به گزارش خبرنگار دفاعپرس از خرمآباد، «رحمان شیرازی» در سوم مرداد سال ۱۳۴۰ در روستای فرسش اليگودرز دیده به جهان گشود. خانوادهی او برای سپاس از خالق مهربان، نامش را رحمان نهادند تا همیشه بداند و بدانند که او بندهی خدای رحمان است در محیط پر مهر و صفای روستا اولین آموزههایش سلام بود و کلام گرم با اطرافیان و مهربانی با دوستان. کودکی پرتحرک و بانشاط بود که هرگز کسی را نرنجاند.
جایگاه ویژه ای در دل بزرگ و کوچک روستا برای خود پیدا کرد. دوران ابتدایی و راهنمایی خود را با موفقیت به پایان رساند و پس از آن برای کمک به پدر در امرار معاش خانواده راهی مزرعهی کشاورزی شد. در کنار مزرعه داری از عبادت و بندگی خدا نیز غافل نشد.
پس از فرا رسیدن سن خدمت، عازم خدمت سربازی شد و به جمع دلیرمردان تیپ ۵۵ هوا برد ارتش در شیراز پیوست. و در گذر مبارزه با دشمن متجاوز، بارها جسم نازنینش هدف تیر و ترکش قرار گرفت. ولی زخم ها نیز نتوانستند او را از راهی که انتخاب کرده بود باز دارند. هرگاه با تن زخمی برای استراحت به خانه بر می گشت آهسته در گوش مادر نجوا می کرد مادر جان باید بعد از من صبور باشی و شکر گذار خالق یکتا میدانم شير پاکی را که با محبت اهل بیت (ع) به کام من ریخته ای مرا به جمع شهیدان خواهد برد. واقعا مادر اگر افتخار مادر شهید بودن را پیدا کنی چه خواهد شد؟!» با این جملات می خواست مادر را برای آن روز که در حجله گاه سنگر دست در دست یار خواهد نهاد و دیگر برنخواهد گشت، آماده کند.
در سوم فروردین سال 1361 در آغازین روزهای سال نو، در صحرای رقابیه خوزستان در حالی که همه ی دوستان و آشنایان رحمان، خود را برای آغاز سال نو مهیا می کردند، او در آن سوی افق، سفره ی زیبای هفت سین وصال را چیده بود و خود را برای دیدار معبود مهيا و عطر آگین می کرد. در همان روز بود که ساقیان بر سفره هفت سین وی گرد آمدند و پیمانه اش را با می ناب شهادت پر ساختند.
پیکر مطهر آن شهید گلگون کفن در آستان حرم مقدس امامزادگان سه تن فرسش شهرستان الیگودرز به خاک سپرده شد.
دست نوشته نامه شهید خطاب به پدر و مادر:
بسم الله الرحمن الرحيم
حضور محترم پدر بزرگوار امیدوارم به خداوند که همیشه اوقات شادکام و در پناه حضرت احدیت بوده باشید. ضمنا پدر جان باید به عرضتان برسانم که از بابت این فدوی هیچگونه نگرانی نداشته باشید. چون که تاکنون ۳ عدد نامه از شما به دستم رسیده و خوشحال گردیدم و من این نامه را که در دوازدهم اسفند سال 1360 نوشته ام جواب نامه های بعدی و در سال آینده که شصت ویک خواهم نوشت اگر نامه به دست شما نرسید نگران نباشید چون که تا ۱۳ روز دیگر ادارجات تعطیل است
مادر مهربانم را سلام مخصوص میرسانم. باری پدر جانم، مادر عزیزم اگر یادتان نرفته باشد آن موقع که من پایم تیر خورده بود آمدم که شما نگران بودید و گریه می کردید. به شما گفتم که گریه نکنید، زیرا من لايق درگاه خداوند نبودم که به آن هدف اصلی برسم. حال از این راه زیاد دور عرض می کنم پدر و مادر عزیزم اگر من قابل درگاه خداوند گردیده و شهادت نصیبم گردید اولا در مرگ من صبور باشید و ثانیا چه در خانه و یا محل کار یا در مسجد همیشه امام را دعا کنید و به فکر انقلاب باشيد. مادرم و پدر عزیزم از من به خدمت خواهرانم و برادرانم سلام و دعا برسانید و از شما تقاضامندم که برادران کوچکم را مانند من پیرو انقلاب قرار دهید.
پدر عزیزم اگر این عید را در جبهه ی دزفول می گذرانم امیدوارم که عید دیگر را در کربلا و در حرم امام حسین ع برگزار کنم.
پدر عزیزم شما باید در بین تمام پدران افتخار کنید که پسری خداوند به شما عنایت کرد که امروز هدیه به پیشگاه اسلام و امام زمان (عجل الله فرجه) و نائب بزرگوارش امام خمینی نموده اید.
پدر بزرگوارم، مادر عزیزم اگر افتخار شهادت نصیب من گردید از طرف من از همه ی همسایگان و هم سالان من حلالیت بطلبید. از این راه دور، دست پدر بزرگ و مادر بزرگ خود را می بوسم و امیدوارم که مرا حلال نمایند.
پدر عزیزم اگر من شهید شدم و جسدم به دست شما رسید در جوار امامزادگان فرسش مرا دفن کنید و کسی در فراق من صورت نخراشد و اگر چنانچه جسدم پیدا نشد از هرگونه اقدامی که باعث شکست جمهوری اسلامی گردد خودداری کنید. مبادا خدایی ناخواسته فریب منافقان اسلام را بخورید و اجری که خداوند به شما داده را از دست بدهید.
مادر عزیزم نمی گویم در ماتم من گریه نکن. چرا حق داری. برای اینکه بیست سال زحمت شبانه روزیت حاصلش من بودم. اما جلو منافقان و دشمنان اسلام مبادا از خود ضعف نشان بدهی که منافقان شاد و دشمنان انقلاب خوشحال گردند.
خلاصه زیاد مزاحم نشوم باز هم یادم آمد پدرم و مادر عزیزم نکند خدایی نخواسته فردای قیامت ما همدیگر را نبینیم.
انتهای پیام/