به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، برنامه «ماه من» در سحرهای ماه مبارک رمضان میهمان خانههای مردم از قاب شبکه سوم سیماست که با حضور روایتگران به بیان فضائل و خاطرات شهدا و رزمندگان در جبهههای دفاع مقدس و دفاع از حرم میپردازد.
ترابینسب مهمان این برنامه اشارهای به شهید جعفر روستا از شهدای دفاع مقدس داشت و تعریف کرد: به دیدار مادر و پدر این شهید رفته بودم، زمانی که میخواستم از درب منزل خارج شوم، مادر اصرار کرد که منتظر بمانم تا همرزم شهید بیاید و خاطره او را بگوید. تعجب کردم که این چه خاطرهای است که اصرار دارند همرزم شهید بگوید. همرزم شهید آمد و تعریف کرد که جمعیت زیادی در پادگان برای بدرقه آمده بودند. زمانی که اتوبوس جمعیت را میشکافت و جلو میرفت، شور و حال عجیبی داشت؛ برخی سرشان را از پنجره بیرون آورده و دست هایشان را دور گردن پدر و مادر و فرزندشان انداخته بودند.
دیدیم در اتوبوس باز شد. خانم محجبهای رو به روی صندلی ما ایستاد، از باب ادب سرم را انداختم پایین، ولی متوجه شدم به شوهرش میگوید: «نمیگویم نرو، اما الان نه، تحمل دوریت را ندارم.» چند دقیقه گذشت، اما گفتوگویی بین زن و شوهر رد و بدل نشد. زن فهمید عزم شوهرش برای رفتن جزم است، زد زیر گریه، دیدم بچه قنداقیاش را از زیر چادر درآورد و در آغوش همسرش گذاشت و گفت: «اگر میخواهی بروی بچهات را هم با خودت ببر.» زن سریع از ماشین پیاده شد و رفت. خیلی تعجب کردیم. گفتیم حتما الان ناچارا پیاده میشود. دیدم بچه را به سینه فشرد و آرام آرام به پهنای صورت اشک ریخت، اشکها روی قنداق بچه میریخت گونهاش را روی گونه بچه گذاشت و گفت: «بابا جان، خدا اباعبدالله را در کربلا با شش ماههاش خواست، ولی اینجا فقط من را میخواهد، خیلی دوستت دارم، ولی باید بروم.» کیف را گذاشت روی صندلی، از اتوبوس پایین رفت، جمعیت را زد کنار از ماشین پیاده شد به آسمان نگاه کرد، دوباره بچه را روی قفسه سینه فشرد بوسید و بویید و او را گذاشت روی زمین، بعد هم به سرعت سوار اتوبوس شد.
فکر کردیم حالا بچه چه میشود، دیدیم مادر بچه را در آغوش گرفت و چادر را روی سر خودش و بچه کشید و این آخرین وداع شهید روستا با زن و بچهاش بود.
ترابی نسب ادامه داد: این شهدا زن و بچه را دوست داشتند، اما جاذبه خدا آنان را به جبهه کشاند؛ همان جاذبهای که باعث شد ابراهیم، اسماعیلش را به قربانگاه ببرد، همان جاذبهای که اباعبدالله (ع) را به کربلا برد، جاذبهای که حضرت زینب (س) در کاخ یزید گفت «ما رایت الا جمیلا».
نرگس را میدهم، شهادت را نصیبم کن
وی به خاطره یکی از شهدای مدافع حرم اشاره و بیان کرد: شهید اسماعیل خانزاده سال ۹۴ به شهادت رسید. اسماعیل یک دختر به نام نرگس داشت و بسیار به دخترش علاقه داشت. بعدا دستنوشتههای شهید منتشر شد که در آن نوشته خدایا شاهد باش امام زمانم را در خواب دیدم و یقین دارم در این لباس به شهادت میرسم. نوشته بود خدایا میدانی دخترم نرگس را چقدر دوست دارم، نرگس را میدهم، شهادت را نصیبم کن و چقدر نرگس به پدرش وابسته بود.
مهر سال ۹۶ تصویری منتشر شد از دختری که روی سنگ قبر بابا دراز کشیده. اولین روز مدرسه، نرگس دست مادرش را گرفت و به گلزار شهدا سر مزار پدر رفت و قصه روز اول مدرسه بدون بابا را برای پدر تعریف کرد.
خداحافظ دنیا
این روایتگر شهدا در خاطرهای دیگر گفت: شهیدی داریم به نام شهید محمد شالیکار از شهدای مدافعان حرم که وقتی میخواستیم از انبوهسازان شهرستان فریدونکنار و کسی که وضع مالی خوبی دارد، نام ببریم خانواده شالیکار را مثال میزدیم. در کربلای ۴ زخمی شد، ۴۵ روز در کما بود، همه گفتند تو دِینت را نسبت به اسلام و انقلاب ادا کردی، اما او راهش را انتخاب کرده بود. زمانی که میخواست اعزام شود، خمس مالش را حساب کرد. بیش از ۱۱۰ میلیون تومان خمس مالش را تقدیم امام جمعه فریدونکنار کرد و به همسرش گفت دارایی من را در راه خدا هزینه کن.
تکیه کلام شهید این بود که میگفت خداحافظ دنیا. بعد از شهادت یکی از همکاران شهید سراغ خانوادهاش آمد و گفت میخواهم چیزی به شما نشان دهم، همسرش تعریف کرد رفتیم باغ شهید، ما را برد گوشه باغ، یک حلبی را کنار زد، دیدیم یک قبر است. همکار شهید تعریف کرد اقا محمد گفته بود دوست دارم در بهترین زمینم یک قبر داشته باشم، هر هفته چندبار در این قبر میرفت و میگفت از همرزمانم جا ماندم. وقتی میخواست به سوریه برود، دست به گردنش زد و گفت خدایا این را برای تو به سوریه میآورم که در زمان شهادت تیر به گلویش اصابت کرد.
هرچه دارم برای حضرت زینب (س)
وی در خاطره دیگری از یک شهید مدافع حرم بیان کرد: شهید «حسین بواس» وقتی میخواست به سوریه برود، وضع مالی خیلی خوبی نداشت. اولین بار که اعزام شد هدیه ناقابلی دادند تا رزمندهها برای بچههایشان هدیه بخرند، شهید بواس اشک میریخت و میگفت: «میگویند مدافعان حرم برای پول به سوریه رفتند. من، اما دوست دارم هرچه دارم را برای شما خرج کنم.» بار دوم که به سوریه رفت، برات شهادت را گرفت.
انتهای پیام/ 141