساعت دو نصف شب قطار به طرف بغداد حرکت کرد. محمدتقی فخلعی در واگن ما بود، شروع کرد به تلاوت قرآن با صوت سوره والفجر، با لحن محمد صدیق منشاوی خواند، تا آخر که رسید به یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی.
فخلعی تلاوت قرآن نمیکرد، انگار روضه سیدالشهدا برا بچهها میخواند. صدای شیون و گریه، واگن را پر کرد، صوت قرآن فخلعی با گریههای بلند بلند اسرا آمیخته بود. خود فخلعی هم، لابلای تلاوتش با بچهها گریه میکرد.
و ادخلی جنتی رو که گفت، یکی از اسیرا که یادم نمیاد کی بود، روضه خوانی را با زیارت عاشورا شروع کرد. «السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیک یابن رسول الله». خدای من، چه لحظات با شکوهی بود، ای خدا، رزمندگان اسلام به زیارت کربلا میرفتند.
انتهای پیام/ 141