به گزارش خبرنگار دفاعپرس از کردستان، ایستادگی و مقاومت مردم مسلمان، انقلابی و متعهد استان کردستان در سال های حماسه و خون، مخصوصاً پایداری، ایثار و از خود گذشتگی جامعه زنان این دیار چون برگ زرینی برای همیشه زینت بخش اوراق تاریخ هشت سال دفاع مقدس خواهد بود.
کردستان جزء استان هایی است که در سال های دفاع مقدس مناطق مسکونی آن به کرات مورد هجوم گلوله ها و بمب های شیمیایی حزب بعث عراق قرار گرفت و جمعی از مرزداران غیور این منطقه بر اثر این جنایت هولناک دشمن دون به شهادت رسیدند و تعداد زیادی هم مصدوم و مجروح شدند.
از میان شهدای این فاجعه، 30 نفر از آنان زنان و دختران مناطق مرزی استان در شهرهای بانه و مریوان هستند که مظلومانه به شهادت رسیدند.
شهیده عطیه بهرامی یکی از این شهداست که برادرش عثمان بهرامی به خاطراتی از وی اشاره می کند و می گوید: عطیه در سال 1348 در روستای «خانم شیخان» از توابع بخش «خاو» و «میرآباد» شهرستان مریوان دیده به جهان گشود و در خانواده ای از سالکان طریقت حق دیدگانش به فروغ هستی منور شد و چون عطیه ای الهی به کانون گرم خانواده نور و ضیاء بخشید.
دوران طفولیت او در زادگاهش سپری شد و زمانی که به سن تحصیل رسید پا در رکاب سمند دانایی گذاشت و برای برافروختن چراغ دانش راه مدرسه را پیش گرفت و توانست دوران ابتدایی را با موفقیت به سرانجام برساند.
ورود او به مقطع راهنمایی مصادف بود با آغاز تجاوز رژیم بعثی عراق به ایران اسلامی، هجوم دشمن موجب شد خانواده ام از زادگاه خویش مهاجرت کند و در روستای «قلعه جی» متوطن شوند.
عطیه پس از وقفه ای که در ادامه ی تحصیلش روی داد، مجدداً راه کسب علم و دانش را پیش گرفت و علی رغم تمام مشکلاتی که گریبانگیر خانواده بود درس را تا پایان سال دوم راهنمایی ادامه داد و پس از ان مجبور به ترک مدرسه شد.
این جوان متدین و باهوش در روز بیست و هشتم اسفند ماه 1366 در آغاز رویش گل های بهاری، گل وجودش پر پر شد و همراه پدرم بر اثر مسمویت ناشی از گازهای شیمیایی صدام، به آسمان عروج کرد و مهمان بارگاه اقدس الهی شد.
همپای رزمندگان
عطیه عشق و ارادت فراوانی به رزمندگان اسلام داشت و همیشه برای پیروزی انها دعا می کرد و می گفت: درست است ما زن ها نمی توانیم بجنگیم ولی می توانیم با استفاده از توانایی هایی که داریم همپای رزمندگان اسلام حرکت کنیم و پوزه دشمن را بر خاک بمالیم.
در طول سال های دفاع مقدس هر سال تعدادی جوراب، شال گردن و کلاه می بافت و انها را برای رزمندگان می فرستاد.
اوایل شهریور سال 1366 مقدار زیادی نخ را رنگ و آماده کرده بود. گفتم: عطیه با این نخ ها می خواهی چکار کنی و در جواب می خواهم برای همه رزمندگان جوراب و کلاه ببافم حتی اگر یک سال استراحت نکنم و بعد از چهل روز برای 100 نفر از انها کلاه و شال گردن بافته بود و همه ی انها را تحویل پادگان داد تا در اختیار نیروزهای رزمنده قرار دهند.
معلم قرآن
عطیه قران را نزد علمای منطقه اموخته بود و به نیکویی قرائت می کرد، انیس و مونسش قران بود و هر وقت فراغتی پیدا می کرد به قرائت قرآن می پرداخت و مردم روستای «قلعه جی» او را به عنوان معلم قران می شناختند و برایش احترام زیادی قائل بودند و صفا و معنویت خاصی به همه می داد.
قرآن را به دختران روستا آموزش می داد و زحمت در این راه را از منظر تکلیف می نگریست، احساس می کرد اگر این کار را انجام ندهد در انجام فرایض الهی قصور کرده است و مستوجب عقاب خواهد بود، لذا دایم در تلاش بود تا دختران بیشتری را داخل این حلقه های قرانی کند و بتواند جمع بیشتری را داخل این حلقه های قرانی کند و بتواند جمع بیشتری را از ثواب آموزش و قرائت قران بهره مند سازد و او به حق معلم اخلاق هم بود و خود مجسمه ای از تقوا و پارسایی و پرهیزکاری و نیکومنشی بود.
انتهای پیام/