به گزارش خبرنگار دفاعپرس از خرمآباد، «احمد حاجیوند» در سال ۱۳۴۶ در روستای نصرت آباد و در خانواده ای متدین قدم به عرصه گیتی نهاد. وی پس از پشت سر گذاشتن دوران کودکی، راهی مدرسه شد و تحصیلات خود را تا چهارم ابتدایی ادامه داد. با فوت پدر، سرپرستی خانواده بر عهده احمد قرار گرفت و به همین جهت، از ادامه تحصیل بازماند و به کار و فعالیت کشاورزی مشغول شد.
در سال ۱۳۶۵ و با رسیدن به سنین جوانی، راهی خدمت مقدس سربازی در ارتش جمهوری اسلامی ایران شد و پس از گذراندن دوره آموزشی، به عنوان عضوی از گروهان ضربت، به جبهه های نبرد حق عليه باطل اعزام شد.
در سال ۱۳۶۷ و پس از قبول قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران، منافقین کوردل با حمایت صدام به مرزهای انقلاب و کشور ایران حمله بردند. احمد ماندن در خانه را جایز ندانست و داوطلبانه، خود را به لشکر باختران معرفی کرد و راهی میادین نبرد شد. سرانجام این شهید بزرگوار سی و یکم تیر سال ۱۳۶۷ پس از رشادتهای فراوان در راه دفاع از میهن اسلامی، به خیل شهدای جاويدالاثر پیوست.
خاطرات یکی از همرزمان شهید
یکی از همرزمان شهید در خاطرهای اینچنین گفته است:
سال ۱۳۶۵ به خدمت مقدس سربازی اعزام شدیم. پس از اتمام مرحله آموزشی، ما را به یکی از محورهای بوکان بردند و تقسیم کردند و ما سهمیه گروهان ضربت شدیم. بعد از چند ماه، روزی گروهان را برای عملیات آماده کردند. قرار بود فردا صبح حرکت کنیم. زمانی که دستور حرکت دادند ساعت چهار صبح بود و وقتی به گردان رسیدیم همه آماده حرکت برای عملیات بودیم. ساعت ۲ بعد از ظهر ما را از مقر، حرکت دادند. بعد از ۱۲ ساعت راه با ماشین، به یکی از محورهای عملیاتی رسیدیم. از ماشینها پیاده شدیم و پس از صرف غذا دوباره دستور حرکت دادند. ساعت یک شب حرکت کردیم و به نزدیکی دشمن رسیدیم؛ چون هوا مهتابی بود نمی توانستیم عملیات را شروع کنیم.
شب شده بود. هوا تاریک و سرد بود. زمانی که ما به اولین خاکریز دشمن رسیدیم، ساعت سه نصف شب بود. عملیات را به یاری خداوند شروع کردیم و ۱۹ پایگاه دشمن را تصاحب کردیم و حدود ۳۰۰ اسیر به پشت خط فرستادیم و حدود ۲۵۰ تن از نیروهای دشمن را کشته و یا مجروح کردیم.
ما سه نفر، احمد، عقیل و جمشید، در یکی از پایگاه های دشمن مستقر شدیم. وقتی که وارد پایگاه شدیم، یکی از نیروهای دشمن خواب بود. ما طوری آنها را غافلگیر کرده بودیم که ایشان به همان حال عادی در خواب بود. وقتی که بلند شد ما بالای سرش بودیم. خیال میکرد که ما هم از نیروهای خودشان هستیم و او را گرفتیم. عقیل او را به پشت خط آورد و تحویل داد و دوباره برگشت.
در همان لحظه یکی از نیروهای دشمن با دوشكا روی سرما آتش میریخت. با شلیک دوشکا ما موضع گرفتیم و جمشید با یک آرپیجی ۷ جلو رفت. احمد صدا کرد جمشید بگذار من هم بیایم.
جمشید گفت برادر تو با عقیل در پایگاه آتش بریز تا من جلوتر بروم و در نزدیکی دوشکا که رسید آن را مورد هدف قرار داد و نابود ساخت. وقتی جمشید به دوشکا رسید صدا کرد: عقیل، احمد زود بیایید که دشمن در حال فرار است. ما رسیدیم و با رسیدن ما تعداد زیادی از آنها به هلاکت رسیده بودند. تعدادی از آنها را نیز به اسارت گرفتیم و بقیه پا به فرار گذاشتند.
بعد از سه روز خط را تحویل دادیم و به پشت خط آمدیم. تعدادی از برادران رزمنده، شهید و مجروح شده بودند. پس از به اتمام رسیدن عملیات ما به گردان خودمان آمدیم و فردا صبح ما را برای استراحت بردند.
انتهای پیام/