به گزارش خبرنگار دفاعپرس از آذربایجانشرقی، شهید «منصور فرقانی» در سال 1341 در شهرستان میانه آذربایجانشرقی متولد شد. وی پس از اخذ دیپلم و آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهههای جنگ شده و پس از پس از عمری تلاش و مجاهدت، در عملیات بیت المقدس 2 در تاریخ 28 دیماه 1366 به شهادت رسید.
زندگینامه شهید:
شهید «منصور فرقانی» در سال 1341 در شهرستان میانه متولد شد. وی دوره ابتدایی و راهنمایی را در زادگاهش به پایان برد. به خاطر علاقهای که به کارهای فنی و ابتکاری داشت، وارد هنرستان فنی شهید غفور رئیسی فعلی میانه شد. سیدمنصور دیپلم خود را در رشته مکانیک در سال 1361 گرفت و به دنبال فراغت از تحصیل، وارد سپاه پاسداران شد و آموزشهای نظامی و عقیدتی را سپری کرد.
به خاطر لیاقت و شایستگیهایی که از خود نشان داده بود، از اول خرداد 1362 به جمع نیروهای اطلاعات لشکر 31 عاشورا پیوست. در شناسایی منطقه بِمو طی دو مرحله شرکت کرد. در شناسایی مرحله دوم و سوم عملیات ولفجر 4، منطقه قصرشیرین و عملیات خیبر در مقام مسئول تیمشناسی انتخاب شد.
سیدمنصور در عملیات بدر، مسئول اکیب شناسایی جناح راست لشکر بود و هدایت گردان سیدالشهدا را برعهده داشت. در شناسایی منطقه شیخ صالح، کربلای 5 و کربلای 8 مسئول محور بود. وی، به خاطر سوابق درخشان خود در دوران رزمندگی، قبل از عملیات نصر 7 به سمت جانشین اطلاعات لشکر انتخاب شد و سرانجام پس از عمری تلاش و مجاهدت در عملیات بیتالمقدس 2 در تاریخ 28 دی ماه 1366 به شهادت رسید. پیکر پاک این رزمنده مخلص و خستگی ناپذیر در گلزار شهدای میانه به خاک سپرده شد.
خصوصیات بارز شهید:
از کودکی عامل به فرائض دینی بود. ایثار، بیباکی، شجاعت و ابتکار عمل از خصیصههای بارز وی بود. با صدای بلند حرف نمیزد. با رفتار و اعمالش راه را به بقیه نشان میداد.
خاطرات:
مادر شهید: در دوران تحصیل همیشه شاگرد اول میشد. وقتی که 17 ساله شد به سپاه تبریز رفت. به من میگفت؛ مامان آنجا درس میخوانم و سرباز هستم. مدتی در سپاه ماند و بعد به جبهه رفت. چیزی از مسئولیت او نمیدانستیم. یعنی به ما نمیگفت. موقع خواندن نماز به قدری گریه میکرد که سجادهاش خیس میشد.
میگفت از ترس خدا میترسم. میگفتم تو که انسان خوبی هستی. میگفت اگر خوب بودم پس چرا تا حالا ماندهام. آمده بود مرخصی، بدنش پر از ترکش بود و نمیتوانست راحت بنشیند. اما به کسی چیزی نمیگفت. پرسیدم چرا ناراحتی؟ گفت چیزی نیست. بعد متوجه شدم بدنش پر از ترکش است. شبها نمیتوانست بخوابد. آخرین باری که رفت پنج روز طول نکشید که جنازهاش را آوردند. به من نمیگفتند، بالاخره مطلع شدم که شهید شده و به آرزویش رسیده است.
خواهر شهید: وقتی که برایش خواستگاری رفتیم، گفت آبجی به خانواده عروس بگو که من سپاهی هستم. اگر قبول کردند که الحمدالله و اگر مخالفت نمودند، الله اکبر. من جبهه خواهم رفت. خدا هم قسمت کرد و با خواهر شهید ازدواج کرد. قبل از شهادت، نامهای را از ساکش برداشتم و خواندم. نوشته بود 14 روز، روزه من قضا شده است. امیدوارم این بار شهید نشوم، برگردم قضای 14 روز را به جا بیاورم و بعد به فیض شهادت نائل شوم. وقتی متوجه شد که نامه را خواندهام، گفت چون شما وصیتنامهام را باز کردید، امکان ندارد شهید شوم.
گفتم اشتباهی باز کردم. فکر کردم نامه است. به من میگفت آبجی شما که صبح برای نماز بلند میشوی، 10 آیه از سورههای قرآن را بخوان و شبها هم معانی آن را بخوان و در موردش فکر کن ببین چه میگوید. هدف تو این نباشد که قرآن را بخوانی و از معنای آن چیزی ندانی. یکبار گفتم سیدمنصور، الحمدالله تو دیگر پدر شدی، کمتر جبهه برو. پاسخ داد جبهه از فرزند و خانواده برایم شیرینتر است.
فرازی از وصیتنامه شهید:
امیدوارم که اگر خداوند لیاقت شهادت به بنده حقیر و عاصیاش از رحمت بیپایانش عطا کند شکر خدا گویید و صبر را پیشه و بر مصیبت آقا امام حسین (ع) که مظلومترین شهید اسلام هستند، گریه کنید.
باری همسر گرامی از شما نیز میخواهم که در این مدت هر بدی و ناراحتی از بنده دیدی حلالم کنی. خداوند به تو صبر عنایت فرماید. بچهمان را مثل یک سرباز و فرد اسلامی و متقی بزرگ کن که این وظیفه، سنگین است، سخت است. چه کنیم.
«ان معالعسر یسرا» که بعد از هر سختی آسایش است. امیدوارم خداوند هردویتان را حفظ کند. از خانواده محترمتان نیز تقاضای عفو و حلالیت حقشان را نسبت به اینجانب مینمایم.
خدایا تو خود حالم را بهتر از من میشناسی. خدایا از روی رحمت بیکرانت اول پاک و مخلصمان کن سپس شهادت را نصیب این بنده گناهکار کن. نمیدانم چطور با این همه تقصیر این نصیب را میخواهم.
خدایا از تو، توبه قبل مرگ، راحتی حین مرگ و مغفرت بعد از مرگ و عفو در موقع حساب را میخواهم.
انتهای پیام/